eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان واقعی زن غسال.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان واقعی زن غسال.... 🍃🍃🍂🍃
تیر ماه ۱۴۰۲ بود که از فرط آوارگی و فقر غسال شدم یکی از جسدها زن حامله ایی بود که هنوز بچش سقط نشده بود موقع شستن ناگهان از تنش صدایی شنیدم ترسیدم به این اون ور نگاه کردم کسی نبود ولی ترسی تو دلم نشست .ترجیح دادم کمی برم بیرون، کلافه رفتم سالن کیفمو برداشتم برام پیام از فریبا دوستم اومده بود .‌.‌سلام امروز از دکتر کارگر وقت گرفتم ساعت ۴ یادت نره باشه ای فرستم بی اختیار دستم رفت دور شکمم مهمون ناخواسته امو نوازش کردم شش ماه احساسم بازیچه مرد نامردی شده بود وقتی فهمید باردارم ولم کرد رفت فقط اسم شوهر رو یدک میکشید یه نامرد بود.‌‌‌‌‌....پلکی زدم همه احساساتمو از خودم دور کردم برگشتم غسال خونه‌. صدای گریه مرد این زن خوشبخت تو کل حیاط بیمارستان پیچیده بود بهش نگاه کردم زن زیبایی بود گفتم خوشبحالت مردی داشتی اینجوری عاشقت بود.... ماسکمو روی دهانم زدم و توی دستم دستکش کردم. امروز حس عجیبی داشتم از کنار پنجره غسالخانه کفتر سفیدی پر زد و رفت بالای سر میت رسیدم بچه‌اش هنوز سقط نشده بود و خانواده‌اش اجازه ندادن بچه دنیا بیاد آب رو که روی تنش گرفتم کل تنش به لرز افتاد ناگهان صدای نوزادی در کل محوطه غسالخانه پخش شد چشمم که به چشمای سفید زل زده‌اش افتاد ..صدای نوزادی تو فضای غسال خونه پیچیده بود ترسیدم و از شوک بزرگی که بهم وارد شده بود سرم گیچ رفت افتادم..... آروم چشامو بستم شاید این توهم تموم شه صدای گریه نوزاد نزدیکتر شد وحشت زده به جسد نگاه کردم باورم نمیشد این جسد خود من بودم .....تنم لرز شدیدی گرفت صدای گریه نوزاد قطع شد کسی نبود ومن تنها تو غسال خونه بودم جسمم رو میز غسال خونه بود و من پریشان داد میزدم کمک میخواستم کسی نبود صدای نوازد دوبار پیچید تو گوشم رفتم سمت نوزاد یه زنی بغلش کرده بود ولی نوزاد بی قرار گریه میکرد دستمو دراز کردم نوزاد بغلم گرفتم نوزاد آروم شد و اون خانوم لبخندی زد و گفت مراقب زهرای ما باش امانته....با پاشیده شدن آب رو صورتم چشمامو باز کردم به خانم عزیزی که نگران بالا سرم بود نگاه کردم بی اختیار لب زدم دختره!!!خانوم عزیزی گفت چی؟؟!! گفتم حالم خوب نیست من میتونم برم لبخندی زد گفت برو به جنازه خانوم رو میز نگاه کردم دقت نکرده بودم چهره زیبا و نورانی داشت شکم برجسته اش غم بزرگی تو دلم می انداخت ولی من حس میکردم لبخند به لب داره رفتم نزدیکتر همون خانوم تو عالم رویام بود از غسال خانه خارج شدم به همسرش نگاه کردم نمیدونم چرا ولی رفتم نزدیک خانومی که کمی آرومتر از بقیه بود پرسیدم اسم میت چی بود ...زن اشکاشو پاک کرد گفت زهرا سادات.... گوشیمو از کیفم درآوردم برای فریبا تایپ کردم کنسل کن نگهش میدارم ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
آنچه برای خواندنش دعوت شدید😃👇👇 اینجا کلی حرفهای زنونه داریم🥰🥰🥰 خاطره های قشنگتون😍 سوتی هاتون😃 نامزدی و خواستگاری😍 کلیپ داستان کوتاه و روانشناسی 👌👌 با اعضای کانال و دوستانتون👍 برام ارسال کنید🥰 دلانه ی سعیده دختری که با دست درازی پسر عموش تو روستا بدنام شد https://eitaa.com/9539582/11170 روایت واقعی و جذاب باران https://eitaa.com/Malakeonline/15798 داستان بهمن و سارای https://eitaa.com/21905992/4214 داستان نصرت مرد ساده لوح https://eitaa.com/Malakeonline/17771 https://eitaa.com/Malakeonline/17854 https://eitaa.com/Malakeonline/17990 شروع داستان زیبای لاکو https://eitaa.com/Malakeonline/20108 داستان منو خواهرام https://eitaa.com/Malakeonline/21623 https://eitaa.com/Malakeonline/21632 https://eitaa.com/Malakeonline/21659 داستان عروس شیطان صفت https://eitaa.com/Malakeonline/18239 داستان منشی شوهرم .... https://eitaa.com/Malakeonline/21470 https://eitaa.com/Malakeonline/21477 نگاه خدا https://eitaa.com/Malakeonline/23900 https://eitaa.com/Malakeonline/23904 داستان ریحانه (دختر۱۷ساله) https://eitaa.com/Malakeonline/24491 