خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره_چلهیعاشقی_2 سعید آشفته و نگران بود چون توانایی فراهم کردن یک زندگی مرفه همانن
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃
#خاطره_چلهیعاشقی_ 3
آن روز با سعید اتمام حجت کردم هرچند در مرامم نبود که خودم را به کسی تحمیل کنم ولی دلبستگی به سعید باعث شد غرورم را بشکنم و از او کسب تکلیف کنم .
بهانه آورد که باید فرصت داشته باشد تا خودش را جمع و جور کند و با خانواده اش صحبت کند .
میگفت فعلا در توانش نیست که زندگی در شان من برایم بسازد و اگر همین طور به خواستگاری بیاید حتما پدرم جوابش میکند
ولی وقتی به او اطمینان دادم اگر پا پیش بگذارد بهانه دارم تا علی را جواب کنم فرصت خواست که ظرف روزهای آینده تکلیفمان را مشخص کند.
اما روزهای آینده با خبری دردناک غافلگیرم کرد.
وقتی بعد از سپری شدن مهلت مقرر از او کسب تکلیف کردم ناگهان با صدای بغض آلود گفت اینها همه بهانه بود و او به بیماری لاعلاجی مبتلاست .
سرطان خون .
ناباورانه به او گفتم که لازم نیست برای اینکه مرا از سر خود وا کنی به دروغی به این بزرگی متوسل شوی ولی گفت پرونده ی پزشکی اش موجود است و میتواند من را نزد پزشک متخصصش ببرد .
دنیا برسرم آوار شد .
گفت اینکه تا حالا به من نگفته ترس داشته که ترکش کنم ولی عذاب وجدان به سراغش آمده و خواسته من را آزاد بگذارد تا تصمیم مناسبی برای آینده ام بگیرم .
شده بود مصداق بارز مثل با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن.
علی برای ادامه ی جلسات خواستگاری اصرار میکرد و سعید با بغض میخواست اگر میتوانم منتظر بمانم تا جواب آزمایشهای بعدیش برسد.
وقتی بعد از چندروز خبر آورد که پلاکت خونش هیچ تغییری نداشته بیشتر مصمم شدم تا به پای او بنشینم و در این موقعیت سخت تنهایش نگذارم.
محکم ایستادم و به علی جواب رد دادم هرچند او دست بردار نبود.
به سعید گفتم حتی اگر آینده مان برای هم نباشد یک پا می ایستم و شفای او را از خدا میگیرم و بعد از زندگیش بیرون میروم .
ماه رمضان فرا رسید .
چه ماه رمضانی ! چه ماه ماهی!
قرار بود شفای سعید را بگیرم ولی انگار مقدر بود خودم شفا داده شوم .
بیقرار و درمانده بودم ، کل کتابهای ادعیه را زیر و رو میکردم و هرچه دعا و نیایش در باب شفای مریض وارد شده بود خواندم.
به هرکس میرسیدم برای باز شدن قفل حاجت کلید میخواستم .
یادم نیست کسی به من راه چاره داد یا خودم تصمیم گرفتم که سحرها زودتر از خواب بیدار شوم و نماز شب بخوانم .
از خدا طلب یار زمینی ام را میکردم ولو به بهای اینکه مجبور باشم از او جدا شوم فقط سلامتیش را میخواستم.
کم کم به فکرم رسید من که آنقدرها مراعات حجابم را نمیکنم.
با چه رویی از خدا میخواهم که حاجت من را روا کند لذا بیشتر مراقب حجابم شدم .
دیدم چگونه میتوانم مثلا غیبت بندگانش را بکنم و بعد بی هیچ خجالتی از خدا بخواهم که سعید را شفا دهد پس سعی کردم دیگر بدگویی بندگانش را نکنم.
به همین ترتیب دیگر بیشتر مواظب اعمالم بودم اما نه به خاطر عبودیت خدا بلکه به خاطر روا شدن حاجتم .
خنده دار بود مطیع خداوند شده بودم اما هنوز با نامحرم رابطه داشتم ، با گریه هایش میگریستم و دلداریش میدادم .
گذشت تا اینکه لذت مناجاتهای شبانه و درد دلهای روزانه ام کار خودش را کرد.
ماه رمضان تمام شد و من همچنان مراقبه های ماه رمضان را ادامه میدادم و در انتظار اجابت خواسته ام بودم.
