🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_سوم
#صفحه۵۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾روز بعد حاج مهدی روحانی و جواد قزل از #شلمچه برگشتند.
راه افتادیم و بدون اینکه به سمت #همدان بیاییم، از مسیر #پل_دختر به #نهاوند و از آنجا به #کرمانشاه و #چهارزبر، یعنی مقر ستاد #فرماندهی لشکر رفتیم. حاج علی شادمانی از من خواست که #گردان_غواصی را به شلمچه ببرم و خط پدافندی کانال پرورش ماهی را تحویل بگیرم. رُک و صریح گفتم: بچه های ما کار تخصصی غواصی می کنند. آموزش غواصی دیده اند. نیروی پیاده هم می تواند توی شلمچه خط پدافندی را اداره کند. من و بچه های غواصی را مأمور کن به جایی کار عملیاتی توی آب هست برویم، حتی توی خلیج فارس.
منظور من از این حرف، فقط و فقط کار غواصی بود، اما فرمانده لشکر تصمیمش را گرفته بود وگفت:حاج مهدی روحانی به من پیشنهاد داد که شما را توی طرح و عملیات به کار بگیرم. شما بیا پیش خود ما در شمال غرب و گردان رو برای پدافند در شلمچه تحویل حاج حسین بختیاری بده. هوای عملیات در سرم بود و میدانستم که چون بچههای اطلاعات عملیات از یک ماه پیش به شمال غرب و جبهه ماووت آمدهاند، آنجا عملیات خواهد شد و در شلمچه وضعیت پدافندی حاکم است.
به همدان برگشتم. همه امکانات #گردان_غواصی، مثل موتورسیکلت و مقداری پول را تحویل حاج حسین دادم و با بچه های غواصی و خانواده ام خداحافظی کردم.
هرچقدر بچه های غواصی کنجکاوی کردند که چرا با همه عشقم از آنها جدا میشوم، حرفی نزدم. ساکم را برداشتم و خودم را به جبهه ماووت رساندم و در واحد طرح و عملیات ، کارم را شروع کردم.
ارتباط من در این واحد
بیشتر با بچههای #اطلاعات عملیات بود. آنچه را که آنها از خط دشمن #شناسایی می کردند من با همفکری #علی_آقا پردازش و جمع بندی می کردیم و برای تنظیم طراحی عملیات، بر اساس راهکارهای پیدا شده و سازمان رزم مورد نیاز، به معاونت طرح و عملیات می دادیم.
خیلی زود دلتنگ بچه های غواصی شدم،💔🍂 اما مشغله ام زیاد بود.
از بچه های غواصی مستقر در شلمچه هم گاهی اخباری میرسید. بیشتر خبر آتش سنگین توپخانه دشمن که حاصل آن شهادت #محمدحسن_عسکری ، #بهرام_الماسی و #محمدخلیلی بود.🕊🌹
خبر هر شهادت را که می شنیدم، دلم با خواندن #زیارت_عاشورا آرام می گرفت و گاهی هم سری به گود #زورخانه بچههای اطلاعات عملیات میزدم.
گودی که کنار رودخانه ای در مقر اطلاعات عملیات بود. علی آقا وسط گود، میانداری میکرد و من با دست سالم در کنار رفقای قدیمی میله می گرفتیم.
آبان ماه رسید و ما در محور ارتفاعات مشرف به شهر آزاد شده ماووت، به ویژه روی کوه بلند #قامیش کار می کردیم که دشمن به #ارتفاعات برده هوش حمله کرد و آن را گرفت. حالا هم باید در کنار فتح قله قامیش، برای بازپسگیری برده هوش چاره ای می اندیشیدیم.
همه مسئولان لشکر در مقر فرماندهی حاضر شدند.
علی آقا را که فرمانده محور عملیاتی شده بود، در جلسه ندیدم.
پرسیدم:علی آقا کجاست؟!
گفتند: #علی_شاه_حسینی مجروح شده و برگشته به مقر واحد.
