🌺🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_سوم
❌ستاره داوود❌
نشان جریان الیمانی ستاره منحوس صهیونیستی موسوم به داوود است. ستاره داوود یا همان ستاره ششضلعی در همه نامهها کنار امضای گاطعی که خود را «احمد الحسن الیمانی» مینامد درج میشود. ستاره ششضلعی بهعنوان سمبل قدرت همواره مورداستفاده فرق مختلفی ازجمله کابالا، شیطانپرستان و صهیونیستها بوده است. این نشان زیر نامههای این فرقه مورداستفاده بوده ولی اخیراً کمتر از آن استفاده میکنند. بعد از ایراد فشار گسترده نسبت به استفاده از نشان ستاره داوود، گاطعی همانند همیشه دست به مغالطه برده و سلسلهای از روایات در خصوص خاتم سلیمان را منتشر کرد. وی با نشان دادن عکس اسکن شدهای از کتابی غیر موثق که نویسندهاش را از علما معرفی کرده دست به ترفند تازهای زد. در عکس چندین نشان ازجمله ستاره داوود وجود دارد و توضیحات کتاب میگوید برخی احتمال دادهاند یکی از نشانها مربوط به خاتم سلیمان باشد. فرقه یمانی با استناد به همین کتاب غیر موثق، تمام روایات مربوط به خاتم سلیمان را به ستاره منحوس داوود منسوب میکند تا به نوعی اشتباه خود را توجیه کرده و ستاره منحوسی را که هیچ ارتباطی با حضرت داود نبی(ع) نداشته و منبعث از جادوئی باستانی است، نمادی از خاتم سلیمان معرفی کند.
#ادامه_دارد...
📚منابع:
1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@masjed_gram
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
#خاطرات_شهدا
🌸 در سال ۱۳۴۸ بعد از اخذ دیپلم از دبیرستان رودڪی با توجہ بہ اینڪہ در رشتہ مهندسی دانشگاه تهران قبول شده بود بہ دلیل علاقہ ای ڪہ بہ دریا داشت ، نیروی دریایی را برگزید و بہ جهت طی دورههای ناوبری و فرماندهی ناو بہ آلمان اعزام شد و در آنجا نیز در بین دانشجویان ۷۰ ڪشور جهان رتبہ اول را بہ خود اختصاص داد و بہ ایران بازگشت . پس از بازگشت محمد ابراهیم همتی از آلمان بہ جهت تڪمیل مهارتها و تخصصهای دریانوردی مجدداً بہ ڪشورهای سوئد و فرانسه اعزام شد و تا سال ۱۳۵۷ در آنجا بہ تحصیل مشغول بود و پس از آن بہ ایران بازگشت و در منطقہ دوم دریایی بوشهر مشغول بہ خدمت گردید .
🌸 دست سرنوشت بہ گونہ ای باور نڪردنی شهید محمد ابراهیم همتی را بہ ناوچہ پیڪان پیوند زد ، چرا ڪہ همزمان با تحصیل در فرانسہ ، ناوچہ پیڪان بہ سفارش ایران در این ڪشور ساختہ شد و شهید همتی با همین ناوچہ بہ ایران بازگشت و تا روز شهادت در سمت فرمانده ناوچہ بود .
🌸 بیش از دو سال از آمدنش بہ ایران میگذشت و او در بوشهر و بر روی ناوچہ پیڪان خدمت میڪرد ڪہ جنگ آغاز شد . روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ڪہ حملہ نیروهای عراقی بہ ڪشور آغاز شد . محمد ابراهیم در مرخصی بہ سر میبرد . بہ علت حملہ بہ فرودگاهها تمام پروازها لغو شده و هیچگونہ پروازی صورت نمیگیرد . آرام و قرار نداشت و اصرار داشت ڪہ شبانہ بہ سوی بوشهر حرڪت ڪند ، چرا ڪہ میگفت : در بوشهر نیاز به ڪمڪ او دارند و بلافاصلہ همان شب لباسهایش را جمع ڪرد و با اتوبوس بہ شیراز و از آنجا بہ بوشهر رفت و سہ ماه بعد در هفتم آذر سال ۱۳۵۹ در عملیات مروارید ناوچہ اش هدف موشڪ قرار گرفت و او و همرزمانش بہ همراه ناوچہ پیڪان در آبهای خلیج فارس آرام گرفتند .
