سلام .به پایان آمد این دفتر ...در پناه حق باشید روز و روزگار برشما خوش ..
باحالترینلطیفهدنیاخیلیقشنگه...😂😂😂
سؤالوجوابدركلاسدرس.😃
استاد:بهنظرشماچراحضرتمحمد(ص)،
دانشجوها:اللهمصلعليمحمدوآلمحمد!😟
استاد:بلهآفرين!ميخواستمازشمابپرسمکه.چراحضرتمحمد…😊
دانشجوها:اللهمصلعليمحمدوآلمحمد!😄
استاد:انشاءالله!😕
بهنظرشماچراحضرتمحمد…
دانشجوها :اللهمصلعليمحمدوآلمحمد!😆😆😆
استاد:لاالهالاالله!چراآنحضرت…😐
دانشجوها:کدامحضرت؟🤷🏻♀
استاد:حضرتمحمد!😊
دانشجوها: اللهمصلعليمحمدآلمحمد...!!!
حالكردين؟؟؟
اصلأحواستونبود؟4تاصلواتفرستادین؟؟
ثواباینصلواتها90تاشمالخودتوندهتاشهمبرايمنواموات.
اگهخوشتاومدبفرستشواسهدیگران.
بهخاطرظهورآقابرایدیگرانبفرستید.
#اَللّٰھُـمَعَجلْلِوَلِیڪَالْفَرَج
شهید رسول انصاری
نام پدر: علی
تاریخ تولد: 1348
محل تولد: رهنان
شغل: مکانیک – سرباز
یگان اعزام کننده: سپاه
تاریخ شهادت: 66/4/4
محل شهادت: ماوت عراق
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
شهید در بدو تولد با دست و پای فلج مانند به دنیا آمد ولی با توجهات مادر و عنایات خداوندی و اینکه روزی باید این دست و پا مدافع اسلام باشد پس از چهارماه پیگیری و مداوا شفای الهی یافت. پس از طی دوران کودکی به مدرسه رفت و تا دوره ی راهنمایی درس خواند و سپس به نجاری مشغول شد. در همین ایام به رغم کمی سن و کوچکی جثه در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد.سپس به جبهه رفت. در سال 65 در گردان امام رضا (ع) فعالیت می کرد و سپس به سر کار خود بازگشت و در سال 66 در جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور در گردان یا مهدی (عج) از لشکر مقدس امام حسین (ع) حضور یافت و در تیرماه سال 66 در منطقه ی ماوت عراق طی حمله به دشمن در عملیات نصر 4 به فیض عظیم شهادت رسید. وی زمانی که به شغل نجاری مشغول بود وزنه ی سنگینی روی شست پای او افتاد و تقریباً شست پا را جدا کرد و طی درمان های طولانی رو به بهبود نهاد ولی اثر این وزنه روی پایش ماند. هنگام شهادت که کاملاً سوخته بود و در تشخیص هویت او دچار مشکل شدیم مادر شهید با دیدن پایش متوجه شده که ایشان فرزندش است.
جلوه هایی از شهید:
شهید از نظر اخلاقی عالی و در برخورد با مردم رفتاری قابل تحسین داشت و دوستانش این رفتار او را همواره می ستودند. شهید علاقه ی زیادی به اجتماعات و جلسات مذهبی داشت و در نماز جمعه و جماعت به طور مستمر شرکت می کرد. با والدین و خویشان هم بر اساس حسن خلق و احترام متقابل رفتار می نمود. برای روحانیت محل احترام خاصی قایل بود و آنان را ادامه دهندگان راه انبیا می دانست.
پیام شهید:
به شما توصیه می کنم که فرزندان خوبی تربیت کند. و شما ای امت شهید پرور نماز جمعه و نماز جماعت را فراموش نکنید. ای امت مسلمان که حامل خون شهدا هستید، ای کسانی که تمام هستی خود را فدای اسلام می کنید، شما را به تقوای الهی و انجام واجبات و ترک محرمات وصیت می کنم. حق الناس را بپردازید.
گلبرگ های خاطره:
مادر شهید: رسول خیلی مودب و با محبت بود. به اسلام علاقه داشت و قرآن را دوست داشت. در آخرین اعزام ایشان به جبهه، مادر شهید در بدرقه ی او مسافت زیادی را طی کرد و شهید گرامی با روی خوش به مادرش گفت: زحمت نکشید، من دیگر نمی آیم و به پسرعمویش گفت که این اعزام آخر من است و من شهید می شوم.
#شهیدانه
#هر_روز_با_شهدا
#شهدا_را_یاد_ کنیم_با_صلوات
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان ( shohada-rehnan.ir)
هدایت شده از جبهه جهاد با جنگ سایبر دشمن
شهید غلامرضا باباصفری
نام پدر: علی
تاریخ تولد: 1350
محل تولد: رهنان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 66/4/6
محل شهادت: غرب کشور
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
شهید در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از همان کودکی برای اطرافیان الگویی بود. سخنان پدر و مادر را به جان و دل می پذیرفت. بچه ای سربه زیر، هوشیار و شجاع بود. در پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به اتفاق پدرش در تظاهرات و راهپیمایی ها، سخنرانی ها و از این قبیل برنامه ها شرکت می کرد. او در سن یازده سالگی به علت اینکه پدرش در جبهه حضور داشت هم درس می خواند و هم مشغول کار شد تا کمک خرج خانواده اش باشد و هرچه دستمزد می گرفت با شوق و ذوق تحویل مادرش می داد. در سن 11 سالگی به همراه پدر به جبهه رفت و از همان زمان عشق جبهه در قلبش جای گرفت و بعد از مدتی وارد صحنه های نبرد حق علیه باطل در خط مقدم گردید و در عملیات های مختلف از جمله کربلای 5 شرکت کرد و نهایتاً در عملیات نصر 4 به فیض عظمای شهادت نایل آمد.
