eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ۸ | 🕊🥀 دجله ... فرات ...کارون ... همه با هم یکی شده بودند تا را بسازند و میزان عزمِ مردان این سرزمین را محک زنند ! باد و باران ... دل‌هـا را می لرزاند ... حال آنکه آنها و ، به آب زدند ... ✨سالک که باشی و امتداد می دهی ! اسمش را هرچه می‌خواهی بگذار بگذار ... ۸ 🥀🕊 ⏱ تاریخ عملیات: ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ 💡رمز : یافاطمه‌الزهرا(سلام الله علیها) 📌 منطقه : شبه جزیره فاو ⊰❀⊱تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ شهدای‌غواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
بهترینها👇👇 ۴خرمشهر محل عروج . اولین بار بود اینجا رو رفتم البته زیاد رفته بودم اما این منطقه تابحال نرفته بودم.. وقتی راوی از میگفت یهو به شرایط سختی که بعد از لو رفتن این عملیات پیش اومده بود اشاره کرد.. اینکه چقدر بچه ها در این منطقه دچار سختی شدند.. میدونید خیلی عمیق و وحشی است و بسیار سرد و بی رحم با سرعت بالایی آب در جریان است که بچه های ۴ باید ساعت 10 شب به دل این آب می‌زدند و وارد خط دشمن می‌شدند تا بتوانند بر دشمن غلبه کنند.. اما متاسفانه لو میره و بچه ها در دام دشمن می افتند... فقط یک نمونش رو اشاره کنم که جگر سوز است و من بعد از شنیدن از درون ذوب شدم و بحال این شهید والا مقام غطبه خوردم... وقتی تیر میخوره و درحال تحمل درد در اثر اصابت داد و ناله می‌کشیده.. یهو صدا میزنه بچه ها صداتون درنیاد هنوز خیلی از بچه و رفقا گیر نیفتادن اگر اینطور ناله بکشید ممکنه برای اونا هم سخت بشه و کشته شوند.. تا این دستور صادر میشه این شهید عزیز و بزرگ سرش رو داخل کنار فرو میبره تا صداش در نیاد و در همون حال بشهادت میرسه... از این ایثار.. 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ۴
یادمان شهدا والفجر ۸ اروند کنار بندر  شهری در شهرستان آبادان از توابع استان خوزستان است. این شهر در انتهای جزیره آبادان واقع شده و واپسین بندر ایران در کرانه اروندرود است که در مرز عراق قرار دارد. عملیات غرور آفرین ۸ و حماسه بی نظیر نیروی دریایی سپاه و ارتش و ضربه مهلک به تاسیسات نظامی و نفتی عراق در بندر فاو از جمله فتوحات والفجر ۸ می باشد
2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد غواص هایی که بس صدا زیر این آب وحشی شهید شدن...   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
در عملیات #رمضان از ناحیه بازو مجروح شد ، او بعد از طی دوران نقاهت در بیمارستان دوباره به منطقه برگش
در با عنوان معاون یکی از گروههای تخریب ضربات بر دشمن وارد کرده و در ادامه عملیات به عنوان مسئول دسته در یکی از های لشکر ۲۱ امام رضا در فاو دشمن را عقب رانده و فاو را تصرف می کنند در ماموریت تشکیل گردان به واحد تخریب داده میشود تا عملیات های آبی ،خاکی در منطقه ی شلمچه؛ با موفقیت انجام گیرد.
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت:اول ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: ... در مقر گردان همه در حال ج
🌾 قسمت:دوم ✍این داستان: . ابوشانک. آبادان: هوا خیلی سرد بود. آزاد بودند که هر چقدر امکانات دفاعی که میخواستند و تا هرجایی که می‌توانستند با خودشان ببرند، در حدی که بتوانند حداقل تا صبح فردای عملیات دوام بیاورند. بچه‌ها با لایه‌های داخل لایوژاکت جلیقه‌هایی برای خودشان درست کرده بودند که آنها را شناور روی آب نگهدارد. عده‌ای برای حمل وسایل بیشتر، زیر لباس غواصی، یونولیت گذاشتند و وقتی بدون تجهیزات در آب میرفتند تا کمر بالا می آمدند. کار به جایی رسیده بود که "" ¹ و عده‌ای دیگر با خودشان بلوک حمل میکردند. قرار بود در عملیات هر کسی سلاح تعیین شده خودش را ببرد ولی ² کلاش را زمین گذاشت و آرپی‌جی خواست. آرپی‌جی زیادی برایش بزرگ بود و به قد و قواره‌اش نمیخورد اما میگفت: آرپی‌جی مرا خسته نمیکند من آرپی‌جی را از پا می‌اندازم! مرخصی‌ها لغو شد و باید برای عملیات آماده میشدند. هیچ کس گله و شکایتی نداشت و لبخندهای همیشگی "رضا" خستگی را از تن بچه ها در می‌آورد. رضا با ویژگیهای خاصی که پیدا کرده بود و اکثر اوقات یا در حال دعا و نماز و عبادت بود و یا داخل آب. تعجب دیگران را برانگیخته بود که او کی میخوابد؟ در آنجا هم او در همه کارها پیش قدم بود، هم در آموزش نیروها و هم در فرمانبری از دستور فرماندهان. رفتار و تقوای او موجب محوریتش بین نیروها شده بود و همه دورش جمع می‌شدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- . شهادت: اروند_عملیات‌کربلای۴ ‌ ۲- . شهادت: اروند_عملیات‌کربلای۴ ‌
