#ستاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_هشتاد_و_دوم
#محمد
رسیدم دریا و فرشید و عزیز اونجا بودن ...
رفتم و سلام کردم که هردو جواب سلامم را دادن...
رفتم نشستم و سعی کردم داخل ذهنم جملاتی که میخوام بگم رو آماده کنم...
#دریا
از قیافه ی آقا محمد معلوم بو حالش خوب نی...
برای همین صداش زدم...
من: آقا محمد ، آقا محمد...
محمد: بله ...
من: حالتون خوبه؟؟
چیزی شده؟؟
محمد: نه یعنی آره ...
راستش می خواستم یه چیزی بهتون بگم فقط همین الان بهم قول بدین وقتی گفتم آرامش تون رو حفظ کنید...
فرشید: چی شده واسه داوود اتفاقی افتاده ؟؟؟😰
توروخدا جواب بدههه...
عزیز: محمد بگو توروخدا جون به لبمون کردی...
محمد: نه واسه داوود اتفاقی نیوفتاده...
من: پس چی شده؟؟
محمد: راس..تش رس..رسول ...
فرشید: رسول چی رسول چی آقا محمد؟؟ ( با تندی )
محمد: رسول...ت..صا...تصادف ک..رده .. الا..ن .. ا..تاق .. ع..مله...😰
#محمد
منتظر بودم واکنش ها رو ببینم ...
همه شکه شده بودن...
مخصوصا آبجی دریا...
#فرشید
وایی نهه ...
رسوول دیگههه نهههه😭
سرم گیج میرفت ...
تعادل نداشتم...
داشتم میوفتادم که یکی منو گرفت ...
اون کسی نبود جز آقا محمد...
نشوندم روی صندلی به آغوش کشیدم ...
چقدر به آغوش نیاز داشتم ...
دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و زدم زیر گریه ...😭
آقا محمد هم سفت تر منو به خودش چسبوند ...🫂
#دریا
متوجه اتفاق های اطرافم نمی شدم فقط می خواستم با آقا داوود حرف بزنم...
برای همین بی توجه با صدا های عزیز و آقا محمد راه افتادم سمت اتاقی که آقا داوود داخلش بستری بود...😥😰
ادامه دارد...
آقا داوود توروخدا...
💔🥀💔
بلند شو...
#ستاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_هشتاد_و_سوم
#دریا
رفتم و بالا سرش ایستادم...
گفتم: ( با اشک و بغض )
سلام آقا داوود خوبید؟؟
آقا داوود هنوز خسته اید؟؟
هنوز خواب تون میاد؟؟
ولی ما اینجا به شما نیاز داریمااا🥺
آقا داوود بلند شو که همه دارن از بین میرن...
داداش محمد ، داداش فرشید ، داداش سعید ، رسول ...
آخ گفتم رسول ...
آقا داوود می دونستین رسول تصادف کرده؟؟
می دونستین داداش تون الان داره با مرگ دست و پنجه نرم می کنه...
میدونستین کمر همه شکست مخصوصا آقا محمد ...
آقا داوود توروخدا بلند شو بلند شو ...
بلند شو که بلند شدنت مرحم نصفی از درد هامون میشه...😭
بلند شو..
هق..هق...😭
همینجور داشتم گریه می کردم که صدای آشنایی شنیدم...
سرم رو بلند کردم و در کمال ناباوری دیدم آقا داوود داره صدام می کنهه🥺😧
از خوشحالی جیغ بنفشی کشیدم که باعث شد داداش محمد و فرشید به اتاق بیان ...
از خوشحالی فقط اشک می ریختم...
ولی فقط من نبودم که شکه شده بود ، عزیز ، داداش فرشید و داداش محمد هم بودن ...
ولی داداش محمد زود تر از ما به خودش اومد و گفت میره دکتر رو خبر کنه...
هنوز توی شک بودم و مثل همیشه زبونم بند اومده بود...
چند دقیقه بعد دکتر و پرستار ها اومدن و ما را از اتاق بیرون کردن...🥺
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎
#کافه_گاندو😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی کردن گاندویی ها🤦♀😂😂
کپی ممنوع تو کانالی ببینم گزارش❌
#گاندو
#کافه_گاندو
#پشت_صحنه
#کپی_ممنوع
@Kafeh_Gandoo12😎
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لایو قدیمی سعید و رسول😎
ببینید داغی که سعید به دل رسول گذاشته😂
#کپی_ممنوع_گزارش
#کافه_گاندو
#گاندو
#پشت_صحنه
@Kafeh_Gandoo12😎