『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۳ 🍃🌸 🍃 باخبر شدم که علی دارد در کوچه ابوذر خانه می سازد. دلم میخواست مراسم درهمان خانه برگزار
#صفحه۲۴
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#مثل_علی_مثل_فاطمه
🌺راوی:
#فاطمه_کیانی(همسرشهید)
💠 #قسمت_دوم
🍂❣
❤️زندگی مشترکمان خیلی کوتاه بود. مثل نسیم آمد و گذشت؛ ولی همان بیست روز اول کافی بود تا بفهمم علی چطور آدمی است. وقتی بیرون از خانه بودیم می دیدم او متوجه حال و روز مردم است. خیلی دقیق بود و احتیاط میکرد. #علی مدام در خطر بود. کسانی سایه به سایه او می آمدند. من نگران او بودم و او نگران من. علی میگفت:من هیچ، تو را هدف نگیرند.
قبل از عروسی گفتم برویم با مادرت زندگی کنیم. گفت آن خانه امن نیست. برایم توضیح داد که شرایط انقلاب ایجاب میکند اینطور زندگی کنیم. این راه برگشت ندارد. اگر #انقلاب ما یک انقلاب معمولی بود، می توانستیم فراموشش کنیم و پی زندگی شخصی برویم. ولی انقلاب ما #اسلامی است. و اسلام همه چیز ماست.🇮🇷🌷
علی فقیر نواز بود. میگفت:چه خوب میشد روزی را ببینم که محرومی وجود نداشته باشد. غصه میخورد از اینکه بچه ای را پابرهنه می دید یا دانش آموزی را حین واکس زدن کفش این و آن. رگ گردنش ورم میکرد، سرخ وسیاه میشد و اشک در چشمان قشنگش جمع میشد. فقط اشک نبود، بغض و کینه هم بود. شکایت داشت از این موضوع، ولی دستش بسته بود. بعد برای آرامش خودش قرآن می خواند.
چند روزی که بیرون رفتیم، چیزیهایی بعنوان هدیه برایم می خرید. حالا روسری بود، عطر بود و.... همیشه هم با روی خوش خرید. در عوض بیاد خودش نبود.او خودش را نادیده گرفته بود ولی از خودش غافل نبود. برای اینکه مسولیتش را به نحو احسنت انجام می داد.بی خیال و بی عار نبود. میگفت باید تاوان نَفَس کشیدنمان را بدهیم.❣
✨صوت #زیبای علی را فراموش نمیکنم. پیش از آنکه وارد خانه شود، قران تلاوت میکرد. وقتی صدایش را می شنیدم از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز میکردم. بعد از هرنماز قران میخواند. صدایش دم صبح شنیدنی تر میشد. چنگ می انداخت به قلب آدم و او را زیر و رو میکرد. من نمونه #علی را هیچ ندیده ام. برادران من هم راه علی را می رفتند ولی مثل او نبودند. یک دردی همراه علی بود که به وصف نمی گنجد. می گفت، مزاح میکرد، میخندید، ولی همه اینها ظاهر امر بود. درونش چیز دیگری وجود داشت. آدم شلوغ و خنده رویی بود. بعضی چیزهارا بعداز انقلاب یادگرفته بود و رعایت میکرد ولی ذاتاً خنده رو بود.
یکبار پرسید: #فاطمه، پشیمان نیستی از اینکه با من ازدواج کردی؟
گفتم:چطورشده؟
گفت:خب من گرفتاریهای زیادی دارم. امروز و فردا هم می روم جبهه. به احتمال قوی #شهید می شوم.…
گفتم:خودت بهتر میدانی، ولی از شهادت حرف نزن. چون من تازه برادرم را از دست داده ام، طاقت ندارم تو را هم از دست بدهم.
آن روزها فکر نمیکردم که فرصت زیادی نداریم. بعداز ۲۰ روز رفت. راضی بودم. یک هفته بعداز عروسی مان گفت:میخواهم بروم جبهه. اینجاهستم اما دلم پیش بچه هاست.
راضی نبودم. گفتم حالا مه عملیات نیست.
فکر میکردم جبهه یعنی عملیات.به ویژه از مسعولیت علی سر در نمی آوردم.
اگر همه روزهای جنگ را فراموش کنم، عملیات #والفجر۸ و #کربلای۴ را فراموش نمیکنم.💔🍂
👇👇👇
📩 #وصیتنامهی #زیبای #سردار #شهید ملک ابراهیم زمانی ( #فریدونکنار) #جانشین #گردان #یا_رسول و #مسئول گروه #ضربت و از #رزمندگان واحد اطلاعات و #عمليات #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا_#شهادت :#اسفند ۱۳۶۶_#خرمال :
.
🔖 خدایا، اعتراف می کنم با اینکه می دانم موقعیت من فقط در ذکر الله و تفکر در نظام آفرینش است لذا نمی دانم چرا این فرصت را به عقلم نمی دهم چرا؟ چرا در مورد زندگی فکر نمی کنم، نمی دانم. آیا می توانم معنای زندگی را درک کنم؟ به نظر من زندگی یعنی #عشق #معشوق، زندگی یعنی #ذکر، یعنی #دوست، #گریه_شب، #سجده، #رکوع، #قیام، #قرآن، #تفکر، #درد، #شهادت، #رنج، #لبیک، زندگی یعنی #جبهه، #جنگ، #کشتن_کافر برای #خدا، تکه تکه شدن برای #خدا، زندگی یعنی #فنای بقا، زندگی یعنی یاد حق، نظاره کردن به آیات حق، زندگی یعنی دادن #خون در راه حضرت دوست.
.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