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌ #خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت:دوم ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: هوا خیلی سرد بود. آزاد بودند
‌‌ 🌾 قسمت:سوم ✍این داستان: . ابوشانک. آبادان: شبها کارشان سخت‌تر میشد و به آنها فشار مضاعف می آمد، ولی کاری نمیشد کرد. باید کار را با جدیت پیگیری می کردند. برای گرم شدن و خشک کردن لباسهای غواصی، شاخه‌های خشک را با تبر شکسته و در نصف بشکه‌ای در کنار در سنگر آتشی درست کرده بودند. رضا دائم در حال رفت و آمد بود و بیشتر هیزمها را تا زمانی که تبر را از دستش می گرفتند، او خرد می کرد. روزی در یکی از خانه‌های گلی ابوشانک، اورکتش را روی سر انداخته و خوابیده بود پسر عمویش مهرداد، پیدایش کرد و کنارش نشست، رضا لای چشمانش را باز کرد و گفت: مهرداد کجا رفته بودی؟ مهرداد گفت: حاج مرتضی¹ یک مرتبه جابجام کرد، من خودم هم نفهمیدم که چرا اینکار را کرد یک مرتبه به من گفت بیا برو تخریب گردان ۱۵۵ ، فکر کنم نادر رضایی را فرستاد گردان جعفرطیار. کمی با هم شوخی کردند و مهرداد گفت: پاشو دوسه تا عکس با هم بگیریم. "رضا" گوشه اورکت را بالا داد و آهسته گفت: گرفتن عکسی که خودمون نمیبینیم چه فایده‌ای دارد؟ اما با اصرار مهرداد، نهایتا بلند شد و چند تا عکس گرفتند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- مرتضی نادر محمدی معاون وقت گردان تخریب لشکرانصارالحسین (ع)
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌‌ #خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت:سوم ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: شبها کارشان سخت‌تر میشد و ب
‌‌ 🌾 قسمت: چهارم ✍این داستان: . ابوشانک. آبادان: سازماندهی نیروها کمی تغییر کرد و افرادی که آمادگی نهایی را نداشتند در دسته نیروهای آبی_خاکی جا گرفتند تا بعد از عملیات و شکستن خط توسط غواصان خط شکن وارد عملیات شوند. بچه‌های کوچکتر و آنهایی که دیر به آموزشها رسیده بودند یا کسانی که به تشخیص فرماندهان، آمادگی شرکت در عملیات را نداشتند، جزء این دسته بودند و حق شرکت در عملیات غواصی را نداشتند و هر چقدر خواهش و اصرار و التماس و گریه کردند که اجازه بدهید ما هم جزء یکی از دسته‌های غواصی باشیم، فایده‌ای برایشان نداشت. دسته‌های غواصی "رضا ساکی، امیر طلایی و قدرت الله نجفیان " آماده عملیات بودند. روز بعد قبل از جابجایی دسته ها کریم مطهری و حاج محسن جامه بزرگ و به دنبالشان "رضا" و بقیه مسئولین دسته‌های غواصی، برای بازدید و توجیه مجدد منطقه به خرمشهر رفتند. بعد از نماز ظهر یکم دی ماه "رضا" با معاونش علی‌شمسی‌پور¹ و امیر طلایی² با معاونش به مقر بچه‌های اطلاعات عملیات در ساختمان قصر رسیدند. سید مساواتی و هم سنگرانش به استقبال آمدند. امیر طلایی به مساواتی گفت: سید نهار داری؟! گرسنمونه و با مشت به بازویش زد. مساواتی گفت: اینجا وفور نعمته! فقط بچه‌های ما هنوز نیامده‌اند، نهار شما رو زودتر آماده میکنیم انواع و اقسام کنسرو را برایشان باز کردند. بادمجان و ماهی را قاطی سرخ کردند و وسط سفره گذاشتند. نهارشان را خوردند و از آنجا رفتند تا از دیدگاه، منطقه را از نزدیک شناسایی کنند. از آنطرف، حسین بختیاری بچه‌های گردان را به خرمشهر برد و در دو خانه، از مناطق اعیان نشین قبلی شهر، مستقر کرد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- شهید. ۲- شهید. ۳- مساواتی: قبل از اینکه بیایند ما نماز را خوانده بودیم. برای نماز فرمانده‌ی گردان‌ها همه اونجا بودند. ، و فرمانده گردان ۱۵۷ رو فرستادند جلو و به امامت او نماز خوانده شد. بعد اینها رفتند و برای نهار نماندند. ‌