https://eitaa.com/Malakeonline/24499 https://eitaa.com/Malakeonline/24526 داستان زیبای تو را با دیگری دیدم https://eitaa.com/Malakeonline/30599 شروع داستان زیبای ۶پارتی زری و سرنوشت https://eitaa.com/Malakeonline/33234 داستان تک پارتی پسر من https://eitaa.com/Malakeonline/38193 داستان ۴پارتی دختر۲۹ ساله(بازی با احساس یک زن) https://eitaa.com/Malakeonline/39280 مادربی فکر... https://eitaa.com/Malakeonline/38934 داستان مادر سنگدل https://eitaa.com/Malakeonline/49833 داستان طمع https://eitaa.com/Malakeonline/49003 داستان سودابه https://eitaa.com/Malakeonline/41454 داستان اعتماد مرگبار https://eitaa.com/Malakeonline/47253 داستان حق الناس https://eitaa.com/Malakeonline/49435 سایه شوم زن همسایه https://eitaa.com/Malakeonline/47525 داستان چوب خدا https://eitaa.com/Malakeonline/45907 داستان زندگی بر پایه توکل https://eitaa.com/Malakeonline/43506 داستان زیبای تا آخرین نفس https://eitaa.com/Malakeonline/44724 دختران بازیگوش https://eitaa.com/Malakeonline/43866 مرگ در حال تماشای فیلم غیراخلاقی https://eitaa.com/Malakeonline/42298 داستان زندگی ارسالی اعضا با عنوان چشم سبز https://eitaa.com/Malakeonline/50511 داستان واقعی زن غسال(بنر کانال) https://eitaa.com/Malakeonline/50264 داستان جذاب آرامش در حال روایت https://eitaa.com/Malakeonline/44053 شروع روایت زیبای جدایی مهناز و محمد درحال روایت https://eitaa.com/Malakeonline/35326 داستان جذاب وفا(در حال روایت) https://eitaa.com/Malakeonline/37988 دلانه ی بسیار زیبا و واقعی مریم و بهنام https://eitaa.com/Malakeonline/54976 شوهر شکاک https://eitaa.com/Malakeonline/56003 داستان زیبای منو داداشم ارسالی اعضا https://eitaa.com/Malakeonline/55447 داستان ارسالی اعضا به نام اعتیاد https://eitaa.com/Malakeonline/54906 هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانال جهت دعوت دوستات به کانالمون👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 🌿🌱🍂🌿🍂🌱🌿🍂🌱🌿🍂
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
_چی؟ اشاره ای به پله ها کرد و گفت: _منم نمیدونم دستوره که برید پایین. هنوز گیج حرفش بودم که خیلی ر
_عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی. سکوت.,سکوت شده بود. روحم با جادوی افسونگری از تنم خارج شد آرامش به شهر غارت زده من برگشت. تمنا میزدم برای لحظه ای سکوت. اخرین چیزی که یادم موندءصدای جادویی اش بود: شکسته های مغزم رو روح می بخشید و ترمیمش می کرد. روحم،روحم در پی ارامشی؛از جسمم در حال فاصله گرفتن بود. صداش اب بود روی تن گر گرفته من..تن زخمی و له شده من. بدن عفونی من!!! صداش رو ناز ریزی داد و با حالت جادویی گفت: _عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی . سکوت.,سکوت شده بود. روحم با جادوی افسونگری از تنم خارج شد،آرامش به شهر غارت زده من برگشت. تمنا میزدم برای لحظه ای سکوت. آخرین چیزی که یادم موند صدای جادویی اش بود: _هر کجا عشق آید و ساکن شود هر چه نا ممکن بود . ممکن شد. ممکن نبود اما آروم شدم و به خواب رفتم. **ارامش هفت سالم بود. وقتی وارد باغ خونه عمو سعید دوست بابا شدیم بی اختیار دست های بابا رو گرفتم و خودم رو پشت قامتش پنهان کردم. این سری دیگه شلوارک صورتی تنم نبود شلوار جین بلند پوشیده بودم و از استرس دست های عرق کرده ام رو به شلوارم میزدم. بابا متوجه ترسم شده بود شاید شش ماه از اون ماجرا گذشته بود اما به محض ورودم زانوی چیم تیر کشیده بود و درد و سوزش دوباره توی سرم شکل گرفت. یه دستور هیستریک وار بود..من تو این باغ شش ماه پیش موقعی که مشغول بازی بودم لگی یا همون سگ نگهبان که از نژاد ژرمن شپرد بود از دست نگهبان خارج شده بود و به دنبال منی که با شلوارک صورتی و بلوز گل گلی دور حوض می چرخیدم افتاد. ترسیده،وحشت زده از دیدن سگی که پارس میکشید و سمت من حمله می کرد.