سعید اما دیگر نا امید شده بود و میگفت وقتت را تلف نکن.
تو به زندگیت برس اگر خدا خواست من را هم شفا میدهد.
عدم استجابت دعایم من را به فکر فرو برد یک شب تفألی به کلام خدا زدم و جالب بود که صحبت از دوا و شفا آمد.
شفا گرفتم آن هم چه شفایی!
در این بین سوالات و شبهات مختلفی به ذهنم خطور میکرد .
اینکه آیا اصلا پشت این دری که من میزنم کسی هست؟
#ادامهدارد ...
نویسنده: #مریم
❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
@Khoodneviss
❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره_چلهیعاشقی_ 3 آن روز با سعید اتمام حجت کردم هرچند در مرامم نبود که خودم را به
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃
#خاطره_چلهیعاشقی_4
باخودم میگفتم:
خداوند کجاست؟ توسل به معصومین چه معنایی دارد؟آیا اصلا خدایی هست که پیامبری باشد یا قیامتی برپا شود؟
این سوالات واقعا ذهن من را درگیر کرده بود و من که هیچ پیش زمینه و مطالعه ی قبلی نداشتم و صرفا به واسطه ی آباء و اجدادم مسلمان و شیعه بودم دست خالی و آشفته با انبوه این دست شبهات درگیر بودم.
میخواستم شفای سعید را از خدا بگیرم ولی خودم دچار آشفتگی روح و روان شدم.
شنیده بودم که درگیر شدن با این سوالات حتی ممکن است انسان را تا آستانه ی الحاد هم پیش ببرد ولی در مورد من لطف خدا بود که دستم را گرفت .
تصمیم گرفتم همچنان به ریسمان بندگی نصفه و نیمه ام چنگ بزنم و از خدا بخواهم که خودش جواب سوالاتم را بدهد .
انگار اصلا فراموش کرده ام که برای چه به این درگاه آمده ام حالا شفای خودم را از خدا میخواستم .
وضعیت روحی آشفته ام در چهره ام نمایان شده بود و اندوه از سرو رویم میبارید جوری که خانواده ام را نگران کرده بود .
جویای حال سعید بودم اما نه مثل قبل .
طوری که طعنه میزد و میگفت نگفتم اگر بفهمی بیمارم من را ترک میکنی.
نمیدانستم چه کنم کسی را در اطرافم نمیشناختم که بتواند پاسخهای منطقی و عقلانی برای سوالهای اعتقادی من داشته باشد .
پس این بار در نماز شب هایم به جای دعا برای سعید برای خودم گریه میکردم و از خدا میخواستم راهی برای پاسخ به شبهاتم پیش پایم قرار دهد.
غافل از اینکه همه ی این سوالات را خود خداوند در ذهن من قرار داده بود تا او را درست و اصولی بشناسم و به ایمان نصف و نیمه ام جهت درست بدهم .
شنیده بودم که اعتقاد به اصول دین یعنی توحید و نبوت و ... باید بر مبنای عقلی و تحقیقی باشد یعنی باید خودمان با تحقیق و بررسی به آن پی ببریم .
از خداوند طلب یاری کردم من یک قدم برداشتم و او مسیر بندگی را برای من باز کرد .
ناخودآگاه جواب سوالاتم را در سخنرانی بزرگان، در مجالس وعظ و خطابه، در کتاب های بیشماری که تهیه کردم و از همه مهمتر در پیرامون خودم به دست می آوردم.
بهار بود و من میدیدم درختان مرده ی دیروز رخت حیات پوشیدند.
نظم و انضباط جهان را دیدم حالا بیشتر به آناتومی بدن خودم دقت میکردم و علم آفرینش اعضای بدنم مرا به اثبات وجود خدا میرساند.
فهمیدم که او واجب الوجود است و تا نباشد امکان وجود من نیست .
همه ی اصول فلسفی وجود خداوند مثل دور و تسلسل و ... ناخودآگاه در ذهنم شکل میگرفت.
جوری که بعدها که در حوزه ی علمیه و در کتاب اصول عقاید به این نکات اشاره میشد انگار من قبلا همه را میدانستم .
وقتی وجود خداوند برایم به اثبات رسید و پی به صفات عدالت و علم و حیاتش بردم اثبات بقیه ی اصول دین برایم آسان شد .
اینگونه بود که شفا گرفتم .
اینبار واقعا خدا را شناختم و فقط به خاطر خودش مطیع امرش شدم به خاطر او حجاب کردم.
به خاطر او با بندگانش مهربانتر شدم.
دست از حرام کشیدم و همه را از این تحول درونی که فقط و فقط با کمک خود خدا صورت گرفت متعجب و شگفت زده کردم .
اما هنوز دل کندن از سعید برایم سخت و جانفرسا بود.
به خاطر اینکه فکر میکردم چون بیمار است به حضور و دلگرمی من احتیاج دارد.
هرچند دیگر کمتر با او تماس میگرفتم و در همین تماسهای کوتاه هم مانند قبل با او راحت نبودم ولی برای دل کندن از او هنوز مجاب نشده بودم .
بعد از هر تماس با او عذاب وجدان سراغم را میگرفت .
اینبار حقیقتا شرمنده ی خدا بودم .
چطور میخواستم بنده ی خوبی برای خدایی باشم که با بند بند وجودم به وجودش اعتقاد پیدا کردم و آنوقت هنوز با نامحرم رابطه داشته باشم .
به قول معروف شترسواری که دولا دولا نمیشد.
#ادامهدارد ...
نویسنده: #مریم
❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
@Khoodneviss
❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره_چلهیعاشقی_4 باخودم میگفتم: خداوند کجاست؟ توسل به معصومین چه معنایی دارد؟آیا اص
واین گونه بود که شفا یافتم ...
این خاطره خیلی زیباست. اگرچه خیلی سریع رد شدند اما واقعا سیر زیبایی رو ایشون سپری کردند.
فکر میکنم برای همه این تلنگر اتفاق میفته. منتها بعضی ها حواسشون نیست و بعضی ها دقت میکنند
سلام شبتون بخیر 🌹
امشب، شب رحلت امام عزیزمون هست.
حال چندان خوبی نداشتم برای همین دوست داشتم تفألی به دیوان امام بزنم.
نمیدونم دیوان امام خمینی توی خونه هاتون دارید یا نه؟ ولی توصیه میکنم تهیه کنید. شعرهای خیلی زیبایی دارند.
این صفحه رو باز کردم و این شعر آمد و دقیقا وصف حال من بود:
🌸آتش عشق
🍃کیست کآشفته آن زلف چلیپا نشود
دیده اى نیست که بیند تــــو و شیـــدا نشود
ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند
غمزه کن، غمزه کـــه دلبـــر چو تو پیدا نشود
رُخ نمــا تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کشى پرده ز رُخ، کیست که رسوا نشـود
آتش عشق بیفـــزا، غمِ دل افــــــــــزون کن
این دل غمزده نتــــوان که غم افـــزا نشـــود
چاره اى نیست، بجـز سوختن از آتش عشق
آتشـــى ده کــــه بیفتـــــد به دل و پا نشود
ذرّه اى نیست که از لطف تو هامــــــــون نبود
قطره اى نیست که از مهـــر تــو دریا نشود
سر به خاک سر کوى تو نهد جان، اى دوست
جان چه باشد که فــــداى رُخ زیبــــا نشود؟🍃
@khoodneviss
Mohammad Esfahani - Shekveh_1.mp3
3.65M
🎶🎶🎶
🍃از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
عاشقم، عاشق روی تو نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شام کشم
در غمت ای گل شاداب من ای خسروی من
جور مجنون ببرم ، تیشه ی فرهاد کشم
سال ها می گذرند ، حادثه ها می آیند
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم🍃
شعر: امام خمینی (ره)
باصدای محمد اصفهانی
@khoodneviss
خودنویس
🎶🎶🎶 🍃از غم دوست در این میکده فریاد کشم دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم داد و بی داد که در محفل ما ر
یه سوال بپرسم؟ کمی ذهنتون درگیر بشه .
این بیت امام یعنی چی؟👇👇👇
🌸سال ها میگذرند، حادثه ها می آیند
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم🌸
خودنویس
بله درسته... معنای اول: انتظار انقلاب از قیام خونین ۱۵ خرداد و معنای دوم رو هم میشه به آسمانی شد
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
میدونید من همیشه معنای دوم از شعر امام خمینی (ره) به ذهنم متبادر میشده .حالا اون معنای اول هم درسته ولی بخاطر باور به علم باطنی امام همیشه معتقد بودم این انتظار فرج، اطلاع از دیدار با معبود هست.
برای یک عاشق!
و کسی جز او داریم در این روزگار که این چنین عاشق باشد؟
خیلی قبل تر ها همیشه با خودم فکر میکردم یک انسان چقدر میتونه مقام والایی داشته باشه که خداوند بعد از هزار و اندی سال اجازه ی حکومت داری به ایشون بده.
اینو از خودتون پرسیدید؟
ما عالم و فقیه و عارف زیاد داشتیم. ولی هیچکدوم لوازم تحقق تشکیل حکومت براشون فراهم نشد.
از شیخ مفیدها، سیر رضی و سید مرتضی و صاحب جواهر و ملاصدرا و شیخ بهایی و شیخ انصاری و ...
تا عرفایی مثل ایت الله قاضی و علمای دیگر اسم نمیبرم که تو این عصر کسی به گرد پاشون هم نمیرسه.
ولی چی شد که از بین همه ی اونها یک نفر امام خمینی شد؟
یادم هست یکی از بزرگان (اصلا یادم نیست کدوم یک از علما بودند) اما نقل به مضمون جمله شون رو یادم هست؛ که فرمودند:
_امام خمینی حتی یک شب، نماز شبش ترک نشد.
و من مطمئنم خداوند به خاطر این نماز شب به ایشون چنین مقامی داد که داعیه دار حکومت اسلامی باشه. که هیچ شخصی اعم از عالم و غیر عالم از زمان ائمه تا کنون نتوانست آن را برقرار کند.
حرف سنگینی هست.
با این حال ببینید در چه سنی هم به این مقام میرسند. هشتاد سالگی!
یعنی یک عمر بندگی...
کمی تأمل کنیم😔
#هیام
خودنویس
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 میدونید من همیشه معنای دوم از شعر امام خمینی (ره) به ذهنم متبادر میشده .حالا اون معنا
امام خمینی تنها عالمی بودند که تونستند چندین ویژگی، تخصص و توانایی رو همزمان در خود داشته باشند.
اصولا سیاست با عرفان قابل جمع نیست.
یعنی شما ببینید از علما وعرفای ما
امثال علامه حسن زاده ایت الله بهجت و...
این بزرگواران در سیاست وارد نشدند . هرکدام از علما ی سیره و روش مخصوص به خود دارند. و نمیشه بهشون خُرده گرفت.
هرکس مقامی دارد.
عرفان و سیره و سلوک امام خمینی همون عرفان و سلوک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله بود.
یعنی ادغام سیاست و عرفان توامان باهم.
این کار هرکسی نیست.
همزمان هم عارف باشی، هم سیاست مدار.
هم ریاست داشته باشی و هم سیر الی الله کنی.
هم حکومت داری کنی و در بین مردم باشی و ور حواشی و سختی ها و هم در مقام لقاء الله.
همزمان هم از اقتصاد حرف بزنی و هم چهل حدیث بگویی.
این رمز ماندگاری امام خمینی است که عظمت کار ایشان تا افریقا و یمن و عراق و لبنان هم کشیده شده. بلکه در سرتاسر دنیا.
یه نکته ای تو پرانتز بگم.
ظریف بین ها خوب مطلب منو میگیرن.
حالا برید بگردید و ببینید در وجود مبارک جانشین خلف ایشون، ولی فقیه حاضر ما چه شخصیتی نهفته است که به رغم گفته ی علما و عرفا ایشون کسی هست که پرچم این انقلاب رو به دست حضرت صاحب الزمان تحویل میدهند
ودر زمان حکومت ایشان این نظام به نظام جهانی مهدی موعود متصل میشه.
حالا ببینید ایشون چه گوهری هستند و گروهی بیخبر!
اینه که حافظ میگه:
دردم نهفته به زطبیبان مدعی ...
#هیام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ هم فرستادن میگن تو کانال بذارید.
بقیه استفاده کنند.
زیباست.🌸
خب این بحث مفصلی هست. خیلی مفصل!
ان شاء الله فرصت بشه در این باره صحبت میکنیم.
مختصرا بخوایم بگیم اینه که:
۱_ تاثیر رسانه بر تفکر مردم: رسانه های غربی اعم از بی بی سی و VOAو ... مهمترین شکل گیری تفکر سیاسی در ذهن مردم هستند.
۲_ عدم تبیین درست و علمی جایگاه ولایت فقیه و حکومت اسلامی در بین مردم عادی.
هنوز مردم نمیدونن حکومت اسلامی جایگاهش چی هست و چه تفاوتی با نظام های دیگه دنیا داره لذا اون رو با بقیه کشورها مقایسه میکنند.
۳_عدم موفقیت، اشکالات ، نواقص، قصور و غلط های مسئولین کشور که پای رهبری نظام نوشته میشه.
(این هم علتش اینه که توی ذهن مردم رهبر یعنی پادشاه یعنی حاکمیت مطلق هرجوری دلش بخواد میتونه رفتار کنه . یعنی دیکتاتوری. پس تمام این اشکالات پای رهبری نوشته نمیشه.بخاطر عدم شناخت تکلیف و جایگاه رهبری نظام
۴_مقایسه رشد و فناوری کشورهای دیگر در چارچوب نظامی های لیبرال و عدم موفقیت ما در چارچوب نظام اسلامی در ذهن مردم عادی ( این بحث مفصلی هست باید بهش پرداخته بشه. )
شاید مهمترین عامل، عدم شناخت مردم نسبت به مسئولیت رهبری در جامعه است.
تمام این بی اطلاعی ها رو با شانتاژ، دروغ پردازی و این پروپاگاندای رسانه ای داخلی یا خارجی جمع کنید.
نتیجه اش میشه این .
#هیام
@khoodneviss
شاید هم شبیه من ...
اینجا کسی را کم دارم. کسی
که توی این باغچه گردالی دل کنارم بنشیند.
سو سوی چراغی آن دورها پیداست. شبیه یک جاده ...
دلم می خواهد راهی باشد نه سرابی.
نزدیکش میشوم .جاده ای است به درازای تمام خیال هایم. نکند سر راه بمانم.
باز هم یاد یکی می افتم؛
یاد کسی که جایش خالی است؛ کسی که به جای اینها بنشیند توی دلم؛ خسته نشود و پیر هم نه ؛هیچ وقت هم نمیرد؛
غر نزند و قشنگ باشد ؛
کسی که خسته ام نکند. تکراری نباشد.
هرچی بو بکشم عطرش کم نشود.
هرچقدر ببوسم سیر نشوم و هرچقدر نگاه کنم تکراری نشود.
روی زمین میگردم اما نیست.
نیست. نیست ...
همه ی خوبی ها و عشق ها و زیبایی های زمینی، همه ی معشوق های زمینی موقتی اند.
زودگذر ... تکراری ... همه برای مدتی دلم را به دست میگیرند!
اگر ۱۰۰ معشوقه هم بیابم و هی عوض کنم باز هم عطشم را فروکش نخواهند کرد.
یکی باید باشد همیشگی!دائم. نگران از دست دادنش نباشم.
کسی کنارم می گوید :
روی زمین بین ادم ها دنبالش نگرد.
توی خودت پیدایش کن.
و از کنارم رد میشود.
و من به رفتن او نگاه میکنم.
یک نگاه به او و یک نگاه به خودم...
"دلنوشته"
❌#لطفاجاییکپیوارسالنشود. ❌
💠ناگهانی به ذهنم اومد میخوام توی رمان بنویسمش💠
#هیام
🍃🍁🍂🍃🔷🍃🍂🍃🔷🍃🍁🍃
یه سردار از دست دادیم، مملکت به هم ریخت...
فرض کنین
حدوداً ۳۱ سال پیش،
رهبرِ یه کشور که نه ،
رهبرِ کلِ مردمِ مسلمانِ منطقه ،
دنیا رو ترک کرد .
موقعِ شهادت سردار،
تازه داغِ امام رو برای مردمِ اون زمان فهمیدم...
و جان باختن عده ای از غم و فراق او را به حق میبینم.
عشق با دل آدمی چه ها که نمی کند.
سایه ی جانشین خلفش بر سر ما مستدام.
#امام_دلها...
#لبیکیاخامنهای
🖌@khoodneviss
▪️پست توئیتری حساب رهبر انقلاب از بیانات امروز حضرت آیتالله خامنهای درباره تحولآفرینی حضرت امام خمینی با عنوان
«#امام_تحول»