#شهید_دریادار_محمد_ابراهیم_همتی
#بہ_یاد_همہ_شهدای_نیروی_دریایی
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
#گفتگو
#استدلال_حجاب
🛌بهش گفتم : فرض کن توی یه اتاق تنها هستی ! 🛌
🚪و اتاق مال خودته ! خب؟🚪
و توی این اتاق، آزادی مطلق داری🏳
رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی⁉️⁉️
▪️گفت : همش رو صورتی میکنم!🎀
▫️گفتم : حالا من هم میام و ساکن این اتاق میشم!
و اتاق میشه واسه هر دوی ما 👭
و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! ♻️
🔹تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟🔹
▪️گفت : معلومه گیر میدم! نمیذارم رنگ کنی ! چون باید صورتی باشه دیوارا !😏
▫️گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار 😔
▪️گفت: خب تو نصفه خودت رو سبز کن منم نصفه خودم رو صورتی!🎨
▫️گفتم: آهان! پس اینجا ما یه مرزی داریم بین صورتی و سبز که وسط اتاقه درسته؟📍
▪️گفت: آره
▫️ گفتم خب حالا رفیقم، اونم میاد توی همین اتاق و میشیم سه نفر، 🚺🚺🚺
و اون از رنگ آبی خوشش میاد! حالا تکلیف چیه؟🔵
▪️گفت: خب اتاق رو تقسیم بر سه میکنیم! و سه تا رنگ مختلف میزنیم!🎨
▫️گفتم: پس با این حساب تو توی رنگ زدن تمام در و دیوار اتاق، دیگه نمیتونی سلیقه ای عمل کنی درسته⁉️
▪️گفت: آره.
▫️گفتم: نمونه بزرگ این اتاق، این🌏 دنیاست!
🚫اگه قرار بود هر کسی توی این دنیا آزادی مطلق داشته باشه مردم باید همه همدیگه رو میکشتن🔪
🛐 تا یک نفر بالاخره بمونه و آزادی مطلق معنی بده ! 🛐
و الا اگه یه نفر تبدیل شد به دو نفر،🚹🚹
دیگه چیزی به اسم #آزادی_مطلق وجود نداره! ❌
🌃 چه برسه به الان که چند میلیاردیم!
🔴یعنی تقابل آزادی های مردم، ایجاد مرز میکنه و مرز، یعنی #پایان مطلق بودن! قبوله؟⚪️
سرش رو انداخت پایین و فکر کرد و زیر لب گفت: بله قبوله! 🙌
▫️بهش گفتم : پس چرا با هر وضعی میای بیرون⁉️
🤔فک نمیکنی با این کارت داری حق خیلیا رو #پایمال میکنی؟🚫
چرا میگی میخوام آزاد باشم👠 💅
مگه نمیدونی با وجود این همه جمعیت آزادی مطلق نداری!❌
میخوای خوشگل کنی توی خونه واسه همسرت #خوشگل کن عزیزم👫
نه توی جامعه و جلوی این همه جوون👨👨👦👦
باور کن اینا هم حق دارن #پاک بمونن💖
تو سنگ جلو پاشون ننداز💣
▪️گفت : خب اونا نگاه نکنن😒
▫️گفتم : فرقه بین نگاه کردن و نگاه افتادن😊
خیلیاشون نمیخوان ببینن ولی چشمشون میفته👀
همون یه نگاه براشون کافیه که . . . 😰
اصلا خودت میتونی وقتی توی خیابون راه میری به هیچ کسی نگاه نکنی؟😑
یعنی مردا وقتی بیرون میان حق ندارن سرشون بالا باشه؟!🚶
به فکر فرو رفته بود . . .🙇
▪️میگفت : راستش رو بخوای تا حالا اینطوری به این موضوع نگاه نکرده بودم🙄
همیشه با خودم میگفتم منم میخوام #آزاد باشم 💄
اما توجه نداشتم که غیر از من خیلیای دیگه هم توی این دنیا هستن که اونها هم حقی دارن👨👩👧👦
🍃باشه از این به بعد دیگه اینطوری بیرون نمیام🍃
🌺حالا میفهمم چرا #خدا گفته مردا مواظب #نگاهشون باشن و خانوما مواظب #حجابشون🌺
#اندڪیتأمل
قرارگـــاهفرهــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🔔 #ما_چقدر_حسینی_هستیم
🔹خیلی از ماها ادّعامون میشه که بچه هیاتی هستیم.