جیغ بلندی کشیدم و به سمت بابا فرار کردم. صدای جیغم تموم باغ عمو سعید رو در بر گرفته بود. و بالاخره زمانی که فکر می کردم دارم نجات پیدا می کنم،سکندری خوردم و با صورت به زمین افتادم. زانوم خراشیده و زخمی شد. خون سرخ رنگی از محفظه های باز شده پوستم بیرون زد و تموم کاسه زانوم رو خون آلود کرد. لگی،درست تو چند قدمی من توسط نگهبان گرفته شد..اما خب من زخمی شده بودم. زانوم تیر می کشید کف دستام پر از سنگریزه بود و خیلی ترسیده بودم. بغض کرده و اشک ريختم. از اون روز به بعد.بعد از این که زخمی شدم سعی میکردم دیگه نزدیک لگی نشم. راهم رو ازش کج می کردم بدون بابا و عمو سعید به ته باغ نمی رفتم. وقتی وارد باغ شدیم؛از ترسم گوشه ای نزدیک مامان نشستم اما همون لحظه چشمم به لگی خورد که دستش رو با دو تا چوب بزرگ باند پیچی کردن یک جوری شدم. جویا شدم و عمو سعید گفت موقع پرش از دیوار دستش شکسته. زخمی بود.اما هنوزم با نگاه درنده ای به من نگاه می کرد. بابا ظرف استخون جوجه ها رو از روی میز برداشت و سمت لگی رفت. چند قدم بیشتر دور نشده بود که برگشت و ازم خواست من هم سمتش برم. می ترسیدم اما گرمی دست های بابا حس قدرت و پناه بهم داد و همراهش رفتم. بابا تکه گوشتی رو سمتش پرت کرد و لگی به آرومی مشغول خوردن شد. لکی خرناسی کشید و دوباره به ظرف غذا نگاه دوخت. این بار بابا تکه استخونی به من داد و ازم خواهش کرد که به لگی بدم. ترسیدم استخون رو توی دستم مشت کردم و با لرز گفتم که نمی تونم. بابا لبخندی بهم زد و گفت: نترس ارامش..اون الان زخمیه. نیاز به محبت داره بابا, اما من فقط ترسیده بودم و به درد استخون زانوم فکر می کردم. لگی با چشمای درنده اما با نیاز به منی که استخوان رو مشت کرده بودم نگاه می کرد..پارس کرد و من باختم خودم رو. با تته پته گفتم: _اون؛اون خیلی بده بابا...زانوم بخاطر اون درد می کنه. بابا نزدیکم شد سرم رو بوسید و گفت: آرامش ،صفت این سگ.,درندگیه..باید بدره. باید محافظ باشه که اگه این کارا رو نکنه عمو سعید از باغ پرتش می کنه بیرون. اون خصلت اونه..چیزیه که توی وجودشه اما توی تو نامهربونی نیست..تو باید فقط آرامش باشی. تو خودت باش تو اگه زخمتم زدن؛باید کمک کنی..می دونی چرا؟ استخون کمی بین دستام آزاد شد: _چرا؟ _چون تو آرامشی بابا..قراره فقط آرامش باشی. تو قراره زخما رو ترمیم کنی نه اینکه زخم بزنی..من دختر کینه ای نمیخوام آرامشی فقط آرامشه باشه؟ ببین آرام اگه بدی دیدی خوبی کردی اونوقته که تو بردی..چون تو اصل خودتو نشون دادی..اصل تو خوب بودنه. حرف های بابا که تموم شد استخون از دستم رها شد و من قدمی نزدیک لگی شدم و جلوش گذاشتم. این دفعه پارس کردنش من رو وحشت زده نکرد. اون زخمی بود..و من سالم بودم. اون نیاز به کمک داشت و من می تونستم کمک کنم. اون درد داشت و من می تونستم درمان بشم. جگوار معروف.حالا مقابل من چشماش رو بسته با ریتم مشخصی قفسه سینه اش بالا و پایین می شد. زخمی بود حالش بد بود.از درد به خودش می پیچید زوزه کشید تهدیدم کرد اما. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کدبانوهای کانالمون🥰 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کدبانوهای کانالمون🥰 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کدبانوگری اعضا ✅ سلام عزیز دلم بانو جانم ببخشید تجربه خشک کردن‌ونگهداری مواد رو من کامل توضیح میدم😍😍😍 منم‌مثل همه خانما انواع سبزی رو خشک میکنم و ساقه نازکشونو جدا میکنم برا دمنوش....🍅گوجه رو هم خشک میکنم مقداری از گوجه خشک رو تو شیشه میریزم و روشو کامل روعن‌مایع ترجیحا زیتون میریزم برا تزیین غذا و مرغ عالی میشه...🧄سیر رو پوست میکنم میشورم ابش که رفت تو شیشه میریزم و باز روشو کامل روغن میریزم و تو یخجال میذارم اکه زیاد باشه تو ظرفای دردار محکم میذارم تو فریزر .. تا یکسال هم‌میشه نگهداشت به مرور که مصرف میشه روغنش هم برا سیرداغ و پیاز داغ اش استفاده میشه خیلی هم خوشعطر میشه...🥭الو سیاه رو هم اب که جوش بیاد یه قاشق روغن یه قاشق نمک و کمی زردچوبه میزنم و با سبد آلو رو تو ابجوش میبرم و چند ثانیه بیرون میارم خنک شد تو سبد میدارم و جلو آفتاب خشک میکنم..