#ستاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_هشتاد_و_سوم
#دریا
رفتم و بالا سرش ایستادم...
گفتم: ( با اشک و بغض )
سلام آقا داوود خوبید؟؟
آقا داوود هنوز خسته اید؟؟
هنوز خواب تون میاد؟؟
ولی ما اینجا به شما نیاز داریمااا🥺
آقا داوود بلند شو که همه دارن از بین میرن...
داداش محمد ، داداش فرشید ، داداش سعید ، رسول ...
آخ گفتم رسول ...
آقا داوود می دونستین رسول تصادف کرده؟؟
می دونستین داداش تون الان داره با مرگ دست و پنجه نرم می کنه...
میدونستین کمر همه شکست مخصوصا آقا محمد ...
آقا داوود توروخدا بلند شو بلند شو ...
بلند شو که بلند شدنت مرحم نصفی از درد هامون میشه...😭
بلند شو..
هق..هق...😭
همینجور داشتم گریه می کردم که صدای آشنایی شنیدم...
سرم رو بلند کردم و در کمال ناباوری دیدم آقا داوود داره صدام می کنهه🥺😧
از خوشحالی جیغ بنفشی کشیدم که باعث شد داداش محمد و فرشید به اتاق بیان ...
از خوشحالی فقط اشک می ریختم...
ولی فقط من نبودم که شکه شده بود ، عزیز ، داداش فرشید و داداش محمد هم بودن ...
ولی داداش محمد زود تر از ما به خودش اومد و گفت میره دکتر رو خبر کنه...
هنوز توی شک بودم و مثل همیشه زبونم بند اومده بود...
چند دقیقه بعد دکتر و پرستار ها اومدن و ما را از اتاق بیرون کردن...🥺
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎
#کافه_گاندو😎