🔹 از امام حسین (ع) دم میزنیم و میگیم امام حسینی هستیم.
امّا واقعاً #چقدر_حسینی_هستیم⁉️
👇یه ملاکِ قرآنی هست، که ببینیم ما حسینی هستیم یا نه
🕋 یَا أَهْلَ الْکِتَابِ! لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ؟!
🕋 وَ مَا أُنزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنجِیلُ إِلَّا مِن بَعْدِهِ! أَفَلَا تَعْقِلُون؟!َ...
🕋 مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ.
💢 ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم، گفتگو و نزاع میکنید؟! و هر کدام، او را پیرو آیین خودتان معرفی میکنید؟!
💢در حالی که تورات و انجیل، بعد از او نازل شده است! آیا فکر نمیکنید؟!
💢ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى، بلکه حق گرایى فرمانبردار بود، و از مشرکان نبود.
📖سوره آل عمران، آیات ۶۵ تا ۶۷
💠💠حضرت ابراهیم در بین انبیاء، یه جایگاه خیلی خاصّ و ویژهای داشته.
🔹قرآن کریم میفرماید:
✳️✳️یهودیها و مسیحیها با هم دعوا میکردند، سرِ اینکه حضرت ابراهیم یهودی بوده یا مسیحی!!
💟💟هر گروهی میخواسته خودش رو به ابراهیم بچسبونه. بگه ابراهیم از ماست، و ما ابراهیمی هستیم.
✅ یهودیها میگفتند:
ابراهیم یهودیه
✅ مسیحیها میگفتند:
نخیر، ابراهیم مسیحیه
🔹امّا قرآن کریم میفرماید:
❌چرا اینهمه دعوا میکنید؟؟!
❌آخه چرا یه ذرّه فکر نمیکنید؟؟!
❌اصلاً مسیحیت و یهودیت بعد از ابراهیم شکل گرفته!!
❌چطور شما ادّعا میکنید که ابراهیم، یهودی بوده یا مسیحی؟!
😇😇حالا اینجای داستان خیلی مهمّه.
💠 قرآن میفرماید:
🔹خیلی دوست دارید خودتون رو به ابراهیم بچسبونید؟! باشه.
🔹اگر دوست دارید ببینید به ابراهیم نزدیک هستید یا نه، ملاکش اینه؟!
🕋 إِنَّ أَوْلَی اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ...
💢 همانا سزاوارترین و نزدیکترین افراد به حضرت ابراهیم، کسانی هستند که از او تبعیّت و پیروی میکنند.
📖 آل عمران آیه ۶۸
✴️✴️ یعنی هر کس که عملش به ابراهیم نزدیکتر باشه، اون شخص ابراهیمیتره.
🤔🤔حالا ما هم اگه دوست داریم بدونیم که امام حسینی هستیم یا نه؟!
👈 اوّل به اعمال و رفتارمون نگاه کنیم..
🔔🔔هرچی تبعیّت و پیرویمون از امام حسین بیشتر باشه و هر چی اعمالمون به امام حسین شبیهتر و نزدیکتر باشه،
#حسینیتریم
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_نهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند اومده بود...
🌷 صمد که صدام را شنیده بود، از وسطِ دریچه خم شد توی اتاق.
صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگام می کرد
💓 تصویرِ اون نگاه و اون چهره مهربون تپش قلبم را بیشتر کرد....
اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید.
🎊🎉 دوستانِ صمد روی پشت بام دست می زدن و پا می کوبیدن. بعد هم پایین اومدن و رفتن توی اون یکی اتاق که مردها نشسته بودن.
بعد از شام، خانواده ها درباره مراسمِ عقد و عروسی صحبت کردن.💍
🌺 فردای اون روز مادرِ صمد به خونمون اومد و ما رو برای ناهار دعوت کرد. مادرم منو صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گَلین خانم همه شان را دعوت کرده.»
🔹چادرم را سرکردم و به طرفِ خونه خواهرم راه افتادم. سرِ کوچه "صمد" را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» 😊✋
💥 برای اولین بار جوابِ سلامش رو دادم؛ اما انگار گناهِ بزرگی انجام داده بودم، تمامِ تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار...
🔹 خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.»