‌🍎🍑برا انواع سیب و هلو و شلیل که بخواد خشک کنم کمی شهد شکر و آبلیمو میذارم و بعد برش میوه ها رو تو شهد میزنم و بعد تو ابکش میذارم شهد که رفت میذارم جلو آفتاب تا خشک بشه.اینطوری هم خوش خوراکتره هم سیاه نمیشه نفخش رو هم میگیره ...میوه هایی که جلو افتاب خشک میشن حاوی ویتامین دی هم هستن ....🍊🍐🍎🍇یه روش دیگه برا نگهداری میوه تابستون استفاده میکنم اینکه شهد ابلیمو و شکر غلیظ درست میکنم و میوه مثل هلو انجیر الو زردآلو انگور...رو تو شهد میزنم و میذارم شهد اضافی بره بعد تو ظرف دردار تو فریزر میذارم..برا شب یلدا ..البته چون جاگیر هستن از هر میوه به تعداد افراد خانواده بر میدارم ....🍋الان که فصل ابلیمو گیریه وقتی ابلیمو رو صاف کردم تفاله شو جدا کردم تخمه هاشو درمیارم بقیه تفاله رو مثل گوشت چرخ کرده فریز میکنم برا خورش سبزی و دمنوشهایی مثل گل گاوزبان استفاده میکنم عطر تازه بودن لیمو رو داره برا چربی خون و کلسترول و کبد چرب عالیه میشه یه قاشق از تفاله لیمو رو با سالاد نوش جان کرد😍😍😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 تجربیات زندگی مشترک اعضا... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 تجربیات زندگی مشترک اعضا... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام مهربونا..من ۲۴ سالمه و ۴ ساله ک ازدواج کردم😊..من قبل ازدواج خیلی مطالب روانشناسیو زناشوییو اینچیزا میخوندم و فک میکردم ک استادم دیگ😂..ولی وقتی مزدوج شدم خیلی اشتباه میکردمو ادم حساسی بودم.وقتی با شوهرم قهر میکردم فک میکردم دنیا ب اخر رسیده و افسرده و غمگین وکم غذا میشدم حتی دوس نداشتم کاری انجام بدم😬🙄...یا یبار شوهرم پتومونو موقع قهر جدا کرد...انقد ناراحت شدم و گفتم چرا اینکارو کردیییی..اونم انگار خوشحال شده بود ک من حساس شدم😂😬 چنبار دیگم اینکارو انجام داد...🙄یا مثلا میخواستیم بریم خونه مادرم یا مادرشوهرم...خیلی با لباسای راحتی میرفتم ...میگفتم خودمونی هستیمو تو ماشینم ولش کن....🤤اینا نمونهای اشتباهمه ک گفتم بعد مدتهای مدیدی ب خودم اومدمو درستش کردم دیگ وقتی ک قهر میکردیم عین خیالم نبود حرف میزدیم ولی سنگین تا میکردیم و منم ماسک جوانسازی میزاشتم و کلا ب خودم میرسیدم جلوش😂 دیگ برام مهم نبود ک پتومون جداس....بعدش میگفتم خیلی راحت بودم‌اتفاقا 😁..الانم وقتی میریم بیرون خیلی شیکو ترتمیز و مرتب...ن اینکه ارایش غلیظا..ن ..مرتبو اراسته و تو دل برو میرم....وقتی من بخودم میرسم نا خوداگاه ب دیگرانم اینو میفهمونم ک با ارزشم😊😅 همیشه وقتی میرم بیرون ی چیز کوچیکم شده برای خودم میخرم...الویت زندگیم خودمم تو هرچیز در حدی ک میشه بهترینو میخوام...و شوهرمم خداروشکر اینو میدونه...بنظرم ازوقتی ک ب خودم و روحیاتم توجه میکنم حال زندگیمونم خوبه....💓بنظرم ما خانوما بیایم یکم کمتر حساس باشیم...اگ قهر کردیم فرصتی باشه برای اینک ب یاد مجردیا برای خودمون دخترانگی کنیم..ی دلتنگی براشون ب وجود بیاد..چرا ما باید همش ب فکر همسرداری باشیم...یمدت بیخیال زندگی کنیم...هرجور ک دوس داریم شادو سرحال ب خودمون جایزه بدیم...باور کنین انقد ک روحیتون خوب میشه همسرامونم متوجه میشن .وقتی ک همش ما ادم ناراحت و نگران زندگی باشیم..دیگ ارزشی نداریم...همیشه ادمایی جذابن ک دست نیافتین...و ب خودشون اهمیت میدن....و عمیقا شادن....امیدوارم ک حرفام براتون ارامش بخش باشه. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 توی گرفتاریهات این چهار تا ذکرو بگو دستور خود قرآنه و اجابتش حتمیه😍🤲🏻 بفرست به همه اونایی که دوستشون‌ داری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🏮جملات کوتاه و بسیار زیبا : ❤️یادت باشه تا خودت نخواي هيـچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه❕ ❤️یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کني❕ ❤️یادت باشه خدا هميشه مواظبته❕ ❤️يادت باشه هميشه ته قلبت يه جايي براي بخشيدن آدما بگذاري .... ❤️منتظر هيچ دستي در هيچ جاي اين دنيا نباش ...اشکهايت را با دستهاي خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند❕ ❤️زبان استخواني ندارد اما آنقدر قوي هست که بتواند قلبي را بشکند مراقب حرفهايمان باشيم . ❤️گاهي در حذف شدن کسي از زندگيتان حکمتي نهفته است .اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد❕ ❤️آدما مثل عکس هستن،زيادي که بزرگشون کني کيفيتشون مياد پايين❕ ❤️زندگي کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگي را ديرشروع ميکنيم❕ ❤️دردهايت را دورت نچين که ديوارشوند ، زيرپايت بچين که پله شوند… ❤️هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداي ديروز و امروزت ، فرداهم هست… 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ســلــامــ.خــســته نـبــاشــیــد انــشــاالــلــه ایــن پیام رو بــزاریــد کانال تــا از ثــوابــش هم مــن هم شــمــا بــهره مــنـد شــویــم بــراے ایــن ڪــه نــمــاز صــبــحــمــون قــضــا نــشــه ایــه اخــر ســوره ڪــهف رو مــیــخــونــیــم ونــیــت مــیــڪــنــیــم ڪــه چــه ســاعــتــے مــیــخــواهیــم بــیــدار شــیــم بــرا نــمــاز صــبــح شــڪ نــڪــنــیــد ڪــه بــرا نــمــاز بــیــدار مــیــشــیــد.من وقــتــے مــیــخــوابــم بــا خــودم مــیــگــم بــه نــیــت اخــر ایــه از ســوره ڪــهف مــے خــوام ســاعــت ۵ بــیــدار شــم حــتــمــا راس ســاعــت بــیــدار مــیــشــمــ لــطــف ڪــنــیــد تــو ڪــانــال خــوبــتــون بــزاریــد 🌹🌹 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
عمودی لیمویی رنگ جلوی تابش مستقیم خورشید رو گرفته بود رفت و خواست پرده رو باز بکنه که با شنیدن صدا
از توی یخچال پاکت کوچک شیر و جعبه ی شیرینی رو بیرون آورد و بعد بقیه ی وسایل هایی رو که توی دستش بود رو روی زمین گذاشت و در یخچال رو بست و به طرف سعید که توی هال پشت اُپن ایستاده بود و به کار کردنش نگاه می کرد رفت. پاکت شیر و جعبه ی شیرینی رو روی سنگ اُپن گذاشت و با مهربانی گفت: - فعالً با این ها یه مقدار خودت رو سیر کن تا من زودتر برای ناهار یه چیزی درست کنم. سعید که از اون همه توجه و حساسیت او نسبت به خودش لذت می برد در حالی که با عشق به او خیره شده بود گفت: - خیلی ممنون، ولی نمی خواد برای درست کردن ناهار خودت رو تو زحمت بندازی، قراره مامان اینا ساعت دو برسن، می رم از بیرون غذا می گیرم. او دوباره به آشپزخونه برگشت و مشغول تمام کردن کار نیمه تمامش شد و گفت: - هر جور که خودت صلاح می دونی. سعید در حین خوردن شیرینی گفت: - وفا؟ بدون این که به طرفش برگرده جوابشو داد و سعید گفت: - اونا رو بذار باشه بعداً جمع و جورشون می کنی، پاشو برو از تو اتاقت لباس و وسایل و هر چیزی رو که ممکنه تو این دو سه روز لازم داشته باشی رو بردار تا مامان اینا نیومدن بیارشون این جا. مطیعانه بلند شد و گفت: - باشه. سعید دوباره به او که داشت از در بیرون می رفت گفت: - وفا، اومدنی در اتاقت رو قفل کن و کلیدش رو هم بردار. - چشم. روح انگیز مادر سعید اون قدر از دیدن پسرش خوشحال شده بود که مدام قربون صدقه اش می رفت و باهاش حرف می زد. روژان ساکت و آروم روی صندلی عقب نشسته بود و از پشت شیشه دودی اتومبیل به تهران و جمعیت و شلوغیش نگاه می کرد. از وقتی که سعید رو دیده بود و متوجه سردی و بی توجهیش به خودش شده بود. احساس می کرد که غرورش شکسته و دلش می خواست گریه کنه. اون توی رویاها و دل خودش فکر می کرد که سعید خیلی گرم تحویلش می گیره و بهش محبت می کنه، ولی حاالا که رفتار سرد او رو دیده بود همه ی ذوق و شوقش از بین رفته بود و با سرمایی که از کولر ماشین به صورتش می خورد احساس می کرد که همه ی تنش یخ زده و سردش شده بود. سعید که حتی نیم نگاهی هم به روژان نمی کرد و در واقع حضورش رو احساس نمی کرد جلوی رستوران سر خیابونشون نگه داشت و به مادرش گفت: - شما چند لحظه تو ماشین منتظر باشین تا من غذا بگیرم و زود برگردم. و با گفتن این حرف از ماشین پیاده شد. روح انگیز که متوجه رفتار بد پسرش و دلگیری روژان شده بود بعد از رفتن پسرش به عقب و سمت روژان برگشت و با مهربانی گفت: ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم وقتت بخیر درباره چالش اسم تو گوشی من  بیشتر مخاطبام با جون سیو کردم همشونم با زبان انگلیسی سیو کردم بعد هر بار که