جلوه هایی از شهید:
علاقه ی زیادی به برنامه های معنوی و عبادت داشت و در جلسات قرآن و دعا حضور می یافت.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان ( shohada-rehnan.ir)
هدایت شده از جبهه جهاد با جنگ سایبر دشمن
پیام شهید:
ای امت عزیز، از شما می خواهم که فریب منافقین را نخورید. گوش هایتان را خوب باز کنید و شایعه پراکنی نکنید.
ای امت حزب الله، پشت جبهه را گرم نگه دارید و اگر نمی توانید به جبهه بیایید در پشت جبهه مشت محکمی بر دهان ابرقدرت ها بزنید.
گلبرگ های خاطره:
یازده ساله بود که او را به همراه خودم به جبهه بردم. در آخرین اعزام خودم او را با ماشین تا جلوی بسیج بردم. حدس زدم که این بار غلامرضا شهید می شود و بعد از چند روز هم خودم به جبهه رفتم. در جبهه ماوت با فرمانده ی غلامرضا ملاقات کردم و احوال او را گرفتم، گفت چند روز است که ایشان شهید شده است. بعد سوال کرد که شما چه نسبتی با شهید دارید، گفتم: پدرشان هستم. فرمانده ناراحت و متأثر شد و گفت پیکر مطهرش در نزدیکی دشمن مانده است. پس از 15 روز که بدنش در زیر گلوله های خمپاره بود آن را به عقب آوردند و خبر شهادت او را خودم به خانواده ام دادم. در این چند روزی که بدنش زیر آتش بود، به این نکته می اندیشیدم که: پدر، پیِ پلی می گشت، فرزند رسید و زد به آب و زود گذشت.
#شهیدانه
#هر_روز_با_شهدا
#شهدا_را_یاد_ کنیم_با_صلوات
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان ( shohada-rehnan.ir)
هدایت شده از کانال خبری گلستان شهدا
اگر مثل شهدا نباشیم بی فایده است/ باید پیام شهدا را به داخل شهرها ببریم
🔹هر روز ورود زبانش بود و میگفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🔹یکبار به او گفتم: «خب! اگه این کـار رو بکنیم چی ميشه!؟» برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .»
🔹️بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین ما نميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا رو جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهـدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
شهید سیدمجتبی علمدار
شادی روحش صلوات🌹
کانال خبری گلستان شهدا👇
https://eitaa.com/joinchat/2860187648C196c18fab1
هدایت شده از جبهه جهاد با جنگ سایبر دشمن
شهید محمدرضا ترکان
شهید محمدرضا ترکان
نام پدر: کریم
تاریخ تولد: 1348
محل تولد: رهنان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/10/4
محل شهادت: ام الرصاص
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
شهید دوران طفولیت را در رهنان سپری کرد و وارد مدرسه و کلاس درس شد و تا سوم راهنمایی درس خواند سپس به جبهه رفت و در عملیات کربلای 4 شرکت کرد. شب، عملیات را شروع می کنند و صبح روز همان روز تیربار عراق به سرشان می بارد. فرمانده به دو نفر داوطلب جهت خاموش کردن تیربار عراقی احتیاج داشت. محمدرضا جزء داوطلبان می رود و آتش تیربار دشمن را خاموش می کند. در برگشت به طرف او شلیک می کنند و او را به شهادت می رسانند. شهید در موقع شهادت 18 سال بیشتر نداشت.
جلوه هایی از شهید:
از لحاظ اخلاقی متواضع بود و با هیچ کس با گستاخی و درشتی حرف نمی زد مگر با دشمنان انقلاب و نظام. او فردی اجتماعی و علاقه مند به معاشرت بود و همیشه از دور هم جمع شدن خوشش می آمد. با پدر و مادر چون فرشته ای که از ملکوت آمده باشند رفتار می کرد و خویشان و دوستان را شیفته ی خود کرده بود و با قرآن انس و الفت زیاد داشت.
هدایت شده از جبهه جهاد با جنگ سایبر دشمن
پیام شهید:
یک لحظه امام امت و این انقلاب و آن کسانی که دلسوز اسلام هستند از یادتان نرود و همیشه پشت سرشان حرکت کنید.
گلبرگ های خاطره:
وقتی می خواست در اتاق بخوابد روی فرش بدون هیچ پتو و زیراندازی می خوابید، وقتی از او پرسیدم که چرا این طور می خوابی گفت: من دوست دارم مثل جبهه که در سنگر بدون زیرانداز می خوابم اینجا هم همان طور بخوابم. ایشان عشق شهادت را در دلش پرورانده بود. می گفت من دوست دارم مثل جضرت زهرا جنازه ام مفقود باشد و همان طور هم شد. مدتی جنازه اش مفقود بود و بعد از 18 ماه به دیارش برگشت. هر وقت که می خواست به جبهه برود نواری از وصیت نامه پر می کرد، وقتی بر می گشت آن را پاک می کرد و دوباره یک نوار دیگر پر می کرد.
#شهیدانه
#هر_روز_با_شهدا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان ( shohada-rehnan.ir)
هدایت شده از جبهه جهاد با جنگ سایبر دشمن
با سلام
امشب شب جمعه هست و شهدا را یاد کنیم با صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم