✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_ششم حتما با شنیدن این حرف، خیلی تعجب میکنی! آخر مگر حضرت علی 'علیه السلام' ، ف
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_هفتم
شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین'علیه السلام' است. او وارد کوچه بنی هاشم می شود و به خانه امام می رسد.
درِ خانه را می زند و سراغِ امام را می گیرد.
امام، داخل خانه نیست. به راستی، کجا می شود او را پیدا کرد؟ مسجد پیامبر در شب های پایانی ماه رجب، صفایِ خاصّی دارد و امام در مسجد پیامبر، مشغول عبادت است. فرستاده امیر مدینه، راهی مسجد پیامبر می شود و پس از ورود به آن مکان مقّدس، بدون درنگ نزد امام حسین'علیه السلام' می رود. امام در گوشه ای از مسجد همراه عدّه ای از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امیر رو به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید:
_ ای حسین، امیر مدینه شما را طلبیده است.
️_ من به زودی پیش او می آیم.
امام خطاب به اطرافیان خود می فرماید:《فکر می کنید چه شده است که امیر در این نیمه شب، مرا طلبیده است. آیا تا به حال سابقه داشته است که او نیمه شب، کسی را نزد خود فرا بخواند؟》. همه در تعجّب هستند که چه پیش آمده است.
امام می فرماید:《گمان میکنم که معاویه از دنیا رفته و امیر مدینه می خواهد قبل از آنکه این خبر در مدینه پخش شود، از من بیعت بگیرد.》
آیا امام این موقع شب، نزد امیر مدینه خواهد رفت؟ نکند خطری در کمین باشد؟ آیا معاویه از دنیا رفته است؟ آیا خلافت شوم یزید آغاز شده است؟
یکی از اطرافیان امام از ایشان می پرسد:《اگر امیر مدینه شما را برای بیعت با یزید خواسته باشد، آیا بیعت خواهی نمود؟》
امام جواب می دهد:《من هرگز با یزید بیعت نمی کنم. مگر فراموش کرده ای که در پیمان نامه صلحِ برادرم امام حسن 'علیه السلام' آمده بود که معاویه نباید جانشینی برای خود انتخاب کند. معاویه عهد کرد که خلافت را بعد از مرگش به من واگذار کند. اکنون او به قول و پیمان خود وفا نکرده است. من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد، چون که یزید مردی فاسق است و شراب می خورد.》
مامور امیر مدینه، دوباره نزد امام می آید و می گوید:
_ ای حسین! هر چه زودتر نزد امیر بیا که او منتظر توست.
_ من به زودی می آیم.
امام از جای بر می خیزد. می خواهد که از مسجد خارج شود، یکی از اطرافیان می پرسد:《ای پسر رسول خدا، تصمیم شما چیست؟》
امام در جواب می فرماید:《اکنون جوانان بنی هاشم را فرا می خوانم و همراه آنان نزد امیر می روم.》
امام به منزل خود می رود. ظرفِ آبی را می طلبد. وضو می گیرد و شروع به خواندن نماز می کند. او در قنوت نماز، دعا می کند... به راستی، با خدای خویش چه می گوید؟
#ادامه_دارد....
#شبتون_شهدایی 🌙
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هفتم شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین'علیه السلام' است
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
آری، اکنون لحظه آغاز قیام حسینی است. به همین دایل، امام حرکت خویش را با نماز شروع می کند. او در این نماز با خدای خویش راز و نیاز می کند و از او طلب یاری می نماید.
- علی اکبر! برو به جوانان بنی هاشم بگو شمشیر های خود را بردارند و به اینجا بیایند.
_ چشم بابا!
بعد از لحظاتی، همه جوانان بنی هاشم در خانه امام جمع می شوند. آن جوانمرد را که میبینی عبّاس، پسر امّ البنین است. آنها با خود می گویند که چه خطری جان امام را تهدید کرده است؟
امام، به آنها خبر می دهد که باید نزد امیر مدینه برویم.
همه افراد، همراه خود شمشیر آورده اند، ولی امام به جای شمشیر، عصایی در دست دارد.
آیا این عصا را می شناسی؟ این عصای پیامبر است که در دست امام است.
امام به سوی قصر حرکت می کند، آیا تو هم همراه مولای خویش می آیی تا او را یاری کنی؟
**
کوچه های مدینه بسیار تاریک است. امام و جوانان بنی هاشم به سوی قصر حرکت می کنند. اکنون به قصر مدینه می رسیم.
امام رو به جوانان می کند و می فرماید:《من وارد قصر می شوم، شما در اینجا آماده باشید. هرگاه من شما را به یاری خواندم به داخل قصر بیایید.》
امام وارد قصر می شود. امیر مدینه و مروان را می بیند که کنارهم نشسته اند. امیر مدینه به امام می گوید:《معاویه از دنیا رفت و یزید جانشین او شد. اکنون نامه مهمی از او به من رسیده است.》
آن گاه نامه یزید را برای امام می خواند. امام به فکر فرو می رود و پس از لحظاتی به امیر مدینه می گوید:
《فکر نمی کنم بیعت مخفیانه من در دل شب، برای یزید مفید باشد. اگر قرار بر بیعت کردن باشد، من باید در حضور مردم بیعت کنم تا همه مردم با خبر شوند.》
#ادامه_دارد.....
#شبتون_شهدایی
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتم آری، اکنون لحظه آغاز قیام حسینی است. به همین دایل، امام حرکت خویش را با نم
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_نهم
امیر مدینه به فکر فرو می رود و در می یابد که امام راست می گوید، زیرا یزید هرگز با بیعت نیمه شب و مخفیانه امام، راضی نخواهد شد.
از سوی دیگر، امیر مدینه که هرگز نمی خواست دستش به خون امام آلوده شود، کلام امام را می پسندد و می گوید:《ای حسین! می توانی بروی و فردا نزد ما بیایی تا در حضور مردم، با یزید بیعت کنی.》
امام آماده می شود تا از قصر خارج شود، ناگهان مروان فریاد می زند:《ای امیر! اگر حسین از اینجا برود دیگر به او دسترسی پیدا نخواهی کرد.》
آن گاه مروان نگاه تندی به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید:《با خلیفه مسلمانان، یزید، بیعت کن》
امام نگاهی به او می کند و می فرماید:《چه سخن بیهوده ای گفتی، بگو بدانم چه کسی یزید را خلیفه کرده است؟》
مروان از جا بر می خیزد و شمشیر خود را از غلاف بیرون می کشد و به امیر مدینه می گوید:《ای امیر، بهانه حسین را قبول نکن، همین الان از او بیعت بگیر و اگر قبول نکرد، گردنش را بزن.》
مروان نگران است که فرصت از دست برود، در حالی که امیر مدینه دستور حمله را نمی دهد. این جاست که امام، یاران خود را فرا می خواند، و جوانان بنی هاشم در حالی که شمشیرهای خود را در دست دارند، وارد قصر می شوند.
مروان، خود را در محاصره جوانان بنی هاشم می بیند و این چنین می شنود:《تو بودی که می خواستی مولای ما را بکشی؟》
ترس تمام وجود مروان را فرا می گیرد. مروان اصلا انتظار این صحنه را نداشت. او در خیال خود نقشه قتل امام حسین'علیه السلام' را طرح کرده بود، امّا خبر نداشت که با شمشیرهای این جوانان، روبه رو خواهد شد.
همه جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب این گستاخی مروان را بدهند؟ ولی امام سخن مروان را نادیده می گیرد و همراه با جوانان، از قصر خارج می شود.
مروان نگاهی به امیر مدینه می کند و می گوید:《تو به حرف من گوش نکردی. به خدا قسم، دیگر هیچ گاه به حسین دست پیدا نخواهی کرد.
امیر مدینه به مروانِ آشفته می گوید:《دوست ندارم همه دنیا برای من باشد و من در ریختن خون حسین، شریک باشم.》
مروان ساکت می شود و دیگر سخنی نمی گوید.
#ادامه_دارد....
#شبتون_امام_رضایی
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_نهم امیر مدینه به فکر فرو می رود و در می یابد که امام راست می گوید، زیرا یزید هر
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_دهم
صبح شده است و اکنون مردم از مرگ معاویه با خبر شده اند. امیر مدینه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوی مسجد می روند تا با یزید بیعت کنند.
از طرف دیگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه می زند. او در فکر آن است که آیا امام همراه با مردم برای بیعت با یزید به مسجد خواهد آمد یا نه؟
امام حسین'علیه السلام' از خانه خود بیرون می آید. مروان خوشحال می شود و گمان می کند که امام می خواهد همراه مردم دیگر، به مسجد برود. او امام را از دور زیر نظر دارد ولی امام به سوی مسجد نمی رود. مروان می فهمد که امام برای بررسی اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصمیم ندارد به مسجد برود.
مروان با خود می گوید که خوب است نزد حسین بروم و با او سخن بگویم، شاید راضی شود به مسجد برود.
_ ای حسین! من آمده ام تا تو را نصیحت کنم.
_ نصیحت تو چیست؟
_ بیا و با یزید بیعت کن. این کار برای دین و دینهای تو بهتر است.
_ " اِنّا لله وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُون" ؛ اگر یزید بر امّت اسلام خلافت کند، دیگر باید فاتحه اسلام را خواند. ای مروان! از من می خواهی با یزید بیعت کنم، در حالی که می دانی او مردی فاسق و ستمکار است.
مروان سر خود را پایین می اندازد و می فهمد که دیگر باید فکر بیعت امام را از سر خود، بیرون
#ادامه_دارد...
#شبتون_شهدایی 🌙
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_دهم صبح شده است و اکنون مردم از مرگ معاویه با خبر شده اند. امیر مدینه همه را به
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
امیر مدینه، در مسجد نشسته است و مردم مدینه با یزید بیعت می کنند، امّا هر چه منتظر می ماند، خبری از امام حسین'علیه السلام' نیست.
برنامه بیعت تمام می شود و امیر مدینه به قصر باز می گردد. مروان، نزد او می آید و به گزارش می دهد که امام حسین'علیه السلام' حاضر با بیعت با یزید نیست.
اکنون پیک مخصوص یزید، آماده بازگشت به شام است. امیر مدینه نامه ای به یزید می نویسد که حسین با او بیعت نخواهد کرد.
چند روز پس از آن، نامه به دست یزید می رسد. او با خواندن آن بسیار عصبانی می شود. چشمان یزید از شدّت غضب، خون آلود است و دستور می دهد تا این نامه را بنویسند:《از یزید، خلیفه مسلمانان به امیر مدینه: هنگامی که این نامه به دست تو رسید، بار دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر، و باید همراه جواب این نامه، سر حسین را برایم بفرستی و بدان که جایزه ای بسیار بزرگ در انتظار توست.》
گستاخی یزید را ببین! او از امیر مدینه می خواهد که جواب نامه اش فقط سر امام حسین'علیه السلام' باشد. به راستی، چه حوادثی در انتظار مدینه است؟ وقتی این نامه به مدینه برسد، چه اتفاقی خواهد آفتاد؟
هم اینک، شب یکشنبه بیست و هشتم رجب سال شصت هجری است و ما در مدینه هستیم.
نامه رسان یزید، با فرمان قتل امام در راه مدینه است. او باید حدود هزار کیلومتر راه طی کند تا به مدینه برسد. برای همین، چند روز دیگر در راه خواهد بود. امشب همه مردم مدینه در خوابند. امیر مدینه هم، در خواب خوشی است.
خواننده عزیز! می دانم که تو هم مثل من خیلی نگرانی. چند روز دیگر نامه به مدینه خواهد رسید، آن وقت چه خواهد شد. آیا موافقی باهم به سوی حرم پیامبر 'صلی الله علیه وآله' برویم و برای امام خویش دعا کنیم؟
#ادامه_دارد
#شبتون_شهدایی🌙
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_یازدهم امیر مدینه، در مسجد نشسته است و مردم مدینه با یزید بیعت می کنند، امّا
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_دوازدهم
آنجا را نگاه کن! او کیست که در این تاریکی شب، به این سو می آید؟
صورتش در دل شب می درخشد. چقدر با وقار راه می رود شاید او مولایمان حسین 'علیه السلام' باشد!
آری! درست حدس زدی. او کنار قبر جدّش، پیامبر 'صلی الله علیه وآله' می آید تا با او سخن بگوید. پس به نماز می ایستد تا با معبود خود، راز و نیاز کند، او اکنون به سجده رفته و اشک می ریزد. می خواهی صدای امام را بشنوی؟ گوش کن《بار خدایا! تو می دانی که من برای اصلاح امّت جدّم قیام می کنم. من برای زنده کردن امر به معروف و نهی از منکر، آماده ام تا جانم را فدا کنم. یزید می خواهد دین تو را نابود کند تا هیچ اثری از آن باقی نماند. من می خواهم از دین تو دفاع کنم.》
این سخنان، بوی جدایی می دهد. گویی امام تصمیم سفر دارد و این آخرین نماز او در حرم پیامبر 'صلی الله علیه وآله' است. آری! او آمده است تا با جدّ خویش، خداحافظی کند.
جانم فدای تو ای آقایی که در شهر خودت هم در امان نیستی! شمشیرها، در انتظار رسیدن نامه یزید هستند تا تو را کنار قبر جدّت رسول خدا 'صلی الله علیه وآله' شهید کنند. یزید می خواهد تو را در همین شهر به قتل برساند تا صدای عدالت و آزادگی تو، به گوش مردم نرسد. او می داند که حرکت و قیام تو سبب بیداری جهان اسلام خواهد شد، امّا تو خود را برای این سفر آماده کرده ای، تا دین اسلام را از خطر نابودی نجات دهی و به تمام مردم درس آزادگی و مردانگی بدهی.
سفر تو، سفر بیداری تاریخ است. سفرِ زندگی شرافتمندانه است.
لحظاتی امام در سجده به خواب می رود. رسول خدا 'صلی الله علیه وآله' را می بیند که آغوش خود را می گشاید و حسینش را در آغوش می گیرد. سپس، پیامبر 'صلی الله علیه وآله' میان دو چشم او را می بوسد و می فرماید:《ای حسین! خدا برای تو مقامی معیّن کرده است که جز با شهادت به آن نمی رسی.》
امام از خواب بیدار می شود، در حالی که اشک شوق دیدار یار، بر چشمانش حلقه زده است. اکنون دیگر همه چیز معلوم شده است، سفر شهادت آغاز می شود:
"بسم الله الرحمن الرحیم".
امام حسین 'علیه السلام' می خواهد از مسجد بیرون برود. خوب است همراه ایشان برویم.
امام در جایی می نشیند و دست روی خاک می گذارد و مشغول سخن گفتن می شود. آیا می دانی اینجا کجاست؟ نمیدانم، تاریکی شب مانع شده است. من فقط صدای امام را می شنوم:
مادر!
درست حدس زدی! امام اکنون کنار قبر مادر است و با مادر مهربانش خداحافظی می کند و سپس به سوی قبرستان بقیع می رود تا با برادرش امام حسن'علیه السلام' نیز، وداع
#ادامه_دارد
#شبتون_مهدوی🌙
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_دوازدهم آنجا را نگاه کن! او کیست که در این تاریکی شب، به این سو می آید؟ صورتش
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_سیزدهم
مردم مدینه در خوابند، امّا در محلّه بنی هاشم خبر هایی است. امام حسین'علیه السلام' تا ساعتی دیگر، مدینه را ترک خواهد کرد. پس دوستان و یاران امام، پیش از روشن شدن آسمان، باید بار سفر را ببندند.
چرا صدای گریه می آید؟ عمّه های امام حسین'علیه السلام' ، دور او جمع شده اند و آرام آرام گریه می کنند.
امام نزدیک می رود و می فرماید:《از شما می خواهم که لب به نوحه و زاری باز نکنید.》
یکی از آنها در جواب می گوید:《ای حسین جان! چگونه گریه نکنیم در حالی که تو تنها یادگار پیامبر هستی و از پیش ما می روی.》امام، آنها را به صبر و بردباری دعوت می کند.
نگاه کن، آیا آن خانم را می شناسی که به سوی امام می آید؟ او به امام می گوید:《فرزندم! با این سفر مرا اندوهناک نکن.》
امام با نگاهی محبت آمیز می فرماید:《مادرم! من از سرانجام راهی که انتخاب نموده ام آگاهی دارم، امّا هرطور که هست باید به این سفر بروم.》
این کیست که امام حسین 'علیه السلام' را فرزند خود خطاب می کند و آن حضرت هم، او را مادر صدا می زند؟ او اُمّ سَلمِه همسر پیامبر 'صلی الله علیه وآله' است. همان خانم که عمر خود را با عشق به اهل بیت علیهم السلام سپری کرده است. آیا می دانی بعد از حضرت خدیجه'علیهاالسلام' ، او بهترین همسر برای پیامبر(ص)
#ادامه_دارد
#شبتون_مهدوی 🌙
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_سیزدهم مردم مدینه در خوابند، امّا در محلّه بنی هاشم خبر هایی است. امام حسین'علی
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_چهارده
اکنون امام قلم و کاغذی بر می دارد و مشغول نوشتن می شود. او وصیّت نامه خویش را می نویسد، او می داند که دستگاه تبلیغاتی یزید، تلاش خواهند کرد که تاریخ را منحرف کنند.
امام می خواهد در آغاز حرکت، مطلبی بنویسد تا همه بشریّت در طول تاریخ، بدانند که هدف امام حسین 'علیه السلام' از این قیام چه بوده است.
ایشان می نویسد:《من بر یگانگی خدای متعال شهادت می دهم و بر نبوّت حضرت محمد اعتقاد دارم و می دانم که روز قیامت حق است. آگاه باشید! هدف من از این قیام، فتنه و آشوب نیست، من می خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح کنم، من می روم تا امر به معروف و نهی از منکر بنمایم.》
آری! تاریخ باید بداند که حسین 'علیه السلام' ، مسلمان است و از دین جدّ خود منحرف نشده است.
امام برادرش، محمد حَنیفِه را نزد خود فرا می خواند و این وصیّت نامه را به او می دهد و از او می خواهد تا در مدینه بماند و برنامه های امام را در آنجا پیگیری کند، همچنین خبر های آنجا را نیز، به او برساند.
اکنون موقع حرکت است، محمد حَنیفِه رو به برادر می کند:
_ ای حسین! تو همچون روح و جان من هستی و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو می خواهم که به سوی مکّه بروی که آنجا حرم امن الهی است.
_ بخدا قسم! اگر هیچ پناهگاه امنی هم نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد.
اشک در چشمان حنیفه حلقه زده است. او گریه می کند و امام هم با دیدن گریه او اشک می ریزد. آیا این دو برادر دوباره همدیگر را خواهند دید؟
همه جوانان بنی هاشم و یاران امام آماده حرکت هستند. زمان به سرعت می گذرد. امام باید سفرش را در دل شب آغاز کند.
کاروان آرام آرام به راه می افتد.
نمی دانم چرا مدینه با خاندان پیامبر'صلی الله علیه وآله' این قدر نامهربان بود.
تشیع پیکر مادری پهلو شکسته در دل شب، اشک شبانه علی 'علیه السلام' کنار قبر همسر در دل شب، تیر باران پیکر امام حسن 'علیه السلام'.
اکنون هم آغاز سفر حسین 'علیه السلام' در دل شب!
خداحافظ ای مدینه! خداحافظ ای کوچه بنی هاشم!
#ادامه_دارد
#شبتون_پراز_یاد_خدا🌙
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_چهارده اکنون امام قلم و کاغذی بر می دارد و مشغول نوشتن می شود. او وصیّت نامه خ
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_پانزدهم
حتما می دانی که هر کس بخواهد به مکّه برود، باید اعمال (عُمره) را به جا آورد. آری، شرط زیارت خانه خدا این است که لباس های دنیوی را از تن بیرون آوری و لباس سفید احرام بر تن کنی تا بتوانی به سوی خدا بروی. این کار در بین راه مکّه و مدینه، در مسجد شجره انجام می شود.