🔶 بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم "صمد" الان توی کوچه ها دنبالم می گرده. می خواستم تا پیدام نکرده، یک جوری گم و گور بشم.
❇️ بین راه داییم رو دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!»
گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم برم خونه.»
دایی خم شد و درِ ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسونمت.»
🚗 از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچِ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، "صمد" را دیدم که سرِ کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد‼️
مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود.
🌟 چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد.
🚎 صبحِ زود سوارِ مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقبِ مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. 🐑
ماشین به کُندی از سینه کشِ کوه بالا می رفت.
راننده گفت: «ماشین نمی کِشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.»
🔷 من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سرِ ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، امّا من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسطِ خواهرهام می ایستادم و با زن برادرهام صحبت می کردم. 🚫
آه از نهادِ صمد درآمده بود...
🕌 بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند رو قربانی کردن و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که اون حوالی بودن تقسیم کردن.
قسمتی را هم برداشتن برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتن.🍜
🌳 نزدیکِ امامزاده، باغِ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغولِ چیدنِ آلبالو شد.🍒
🔸 چند بار صدام کرد برم کمکش؛ امّا هر بار خودم را سرگرمِ کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدن، رفتن به کمکش.
💝 صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. اون که از من فرار می کنه. این ها را برای اون چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست داره.»
⭕️ تا عصر یک بار هم خودم رو نزدیکِ صمد آفتابی نکردم.
🔹 بعد از اون، صمد کمتر به مرخصی میومد. مادرش می گفت: «مرخصی هاش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خونه ما می زد.
🎁 امّا برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما میومد. هر بار هم چیزی هدیه میاورد.
یک بار یک جفت گوشواره طلا برام آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پولِ زیادی بابتش داده. 💵
⌚️یک بار هم یک ساعت مچی آورد.
پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکنه. مواظبش باش. ساعتِ گرون قیمتیه. اصلِ ژاپنه.»
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
🌹امام على عليه السلام:
تاج مرد، عزّت نفْس اوست و زيورش انصاف او
تاجُ الرّجُلِ عَفافُهُ، و زَينُهُ إنصافُهُ
📚غررالحكم حدیث 4495
زیور انصاف!
هنگام خرید چای از یک فروشنده چای تبریزی بازار صفی تبریز؛ وقتی از علت پاکت زیر وزنه نیم کیلوئی پرسیدم گفت من به شما چای کیلوئی میفروشم نه پاکت!
با انصاف مملکتمون رو زیباتر کنیم🌹
🌺
🌺🌺 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹سال 80 وقتی به سمت #فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول استان تهران🗺 می رسند همزمان #جانشین قرارگاه ثار الله هم بودند . در زمان معارفه می گفت : من فرمانده لشکر نیستم🚫 من امانتدار هستم و فرمانده #شهیدمتوسلیان است .
🔹در سال 62 هم جز اهرم های تیپ محمد رسول اله (صل الله علیه وآله وسلم) همراه با ✓شهیدان همت، ✓شهبازی، ✓متوسلیان بود ؛ همیشه سخنانش برگرفته از #دفاع_مقدس یا منویات #رهبر یا حضرت امام بود .
🔹آلبومی از حضرت امام و مقام معظم رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت💔 آن را نگاه می کرد👁. بسیار #ولایت_مدار بود و می گفت اگر حضرت آقا دستور دهند تا پای جان حاضر به انجام آن هستم✊ و درنگ نمی کنم❌
🔹درباره توصیهای که #سردارهمدانی به وی داشته است گفت : ایشان به من اشاره داشت که حداکثر عمر ما 60، 70 سال است و باید از مال دنیا دوری کرد🚯 و امیدوارم بتوانیم #پرچمی که ایشون برافراشت را بالا نگه داریم چون ایشان یک استاد تمام اخلاق است👌 و همواره با #یگانها و نیروهایی که با ایشان بودند روابط اخلاقی و فرهنگی هم داشتند✅
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_حسین_همدانی
🕊|🌹 @masjed_gram
1_7870652.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللہـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 #حاجمهدیمیرداماد
•🎙• @masjed_gram
🌼🍃
🍃
#یا_ابا_صالح_المهدے
سہ شنبہ شدُ و پَرزدم سوی تو
شدَم سائل ديدن روی ِتو
بہ اِذنْ چهارده نور پاڪ جهان
شدم جان نثار امام زمان عج
دوباره #سہشنبههاےجمڪرانۍ
#دلتنگ_جمڪرانم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 💚
@masjed_gram
🍃
🌼🍃
#تلنگر
🚫غرور در برابر خداوند ممنوع🚫
🌸☺️ به آیات زیر دقت کنید لطفا :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🕋 يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ .
🤔 اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور و فريب داده است⁉️
🕋 الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ .
😊 همان كه تو را آفريد و اندامت را استوار ساخت و متعادل كرد .
🕋 فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ .
💪 و به هر صورت كه خواست، تو را تركيب كرد .
💠 #انفطار6تا8 💠
🌐💠⚜⚜💠🌐
💠💠 علت غرور انسان در مقابل خدا چیست⁉️
🌐🌐 چی باعث شده که انسان در مقابل خدا بایسته⁉️
✴️✴️ چرا انسان با آن همه نياز و ضعف، مغرور باشد⁉️
💭💭 چه چیزی جز بخشندگی خدا باعث شده که انسان عبادت نکند و به قیامت ایمان نداشته باشد
✳️✳️ بدترين نوع كبر و غرور، آن است كه در برابر پروردگار كريم و هستى بخش باشد .
🌐💠⚜⚜💠🌐
✅خدای که انسان را از عدم به وجود آورد .
✅سپس هر یک از اجزای وجودش را در بهترین جای ممکن قرار داد .
✅پس از آن، اعضا و اندام انسان را متوازن و متعادل ساخت .
✅و در نهایت به بهترین شکل، صورتگریش نمود .
💐💐 همه وجود و هستی و امکانات وجودیِ انسان از #خداست .
🤔🤔 پس چه جای #غرور و #سرکشی
⚠️⚠️ پس دوستان غرور انسان، بيانگر غفلت او از #نعمتهاى_الهى و #عظمت_آفريدگار است .
🔔🔔 و كسى كه به #دنيا مغرور شود، #آخرت را انكار مىكند مواظب باشیم .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_دهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
🌺 کم کم حرفِ عقد و عروسی پیش اومد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستن و تصمیم می گرفتن چطور مراسم رو برگزار کنن؛
⭕️ امّا من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم ...
🌌 یک شب خدیجه من رو به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودن. برادرهام به آبیاری رفته بودن و زن ها هم فرصت رو غنیمت شمرده بودن برای شب نشینی. 😊
موقع خواب یکی از زن برادرهام گفت: «قدم! برو رختخواب ها رو بیار.»
🔹رختخواب ها توی اتاقِ تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نورِ ضعیف اتاقِ کناری کمی اون رو روشن می کرد. واردِ اتاق شدم و چادرشب رو از روی رختخواب کنار زدم.
حس کردم یک نفر توی اتاقه. می خواستم همون جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شدم.» 😇
چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی رو شنیدم. قلبم می خواست بایسته. گفتم: «کیه؟!» 😨
اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بشین، می خوام باهات حرف بزنم.
🌷 صمد بود.... می خواستم دوباره دربرم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بشین.»😤
❇️ اولین باری بود که عصبانیتش رو می دیدم.
گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبروم می ره.»😥
می خواستم گریه کنم...
🔸 گفت: «مگه چیکار کردیم که آبرومون بره. من که سرِ خود نیومدم. زن برادرهات می دونن. خدیجه خانم دعوتم کرده. اومدم با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قراره ماهِ بعد عروسی کنیم.
🔺 _ امّا تا الان یک کلمه هم حرف نزدیم. من شدم جن و تو بسم الله. امّا محاله قبل از این که حرف هام رو بزنم و حرفِ دلِ تو را بشنوم، پای عقد بیام.»
خیلی ترسیده بودم...😰
گفتم: «الان برادرهام میان.»
🌺 خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهات اومدن، من خودم جوابشون رو میدم. فعلاً تو بنشین و بگو من رو دوست داری یا نه؟!» ⁉️
🔷 از خجالت داشتم می مردم. آخه این چه سؤالی بود. توی دلم خدا رو شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
🌷 دوباره پرسید: «قدم! گفتم منو دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت منو می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگه ای را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. 😊
❤️ گفت: «ببین قدم جان! من تو رو خیلی دوست دارم. امّا تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خوام از روی اجبار زنِ من بشی. 💞
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدونِ اینکه مشکلی پیش بیاد، همه چیز را تمام می کنم...»