گوشی من یا داداشم زنگ میخوره مامانم میگه چرا فارسی نمینویسید آدم متوجه بشه کیه زنگ میزنه که نبودید جواب بده  من و داداشم اسم مامانم تو گوشیامون فارسی برج مراقبت🫀سیو کردیم 😁😁 و یه سوال داشتم از دوستای گلم درباره پاک کردن ابرو  تجربه هاشون بگن چه با لیزر چه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام یاس جان من یک زن ۳۷ ساله هستم و ۳ فرزند دختر دارم. زندگی خوب و ارامی داشتیم تا هفته پیش که مادر شوهرم فوت کردن شوهرم خیلی تو این یک هفته شکسته شد و خیلی غصه خورد و هنوزم داغونه منم یکسره بهش دلداری میدم و ازش میخوام که اروم باشه چند روز پیش تو گوشی شوهرم دنبال پیامای تسلیت بودم که دیدم پارسال موقعی که یک هفته از زایمان سومم گذشته بوده شوهرم میخواسته یک زن رو صیغه کنه البته طبق این پیامایی که من دیدم خوشبختانه موفق نشده و پولی هم بابت صیغه و مهریه ازش گرفتن هنوز بهش ندادن .یک لحظه دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد چون من به شوهرم اندازه چشمام اعتماد داشتم انقدر گریه کردم و خودمو زدم ولی هنوز بهش هیچی نگفتم نمیدونم باید چکار کنم چون شوهرم هم خیلی حالش خرابه ولی منم اگه بهش نگم دیوونه میشم اگه میشه راهنمایی کنید چون اصلا نتونستم به هیچکی در این رابطه صحبت کنم دختر بزرگم که ۱۷ سالشه وقتی دید حالم خیلی بده ازم خواست بهش بگم و فهمید اونم چند روز خیلی داغون شد میخواست یک کاری بکنی که من نذاشتم گفتم الان موقعش نیست بابات خیلی داغونه خدایی نکرده یک بلایی سرش میاد منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون و بقیه دوستان مجازی گل داستان مادر سنگ دل. اشکم در اومد😭 واقعا. مادر نیست از شمر یزید بدتر هستند. این دختر بی گناه چه سرنوشت تلخی داره این از بی عرضه پدر ش هستش وقتی می بینه. این همه دختر هاش اذیت می شوند حسابی زنش کتک می زد یا می انداخت بیرون. عمو دختر همین طور. وقتی می بینه پسرش نیست. باید حواسش به نوه عروسش باشه. خدا نصیب کسی نکنه این طور مادر و مادر شوهر ها 😔آدم بمیره بهتر است این زندگیه😭 ❌❌❌دوستان عزیزم راجع به داستان مادر سنگدل خیلی عکس العمل داشتیم خیلیا انتقاد کردن و گفتن مگه میشه همچین چیزی و این داستان دروغ در جواب این دوستان باید عرض کنم این داستان مربوط به ۵۰ سال پیش شماهایی که انتقاد میکنید و باور نمیکنید از مادراتون بپرسید که ۵۰ سال پیش در روستاها چه خبر بوده و مادرشوهراشون چه رفتاری داشتن حالا تنها فرق این داستان اینه که شخصیت اول داستان از مادر هم شانس نیاورده اصلا از اسم داستان و روایت هم معلوم هستش در هر حال خوشحالم و ازتون ممنونم که اینقدر همراهی میکنید ممنون که هستید🌺 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
1_3962916961.mp3
12.03M
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌺❤️ سلام یاس جان خوبی الحمدلله یاس خانم من ازموقعی که شما تو اینا کانال رو زدین تا الان عضو کانالتون هستم واستفاده کردم ، وازشما خواهر عزیزم بخاطره کانال تشکر میکنم ولی ازشما خواهش میکنم برا عزیزانی که همه اش دنبال سر کتاب و غیره هستن این کلیب رو بذارید گوش بده ممنونم🌷🌷 ‏این ویس برای سرکتاب باز کردنه !!!!! بعید میدونم تا حالا شنیده باشید من که شوکه شدم چون تصور نمیکردم اینطوری باشه شما هم حتماً به اشتراک بزارید تا بقیه هم استفاده کنند و همگی از بلا دور باشیم ان شاءالله.. هر روز با گلاب و اسپند خونه هاتونو خوشبو و ضد عفونی کنید🌸 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ دختر من بیماری لثه داره توی ۷ سالگی و۹سالگی عمل کرد یه توده یاغده اس ک باد میکنه دکترا گفتن ضایع استخونیه .عمل کرد ولی فایده نداشت باز باد کرد از۱۱ سالگی انواع طب سنتیا بردم خوب نشده باکلی دارو درمان الان ۱۴ سالشه تا الان فقط با زالو کنترل شد بیشتر باد نکنه ولی الان که طب سنتی جواب کرده زالو نمیندازن بردم دکتر گفت باید یه قسمت لثه و دندان ورداشته بشه کلا واقعا موندم باید چی کارکنم. دیگه به بن بست خوردم وضعیت مالی جالبی ام نداریم مستاجریم .میخواستم لطف کنین بزارین کانال ایا کسی میتونه راهنمایی کنه .خواهش میکنم لطف کنید .ممنون 🌹 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 دوستان جدیدم خوش اومدین به جمع دوستانه ما❤️تقدیم به همه دوستان همراهم ♥️ℒℴνℯ♥️ "زنی" که می‌تواند با استکان چای تازه دمش "حال همه را خوب کند".. "زنی" که می‌تواند "با خدا" گپ بزند و قهوه بنوشد... "زنی" که می‌تواند قصه‌های "سرزمین مادری‌اش" را برای "کودکانش لالایی کند"... "زنی" که می‌تواند با "صدای بلند بخندد"... "زنی" که می‌تواند بدون توجه به حرفای پشت سرش برای "زندگی‌اش بجنگد"... تو "قهرمان زندگی" خودت هستی "بانو"! تا تو نخواهی "هیچ کس" "نمی‌تواند شکستت دهد".... " تقدیم به زنان سرزمینم " 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
کنارم نشست و دستم را توی دستش گرفت و نگه داشت، ولی حرفی نزد. و من با عذاب خوابم برد. وقتی چشم باز کر
!مهناز، بالاخره نمی خوای صبحونه بخوری؟ حتی نای داد زدن هم نداشتم. از جا بلند شدم تا چيزی تنم کنم. ولی به لباس ها نگاه می کردم و حواسم جای ديگر بود. عقلم کار نمی کرد. آخر سر، پريشان و گيج، چمباتمه جلوی کمد نشستم و سرم را روی زانويم گذاشتم. فکر می کردم – هر چی کم باشه محمد پای لجبازی من می گذاره. – در صورتی که واقعا آن قدر سرم خالی و پوک شده بود که مؽزم از کار افتاده بود. در اتاق باز شد و من از جا پريدم. به خيال اين که مادر است با عذرخواهی رو برگرداندم، ولی محمد بود. چقدر خوشحال شدم. ديدنش توی هر حالتی برای من اشتياق بود و آرامش. سعی کردم صدايم نرم و لحنم آشتی جويانه باشد :و گفتم .سلام .سلام .اما لحن و صدای او نشانی از نرمش نداشت، بی روح و سرد بود. حتی نيم نگاهی هم به من نکرد و آمد سراغ ساک !دوباره گفتم: نمی دانستم بايد چی بردارم؟ .دلم می خواست حرف بزنم، نمی توانستم از او چشم بردارم، برعکس او که رسمی و خشک گفت: خودم برمی دارم .مهناز اين چايی جوشيد .صدای مادرم بود. دست بردار نبود .الان، آمدم ولی همچنان نشسته بودم و نگاهش می کردم. بدون اين که نگاهم کند گفت: برو صبحونه ت رو بخور، دير می شه، .موهاتم خشک کن دلم می خواست بگويم – تو که اصلا منو نگاه نکردی، از کجا فهميدی موهام خيسه؟ - ياد گذشته ها افتادم که هميشه می گفت - وقتی موهات خيسه، مثل بچه هايی می شی که زير بارون موندن – و می گفت – اون جوری از ديدنت سير نمی .شم – و حالا حتی نيم نگاهی هم به من نمی کرد. خسته تر از قبل از جا بلند شدم و به طرف در رفتم.. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 بعد از فوت پدر بزرگم ،مادر بزرگم بعد چندسال آلزایمر گرفت،جوری که تقریباً همرو فراموش کرد، تقریباً که نه کامل همرو فراموش کرده بودیروز آورده بودیمش خونمون یه قاب عکسی رو دید توی اتاق ، با عصبانیت اومد توی حال گفت این دختره کیه که توی عکس ، هادی منو بغل کرده اون عکس پدر بزرگ و مادر بزرگم بودفک کن حتی"خودشم"فراموش کرده بود اما پدر بزرگمو نه♥️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌸تقویم نجومی اسلامی شیعه 🌹 دوشنبه 👈14 اسفند / حوت 1402 👈23 شعبان 1445 👈4 مارس 2024 ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅اقدام جهت مقدمات ازدواج مانند خواستگاری. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خرید کردن. ✅و ملاقات با بزرگان خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👶مولود امروز زیبا و محبوب و خوشبخت و زندگی پاکی دارد. 🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️رفتن به خانه و مکان نو. ✳️بردن جهیزیه عروس. ✳️شروع به کار و کسب. ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️امور ازدواج. ✳️و شروع به یادگیری نیک است. 💇‍♂🌹 اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث روبراه شدن امور می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ،باعث شادی دل می شود. 🔵ناخن گرفتن: 🌷دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد 👕🌹دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. 🌾 استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ⚡️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. 