کاروان شهادت در مسجد شجره توقّف کوتاهی می کند و همه کاروانیان، لباس احرام بر تن می کنند و " لَبِّیک اللهمّ لَبِّیک" می گویند.
عجب حال و هوایی است. از هر طرف صدای "لَبِّیک" به گوش می رسد:《به سوی تو می آیم ای خدای مهربان!》
نگاه کن، همه جوانان دور امام حسین'علیه السلام' حلقه زده اند، من و تو اگر بخواهیم همراه این کاروان برویم باید لباس احرام بر تن کنیم و "لَبِّیک" بگوییم.
خواننده خوبم! فرصت زیادی نداری، زود آماده شو، چرا که این کاروان به زودی حرکت می کند.
نماز جماعت صبح بر پا می شود. همه نماز می خوانند و بعد از آن آماده حرکت می شوند.
بانویی از مسجد بیرون می آید. عبّاس، علی اکبر و بقیه جوانان، دور او حلقه می زنند و با احترام او را به سوی کوه کجاوه می برند.
او زینب 'علیهاالسلام' است، دختر علی و فاطمه 'علیهماالسلام' .
کاروان وارد جاده اصلی مدینه_مکّه می شود و به سوی شهر خدا می رود. بعضی از یاران امام، به حضرت پیشنهاد می دهند که از راه فرعی به سوی مکّه برویم تا اگر نیرو های امیر مدینه به دنبال ما بیایند نتوانند ما را پیدا کنند، ولی امام در همان راه اصلی به سفر خود ادامه می دهد.
از طرف دیگر امیر مدینه خبر دار می شود که امام حسین'علیه السلام' از مدینه خارج شده است. او خدا را شکر می کند که از فتنه بزرگی نجات داده است. او دیگر سربازانش را برای برگرداندن امام نمی فرستد.
جاسوسان به یزید خبر می دهند که امیر مدینه در کشتن حسین کوتاهی نمده و در واقع با سیاست مسالمت آمیز خود، زمینه خروج او را از مدینه فراهم نموده است.
وقتی این خبر به یزید می رسد بی درنگ دستور بر کناری امیر مدینه را صادر می کند، ولی کار از کار گذشته است و اکنون دیگر کشتن امام حسین'علیه السلام' کار ساده ای نیست.
امام در نزدیکی های مکّه است. این شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و دیگر نمی توان به این سادگی، نقشه قتل امام را اجرا نمود.
مکّه شهر امن خداست و تا به حال کسی جرات نکرده است به حریم این شهر جسارت کند، امّا آیا او در این شهر در آرامش خواهد بود؟
#ادامه_دارد
#شبتون_شهدایی
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_پانزدهم حتما می دانی که هر کس بخواهد به مکّه برود، باید اعمال (عُمره) را به جا
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_شانزدهم
آیا می دانی که ما چند روز است در راه هستیم؟
ما شب یکشنبه ۲۸ رجب، از مدینه خارج شدیم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدینه تا مکّه را پنج روزه آمده ایم.
چه توفیقی از این بهتر که اعمال عمره خود را در شب جمعه انجام دهیم.
تا یادم نرفته بگویم که امشب، شب ولادت امام حسین'علیه السلام' نیز، هست.
خورشید را نگاه کن که پشت آن کوه ها غروب می کند. پشت آن کوه ها شهر مکّه قرار دارد. آری، ما به نزدیکی های مکّه رسیده ایم.
امام، همراه یاران خود وارد شهر می شود و به مسجد الحرام رفته و اعمال عمره را انجام می دهد. بیا من و تو هم اعمال عمره خود را انجام بدهیم. بیا کمی با خدای خود خلوت کنیم...
خانه خدا چه صفایی دارد!
خبر ورود امام حسین'علیه السلام' در همه شهر می پیچد، همه مردم خوشحال می شوند که تنها یادگار پیامبر به مکّه آمده است.
شهر دوباره بوی پیامبر را گرفته است و خوب است بدانی که افراد زیادی از شهر های مختلف برای انجام عمره، به مکّه آمده اند و آنها هم با شنیدن این خبر برای دیدن امام لحظه شماری می کنند.
آری، امام به حرم امن الهی پناه آورده است. کسانی که زیرک هستند، می فهمند که جان امام حسین'علیه السلام' در خطر است. امام در شهر منزل می کند و مردم دسته دسته به دیدن ایشان می آیند. مردم می دانند که امام حسین'علیه السلام' برای اینکه با یزید بیعت نکند به این شهر آمده است. او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مکّه آغاز کند.
پیش از آمدن امام حسین'علیه السلام' ، امیر مکّه، در مسجد الحرام، امام جماعت بود، امّا اکنون امام حسین'علیه السلام' تنها امام جماعت خانه خداست و سیل جمیعت پشت سر ایشان به نماز می ایستند.
?خبر می رسدکه قلب همه مردم با امام حسین'علیه السلام' است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت می رسن.
ترس و وحشت تمام وجود امیر مکّه را فرا می گیرد. اگر آن حضرت فقط یک اشاره به مردم کند، آنها اطاعت می کنند. او با خودش فکر می کند که خوب است، قبل از اینکه مردم مرا از شهر بیرون کنند، خودم فرار کنم.
او می داند که لحظه به لحظه، بر تعداد هواداران امام حسین'علیه السلام' افزوده می شود. پس چه بهتر که جان خود را نجات دهد. اگر مردم شورش کنند، اول سراغ نماینده یزید می آیند که امیر مکّه است.
امیر مکّه سرانجام تصمیم می گیرد شبانه از مکّه فرار کند. خبر در همه جا می پیچد که امیر مکّه فرار کرده است. همه جا جشن و سرور است. همه خوشحال هستند و این را یک موفقیّت بزرگ برای نهضت امام حسین'علیه السلام' می دانند.
می خواهی من و تو هم در این جشن شرکت کنیم؟ آیا موافق هستی کمی شیرینی بگیریم و در میان دوستان خود تقسیم کند
#ادامه_دارد
#شبتون_شهدایی
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_شانزدهم آیا می دانی که ما چند روز است در راه هستیم؟ ما شب یکشنبه ۲۸ رجب، از مدی
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_هفدهم
اکنون مکّه، یک امیر دارد آن هم امام حسین'علیه السلام' است.
امام برای قیام علیه یزید، به مکّه آمده است. افرادی که برای انجام عمره به مکّه آمده اند، وقتی به شهر خود باز می گردند این خبر را به همشهریان خود می رسانند.
خبر در همه جای جهان اسلام می پیچد. عده زیادی از آزاد اندیشان خود را به مکّه می رسانند. حلقه یاران روز به روز گسترده تر می شود.
مردم کوفه با شنیدن این خبر خوشحال می شوند. آنها که زیر ستم بنی اُمیّه، کمر خم کرده بودند، اکنون به رهایی از این همه ظلم و ستم می اندیشند.
مردم کوفه، کینه ای سخت از بنی اُمیّه به دل دارند. به همین دلیل با شنیدن قیام امام حسین'علیه السلام' ، فرصت را غنیمت شمرده و تصمیم می گیرند تا امام را به شهر خود دعوت کنند.
آنها صد و پنجاه نفر از بزرگان خود را همراه با نامه های بسیاری به سوی مکّه می فرستند، تا امام حسین'علیه السلام' را به شهر خود دعوت کنند.
آیا موافقی با هم به خانه امام حسین'علیه السلام' سری بزنیم؟
اینجا چه قدر شلوغ است. حتما بزرگان کوفه خدمت امام هستند. آنجا را نگاه کن! چقدر نامه روی هم جمع شده است. موافقی آنها را با هم بشماریم؟؟
خسته نباشی، خواننده عزیزم! دوازده هزار نامه!!
اینها، نامه های مردم کوفه است.