جلسه به پایان نرسیده بود که اجازه گرفتم و با تویوتای جنگی از مقر اطلاعات با شتاب رفتم. #علی_شاه_حسینی دوست قدیمی و از هسته های اولیه #اطلاعات_عملیات بود که با او از گشت های #مهران از سال ۱۳۶۰ خاطره ها داشتم…
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_چهارم
#صفحه۵۲
🕊
🍂🍃🌾
🕊
❣توی مقر واحد #اطلاعات عملیات همه ساکت نشسته بودند. علی آقا هم کنار گودالی که محل اصابت توپ بود، به خون دَلَمه شده #علی_شاه_حسینی خیره مانده بود. پرسیدم:چی شده علی؟!
گفت:شاه حسینی مجروح شده. هادی فضلی را فرستادم. شما هم برو ستاد لشکر. اگر خبری گرفتی، به من بگو.
لحن #علی_آقا بوی غم داشت. انگار که شاهحسینی ماندنی نیست.🕊
❣شاه حسینی بعد از #شهادت معاون اول _آقای #مصیب_مجیدی در #فاو _ از تکیه گاه های اصلی علی آقا بود. شهادت مصیب که علی آقا را زیرورو کرد. اگر برای شاه حسینی هم این اتفاق میافتاد، حتماً علی آقا را #دلشکسته تر می کرد.
بنابه دستور علی آقا رفتم و در ستاد لشکر نشستم که با عقبه ها ارتباط تلفنی داشته باشم.
فردا صبح، هادی فضلی از بیمارستان زنگ زد و با بغض و گریه گفت:به علی آقا بگو علی شاه حسینی رفت پیش آقامصیب.🕊🌹
توی مسیر ستاد تا مقر واحد، پشت فرمان یک ریز گریه کردم.😭 رسیدم و دیدم که علی آقا برخلاف انتظار من، وسط گود زورخانه میل گرفته و بدون ضرب ورزش می کند. تا مرا دید و چشمش به صورت خیسم افتاد، بلند فریاد زد و گفت: برای شادی روح پهلوانِ روزهای سخت جنگ، #شهیدعلی_شاه_حسینی صلوات.🌷
همه صلوات فرستادند.
از گود خارج شد. پیش بچههای واحد بغضش را فرو خورد و رفت کنار تانکر آب نشست و صورتش را شست. نگاهش می کردم شانه هایش از شدت گریه تکان میخورد.😭💔
چند روز بعد زمان عملیات برای فتح #قله_قامیش نزدیک شد. عراقیها از بالای قامیش به تمام منطقه، از جمله شهر #ماووت دید داشتند و ما باید سه گردان پیاده را شبانه و از رودخانه ای که در زیر ارتفاع بود، عبور می دادیم و از هفت راهکاری که بچههای اطلاعات عملیات برای حرکت گردانها #شناسایی کرده بودند، رهایشان میکردیم. به غیر از سه گردان ما، یک گردان هم باید از لشکر #قدس_گیلان، از راهکار دیگری به سمت راست قامیش حمله میکرد.
سختی کار اینجا بود که هر چهار گردان باید از روی یک پل چوبی که یک متر عرض، و هفت متر طول داشت و روی رودخانه زیر ارتفاع قامیش زده شده بود، عبور می کردند.
طی کردن این مسافت نیروها را خسته می کرد. به ناچار در طراحی عملیات، چنین تدبیر شد که گردان ها را یکی یکی نزدیک رودخانهای ببریم که از دید دشمن پنهان بود و بعد از عبور از پل چوبی، به داخل غار بزرگی که در دل کوه قامیش بود جا دهیم. نیروها یک روز آنجا بمانند و فرداشب به قله حمله کنند.
🍂_____________________
پ.ن:
مسئولان تیم های هفت راهکار عبارت بودند از:
۱_ سید علی مساواتی ۲_ایرج شهر دوست ۳_محمد طهماسبی ۴_علیرضا میرزایی مطلوب ۵_رضا علیزاده ۶_محمد حاجبابایی ۷_نام مسئول تیم هفتم را فراموش کرده ام.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