🍃 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 🌸بر محمّد وآل محمّد صلوات 🌸 🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهم 🌹 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ارسالی اعضا خانم زهره مهرآور، نوزاد که هیچی، مرد گنده ۴۴ساله‌ هم گریه اش گرفت! از بس شما خوبید و درستید و انسانید. این خلاصه یک مکالمه ۸ دقیقه‌ای بین خانم مهرآور کارمند اورژانس بابل و زن در حال زایمان و شوهرش است که در ارتفاعات روستای جاجن در برف گرفتار شدند و با راهنمایی خانم مهرآور کاری میشود، کارستان. من قدردان شما هستم حالم یک روز است که با شما خوب است و چقدر فامیلی شما بهتون میاد.. 💬سیامک قاسمی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸 شبیه گوسفندی که توی قربانگاه بود و می‌دونست این‌جا براش ته راهه. هیچ توانی نداشتم که بخوام از خودم دفاع کنم فقط اون لحظه آرزو کردم بمیرم اما دست اون مرد بهم نخوره. لحظه‌ای تمام خاطراتم با احمد و رؤیاهایی که برای آینده تصور می‌کردیم از جلوی چشمم عبور کرد. سرانجام سقوط کردم. اشکم جاری شد. با التماس بهش چشم دوختم .و گفتم کاری بهم نداشته باش از این‌جا برو منم قول می‌دم به کسی نگم که تو امشب این‌جا بودی.تو رو خدا برو من نامزد دارم ..كاري نكن بي آبرو بشم و انگشت نما مردم ايل بشم...خنده مستانه ای کرد. _ جدی؟ اما دیر شده دیگه حالا که دیدمت حیفم میاد ... _ميشنوي چي ميگم .. من نامزد دارم قراره باهم ازدواج کنیم التماس می‌کنم دستت بهم نخوره.زندگیمو تباه نکن. اما انگار نمی‌فهمید انگار کر بود.... از حماقت خودم حرصم گرفته بود چرا تنها موندم؟ حالا بین جونم و آبروم باید یکی رو انتخاب می‌کردم.حتم داشتم اگر صدام دربیاد دستش روی ماشه می‌شینه و شلیک می‌کنه چون می‌دونست مردم ایل بهش رحم نمی‌کنن. اما اگه هم ساکت بمونم آبرو و زندگی و آینده‌ام تباه می‌شه.تو این فکرا بودم که فاصله‌ی بینمون رو پر کرد.همینکه خواست به طرفم دست دراز کنه، از زیر دستش فرار کردم. شبیه موشی شده بودم که داشت توی چنگال گربه اسیر می‌شد.با صدايي آرومي گفت بهتره زیاد اذیتم نکنی کوچولو، وگرنه من عصبی بشم خودت اذیت میشی، حالام مثل بچه‌ی آدم با دلم راه بیا تا تموم بشه و منم برم رد کارم. آب دهنم رو به سختی پایین دادم تو انتهایی‌ترین گوشه چادر کز کرده بودم و اون هر لحظه داشت بهم نزدیک‌تر ميشد..آخرش گیرم انداخت. موش بالاخره توی تله‌ی این گربه‌ی وحشی افتاد. کاش کسی سر می‌رسید و من رو نجات می.داد. چه احمق بودم که به احمد گفتم نیاد به چادر. حالا اونم این بار رو حرف گوش‌کن شده بود. بازومو گرفت و از جا بلندم کرد. آب دهنمو به سختی فرو دادم. خدایا کاش میمیردم ادامه دارد یه داستان ناب از جنس اصیل ایرانی👌👌 بزن رو لینک عزیزم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
تقویم نجومی اسلامی  ✴️ دوشنبه 👈14 اسفند / حوت 1402 👈23 شعبان 1445👈4 مارس 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅اقدام جهت مقدمات ازدواج مانند خواستگاری. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خرید کردن. ✅و ملاقات با بزرگان خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد زیبا و محبوب و خوشبخت و زندگی پاکی دارد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️رفتن به خانه و مکان نو. ✳️بردن جهیزیه عروس. ✳️شروع به کار و کسب. ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️ازدواج. ✳️و شروع به یادگیری نیک است. ✳️ شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید و تقویم هر روز را دریافت نمایید. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب: فرزند دستانی سخاوتمند دارد و زبانش از دروغ تهمت و غیبت پاک است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث روبراه شدن امور می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ،باعث شادی دل می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 24 سوره مبارکه "نور" است. یوم تشهد علیهم السنتهم و آیدیهم... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