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌‌ #خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت: چهارم ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: سازماندهی نیروها کمی تغی
🌾 قسمت: پنجمــ ✍این داستان: . ابوشانک. آبادان: ‌... کریم‌مطهری¹ به ستاد رفت تا دلیل عقب افتادن عملیات را بپرسد و آنها را دید، فرصت خوبی بود و حاج آقا موسوی و آقای صالح قرار شد شب به مقر آنها بیایند. شبی که به معروف بود. با اینکه حنایی در کار نبود اما شب قبل از وصال بود. بچه‌ها از لحاظ روحی در وضعیت بسیار بالایی بودند و معنویت آنها به اوج رسیده بود. همین یک شب عقب افتادن عملیات حال بعضی‌ها را گرفته بود، شاید فکر میکردند وصالشان یک شب عقب افتاده است. حاج آقا موسوی همدانی و آقای صالح شب به ساختمان آنها آمدند همه گردشان جمع شدند. آقای موسوی به هر کدام شیشه‌ای عطر هدیه داد. مطهری چند دقیقه‌ای صحبت کرد و خیرمقدم گفت و حاج آقا موسوی صحبتهایش را شروع کرد... دیگر نمیشد بچه‌ها را آرام کرد و نگه‌داشت. حال عجیبی در آنها بود. حاج آقا هم حال عرفانی خوشی داشت. آن شب بچه ها به قولی سیمشان حسابی وصل شده بود، اشک و صدای هق هق گریه فضا را پر کرده بود. حاج آقا موسوی رو به آنها گفت: ان شاء الله آنهایی که شهادت نصیبشان میشود خداوند بالهای بهشتی بهشان بدهد و در بهشت پرواز کنند. شما مثل (ع) هستید بال در میآورید و پیش مولایتان میروید شمایید که بیش از همه خطر را به جان میخرید و نوید فتح میدهید بعد از او حاجی الهی شروع به ذکر مصیبت کرد بچه ها از زمین کنده شده بودند و روحشان به پرواز درآمده بود هر کدام با شهیدی زمزمه می.کرد بچه ها آن شب آنچه که میخواستند گرفتند... فردا شب، شب حمله بود و هیچ کس دوست نداشت که وقت را بیخود هدر بدهد هر کس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی مینوشت... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- فرمانده‌گردان‌غواصی‌جعفرطیار لشکر انصارالحسین همدان
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌ #خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت: پنجمــ ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: ‌... کریم‌مطهری¹ به ستاد
🌾 قسمت: ششمـ ✍این داستان: . ابوشانک. آبادان: ... بعضی‌ها ۱۵-۱۰ تا نارنجک آماده کرده بودند. یکی علاوه بر سلاح خودش ۴ گلوله آرپی جی هم می‌آورد، دیگری ۶_۷ تا خشاب به خودش بسته بود. زیر لباس غواصی هر چقدر که میشد قطعات یونولیت گذاشتند تا در آب سبکتر و راحت‌تر شنا کنند. " رضا " به سرعت مشغول سروسامان دادن به نیروهای دسته‌اش بود و تک تک لوازم و وسایل آنها را چک میکرد تا زودتر حرکت کنند.¹ بچه های تخریب و اطلاعات عملیات هم رسیدند. قرار شد شام را بعد از عملیات بدهند. بچه ها همدیگر را بغل کرده و گریه میکردند. گریه عده‌ای هم گریه خوشحالی بود که توفیق شرکت در عملیات نصیبشان شده بود و عده‌ای که نامشان در نیامده بود با گریه التماس میکردند که بیائید جایمان را عوض کنیم. هیچ کس حاضر نشد جایش را عوض کند. بعضیها به هم وصیت میکردند و بعضیها با هم حرف میزدند هرکسی در حال خودش بود. در آن حال‌و هوا نوروزی با ضبط صوتش صدای بچه‌ها را برای یادگاری ضبط میکرد. بیشترین کلام بچه‌ها دعا برای امام بود. آنهایی که با هم صیغه برادری خوانده بودند از هم قول شفاعت میگرفتند و سفارش میکردند که هر کس زودتر به شهادت رسید بقیه را شفاعت کند. "رضا" با حالت خاصی با بچه ها خداحافظی میکرد و حلالیت میخواست. فضای معنوی و زیبایی بود اما آخرش مطهری صدایش درآمدـ بچه ها به خودشان آمدند، گذشت زمان را حس نکرده بودند. از ساعت ۶ بعد از نماز تا یک ربع به ۱۰ وداعشان طول کشیده و دیگر وقت حرکت بود. "رضا" حرکت کرد و به دنبالش ستون نیروهای دسته شهید پولکی و دسته‌های دیگر ساختمان را ترک کردند...² ‌