در یکی از نامه ها نوشته شده است:《 ای حسین! ما جان خود را در راه تو فدا می کنیم. به سوی ما بیا، ما همه سرباز تو هستیم.》
در نامه دیگر آمده است:《 ای حسین! باغ های ما سر سبز است. بشتاب که همه ما در انتظار تو هستیم. در شهر ما لشکری صد هزار نفری خواهی یافت که برای یاری از تو سر از پا نمی شناسند. دیگر کسی در کوفه به نماز جمعه نمی رود. همه ما منتظر تو هستیم تا به تو اقتدا کنیم.》
آیا می دانی در آخرین نامه ای که به امام رسیده چه نوشته شده است:《ای حسین! همه مردم این شهر، چشم انتظار شما هستند. آنها امامی جز شما ندارند، پس بشتابید.》
امام حسین'علیه السلام' هنوز جواب این نامه را نداده است. او در حال بررسی این مسئله است. این صد و پنجاه نفر خیلی اصرار می کنند که امام دعوت آنها را بپذیرد.
آنها به امام می گویند:《مردم کوفه شیعیان شما هستند. آنها می خواهند شما را یاری کنند تا با یزید بجنگید و خلیفه مسلمانان شوید.》
امام در فکر است. نمی دانم به رفتن می اندیشد یا به ماندن؟ آیا در این شرایط، باز باید تردید کرد؟ آیا می توان به مردم کوفه اعتماد کرد؟ نگاه کن! امام از جا بر می خیزد. ای مولای ما، به کجا می روی؟
#ادامه_دارد
#شبتون_پراز_یاد_خدا
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هفدهم اکنون مکّه، یک امیر دارد آن هم امام حسین'علیه السلام' است. امام برای قیا
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_هجدهم
امام وضو می گیرد و از خانه خارج می شود. بیا ما هم همراه آن حضرت برویم.
امام به سوی" مسجدالحرام" می رود. همه یاران، همراه آن حضرت می روند. نگاه کن! امام کنار درِ خانه خدا به نماز می ایستد و بعد از نماز، دست های خود را به سوی آسمان می برد و چنین می گوید:
《خدایا، آنچه خیر و صلاح مسلمانان است برای ما مقدّر فرما.》
سپس قلم و کاغذی می طلبد و برای مردم کوفه نامه ای می نویسد.
اکنون امام می گوید:《 بگویید پسرعمویم، مسلم بن عقیل بیاید.》
آیا مسلم بن عقیل را می شناسی؟ او پسر عموی امام حسین'علیه السلام' است. مسلم، شخصی شجاع، قوی و آگاه است و برای همین، امام حسین'علیه السلام' او را برای ماموریّتی مهم انتخاب کرده است.
امام به بزرگان کوفه رو می کند و به آنها می فرماید:
《من تصمیم گرفته ام مسلم را به عنوان نماینده خود به شهر شما بفرستم و از او خواسته ام تا اوضاع آنجا را برای من گزارش کند. وقتی گزارش مسلم به من برسد به سوی کوفه، حرکت خواهم کرد.》
بزرگان کوفه بسیار خوشحال می شوند و به همدیگر تبریک می گویند. آنها یقین دارند که مسلم با استقبال با شکوه مردم رو به رو خواهد شد و بهترین گزارش ها را برای امام حسین'علیه السلام' خواهد نوشت.
همسفرم! آیا دوست داری نامه ای را که امام برای مردم کوفه نوشت برایت نقل کنم :《بسم الله الرحمن الرحیم ؛ از حسین به مردم کوفه: من نامه های شما را خواندم و دانستم که مشتاق آمدن من هستید. برای همین، پسرعمویم مسلم را نزد شما می فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسی کند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوی شما خواهم آمد.》
امام، مسلم را در آغوش می گیرد. صدای گریه امام بلند می شود. مسلم نیز اشک می ریزد. راز این گریه چیست؟ سفر عشق برای مسلم آغاز شده است.
امام نامه را به دست او می دهد و دستانش را می فشارد و می فرماید:《به کوفه رهسپار شو و ببین اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند که در نامه ها نوشته اند، به من خبر بده تا به سوی تو بیایم و در غیر این صورت، هر چه سریع تر به مکّه بازگرد.》
#ادامه_دارد
#شبتون_شهدایی
💞@MF_khanevadeh