eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
علی زیر لب چشمی گفت و من هم رفتم سمت اتاقم... حالا که داوود به هوش اومده بود و عزیز هم دو سه ساعت پیش فرستاده بودم خونه راحت تر میتونستم کار بکنم ولی ذهنم و حواسم همش بیمارستان بود.‌.. مانیتورم رو روشن کردم که گوشیم زنگ خورد... <همسرجان> بی وقفه جواب دادم : _الو؟ سلام خانم... _سلام محمد جان خوبی؟ داوود چطوره؟ _خوبه خداروشکر من حقیقتش اومدم اداره... ولی داوود خوب بود نگران نباش... _آها خداروشکر... میگم اشکال داره منو عزیز بریم بیمارستان؟ _چطور؟ _آخه عزیز خیلی بی تابی میکنه بهش گفتم بزار از محمد بپرسم ببینم اصلا میتونه داوود و ببینه یا نه تا بلکه یکم آروم بشه‌... _ ای بابا... چیکارکنم؟؟ مادره دیگه عطیه جان... اشکال نداره ،الان زنگ میزنم هماهنگ میکنم بی زحمت ببرش تا ببینتش... _باشه چشم کاری نداری محمد جان؟ _نه گلم مراقب خودت باش ... منو از حال خودتون با خبر کنین... _ بازم چشم خداحافظ‌... _خدانگهدارت... *** تلفنم رو که قطع کردم یکی در زد ... _بفرمائید _سلام آقا گفته بودید بیام کارم داشتین؟ _سلام سعید جان آره بیا بیا تو... سعید سری تکون داد و اومد داخل... درو پشت سرش بست و نشست روی نزدیک ترین صندلی به من... _بفرمائید آقا من درخدمتم _سعید خبر داری که پای دو نفر جدید به پرونده باز شده؟ _جدید؟ نه کین؟ _شارلوت والر تبعه آمریکا و سباستین تبعه فرانسه... _واقعا؟؟ خب؟ ظاهرا تو اداره یه نفر داره جاسوسی میکنه... _جانن؟؟؟ تو اداره خودمون؟؟؟؟ _آره متأسفانه... البته این یه احتماله... چون‌توی تماسی که سباستین با شارلوت داشت درمورد یه منبع حرف میزدن که دسترسی به اطلاعات داره و منتظرش که اطلاعات رو براشون بفرسته... قطعا فقط یه نیرو از اینجا میتونه این همه اطلاعات داشته باشه... و اینکه فقط یک بخش هست که دسترسی کامل به پرونده و ها اطلاعات داره... سعید بعد از چند دقیقه مکث گفت: _بایگانی اطلاعات... درسته آقا محمد؟ _متأسفانه بله تو این چند روز اخیر هم دو سه تا پرونده گم شده... احتمالا اتصالی کار ما توی اتاق بایگانی حل میشه ... _پس یعنی میگید کار کار خودیه؟؟ _صد در صد خیر... _پس... _سعید اینو همیشه یادت باشه کسی که جاسوسی میکنه هیچوقت از ما نیس... _آها بله حرف شما درست... سعید یکم مکث کرد و بعد از چند دقیقه گفت: _آقا چرا سباستین رو بازداشت نمیکنیم؟! اون که الان توی چنگ ماست... _نه باید حواسمون بهش باشه از سباستین میتونیم به بالا تریا برسیم... _یعنی میگید امکان ارتباط با رئیس و سردسته رو داره؟ _نه ببین قطعا یه سردسته نمیاد با یه آدمی مثل سباستین که هم در معرض خطر ارتباط بگیره... ولی حالا شاید با بقیه در ارتباط باشه که مارو به نتیجه برسونه... الان دیگه سباستین مهره ماست ‌... _بله آقا متوجه شدم اگه با من کاری ندارید من برم به کارام برسم... _باشه بر... حرفم با صدای علی نصفه موند که داشت صدام میزد... نگاهی به سعید انداختم و هردو باهم بلند شدیم رفتیم بیرون... علی همونطور که به صفحه مانیتور زل زده بود گفت: _آقا محمد بیاین سریع... شارلوت یه تماس داره با فرکانس و سیگنال بالا... عجله کنین ... پله هارو یکی دوتا رد کردم و خودمو رسوندم به علی... هدست رو سمتم گرفت که ازش گرفتم و روی گوشام تنظيمش کردم تماس برقرار شد... شارلوت بدون معطلی گفت: _هی سلام سیما ( یکی از دستان و همکاران شارلوت ) چطوری؟! _سلام شارلوت چه عجب یادی از ما کردین!!!! _ببخشید دیگه سرم شلوغه چقدر تغییر کردی سیما! _واقعا؟ خوشگل شدم؟! بعد هم صدای خندش بالا رفت _آره آره خیلی خوشگل شدی... _خب؟ من درخدمتم قطعا واسه احوال پرسی زنگ نزدی ... _آره آفرین... ببین الان زنگ زدم فقط یه آماده باش بهت بدم... _آماده باش چی؟! _یه عملیات توپ برات دارم آماده باش... به مریم میگم همه چیو تا بهت بگه ... _باشه پس من منتظر مریم میمونم با گفتن این حرف شارلوت بدون خداحافظی تماس رو قطع کرد... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