🔹همون طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش.
✅ آهسته گفتم: «من هیچ کسی رو دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم...»
🌹 نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم.
💍 گفت: «می دونم دخترِ نجیبی هستی. من این نجابت و حیات را دوست دارم. امّا اشکالی نداره اگه با هم حرف بزنیم. اگر قسمت بشه، می خواییم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جانِ حاج آقات جوابم رو بده. دوستم داری؟!»
🔹 آهسته جواب دادم: «بله.»
✅💖 انگار منتظرِ همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن.
گفت: «به همین زودی سربازیم تمام می شه. می خوام کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.»
🌺🌷 بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زنِ مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحاله.
قشنگ حرف می زد و حرف هاش برام تازگی داشت.
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_چهارم
❌امضاء❌
گاطع در امضایش حتی از ملائکه جبرئیل، میکائیل و اسرافیل نیز سوءاستفاده کرده و در زیر تمام نامههایش عبارت«بقیّة آل محمد، الرکن الشدید، احمد الحسن وصی و رسول الامام المهدی إلی الناس اجمعین، المؤیّد بجبرئیل، المسدّد بمیکائیل، المنصور باسرافیل، ذریّة بعضها من بعض والله سمیع علیام» را درج میکند.
❌شروع دعوت و بیعتگیری❌
شروع بیعتگیری این فرقه با عملیات روانی زیادی شروع شد آنها در ابتدا تشکیل دستههایی چندنفره میدادند تا با استفاده از ظرفیت نماز جمعهها در عراق در میان مردم حضور یافته و شعار سر دهند. این گروه با شعار «جاء المهدی، جاء المهدی» صفوف نماز جمعه را به هم میریختند تا بیشترین جلبتوجه را کنند. پیروان این گروه در سال 1382 حتی در نماز جمعه شهرهای اهواز، قم، کرج، مشهد نیز در صفوف نماز جمعه اختلال ایجاد کرده و ظهور یمانی را جار زدند.
ازجمله توجیهاتی که اعضاء این گروه بدان تمسک میجویند، بیعت برای امام زمان است. در توجیه میگویند اگر این بیعت موردنظر امام زمان(عج) نبود، حتماً آقا شخصاً جلوی آن را میگرفت، چرا امام زمان جلوی ما را نمیگیرد. چرا کس دیگری نیست تا از طرف امام زمان(عج) بیعت گیرد. این ادعای گزاف در حالی است که نیابت عام امام زمان به دستور ایشان در زمان غیبت با علمای اسلام و اداره حکومت با ولایتفقیه است. در خصوص عهد نیز ادعیه معتبری مانند دعای عهد با حضرت در زمان غیبت ایشان وجود دارد.
بعد از حادثه الزرگه، یمانی تصمیم گرفت در عاشورای سال ۱۴۲۹ قیام کند، اما یک ماه قبل از آن ۴۰ نفر از پیروانش در نجف دستگیرشده و طرح قیام در روز تاسوعا و قتلعام زائرین حرمین امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) و اشغال حرمین لو رفته و شکست خورد.
مبلغان این فرقه با توجه به اینکه میدانند طرفدارانشان از اقشار کماطلاع هستند، هر واقعهای را بعد از رخ دادنش به خود نسبت داده و ادعا دارند قبلاً احمد الحسن در محافل مخفی آن را پیشگوئی کرده است!
به جهت آشنایی در این بخش تنها به برخی ادعاهای گاطعی اشاره میکنیم.
#ادامه_دارد ...
📚منابع:
1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@masjed_gram
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
گفت: چند روزه كه دختری بی حجاب، توی اين محله به من گير داده!
گفته تا تو رو به دست نيارمـ ولت نميکنمـ😐
گفتمـ : اين اتفاق خيلی عجيب نيست!
به خاطر°•°•" تیپورزشکاری وقیافته"°•°• دیگه.☺️
روز بعد "ابراهيمـ" با موهای تراشيده آمده بود محلكار😳 بدونِ کت و شــلوار! بـا پيراهنِ بلند و با چهرهای ژوليدهتر، حتی با شــلوار کردی و دمپائی آمده بود.^_^
#راوی_دوست_شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊|🌹 @masjed_gram