ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 عمو بابایی خودم.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💥سلام منم میخوام داستانم رو براتون بگم ما یه خانواده ۵نفری بودیم من بچه سوم خانواده بعد از دوتا داداش بودم زندگی معمولی داشتیم پدرم از روستا بود وبچه اول خانواده و مادرم شهری
وپدرم هر چند وقت یکبار برای دیدن و خرجی دادن به پدر و مادرش به اونجا میرفت من ۴سالم بود که پدرم میخواست بره مسافرت .خوب یادمه که خیلی پشت سرش گریه کردم و ازش میخواستم که منو با خودش ببره ولی خداحافظی کرد و تنها رفت😭 البته با پدر مامانم که ماشین داشت رفت واون صحنه آخرین تصویرمن بود از پدرم 😢😢چون بعد از ده روز که میخواست برگرده و من و داداشام کلی منتظر و دلتنگش بودیم تصادف میکنه و همون جا فوت میکنه😯.با این که سنی نداشتم همه اون اتفاقا جلوی چشم رژه میره از دفن و کفن و مراسم گرفته تاغش کردنای مامانمو جیغ های عمه هام
همه قومای بابام میگفتن که پدر بزرگم که راننده بوده قاتل پدرم هست باید زندان بره طفلی مادرم چی کشیده شوهرش کشته شده باباش حالش خراب بود ودر بیمارستان بستری که همون جا بهش خون آلوده میزنن هپاتیت میگیره وچند سال بعد به خاطر هپاتیت از دنیا میره و از اون طرف نیش و کنایه های قوم شوهر .
بابام یک حقوق کمی گذاشته بود واسمون ولی خرجیمون با کار کردن شب وروز مادرم تامین میشد مادرم ۲۹ سالش بود با سه تا بچه یتیم از پدر که شب و روز خیاطی میکرد و به قول خودش خداروشکر که هنر بلد بوده که دستش جلوی کسی دراز نشده با این که قبل از فوت پدرم حتی یک خرید ساده هم بلد نبود حالا مسئولیت کل زندگی بر عهدش بود. مشکلات زیادی داشتیم که نیش و کنایه ها از همه بیشتر اذیتمان میکرد طوری که برادرام بعد از این همه وقت فراموششان نشده .اون ها همیشه خونمون میومدن و از مال یتیم میخوردن بدون اینکه کوچکترین چیزی برای ما بگیرن و همش میگفتن که اینجا خونه خودمونه (چون پدر بزرگ و مادر بزرگم زنده بودن از خونه ما سهم میبردن) ولی غیرت مادرم زیاد بود و کسی جرات نداشت به چشم یتیمی به ما نگاه کنه دوسال به همین منوال گذشت تا یک شب من خواب عجیبی دیدم خواب دیدم زمین دهان وا کرده ومیخواهم فرار کنم واز هریک از کسانی که آنجاین(فامیل هایمان) کمک میخواستم من را کنار میزدن و به فکر نجات خودشان بودن غیر از یک نفر که عموی کوچکمان بود.😍 او منو بغل کردم و نجاتم داد که بعد از چند وقت متوجه شدیم همان عمو با مخالفت های شدید پدر ومادرش از مادرم خواستگاری کرده و علاقه مند هست سرپرستی ما رو که بچه های برادرش بودیمو به عهده بگیره مادر م اصلا قبول نمیکرد چون هم ده سال از مادرم کوچکتر بود و.... اما عمو آنقدر اصرار داشت که مادرم مجبورشد قبول کند😇 واز آن موقع شد عمو بابایی خودم👪اولا نمیتونستم بهش بابا بگم کمکم عمو بابایی تبدیل به بابایی شد میخواستم کلاس اول برم که همه کارامو بابایی انجام داد.خیلی مهربون بود و بچه دوست اگر چه تو کودکی واوج نیاز به بابا بی پدر شدم ولی خدا لطفش و شامل حالم کردواین فرشته رو توی زندگیم آورد که تا الآن که خودم دو تا بچه دارم مهرش توزندیگمه و خیلی هوامو داره همسرمم هم پدرشو از دست داده و این مرد با این که سنش زیاد نیست هم پدرمنه و هم واسه همسرم پدری میکنه وهم برای عروسمون که اونم تو بچگی یتیم شده؛ خلاصه این بابایی ما شده پدر یتیما
خانوما دعا کنید سایه باباییم و مادرم از رو سرمون کم نشه که با وجود اونل دردا وغصه هامون و میتونیم تحمل کنیم
سعی کردم خیلی خلاصه کنم تا سرتون درد نیاد وممنون از همه شما که داستانمو خوندین
التماس دعا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام. ب شما یاس زیبا و همه خواهران. سال نو مبارک. انشاءالله که سال خوبی داشته باشین.
در مورد حرف زدن بچه میخواستم بگم ک منم ی پسر دارم شکر خدا سالم بود.هنگام تولد ولی چون ما هم با کسی در ارتباط نبودیم زیاد رفت وامد هم نداشتیم با کسی😭😞، پسر منم تا دوسالگی اصلا یک کلمه هم حرف نمیزد شد سه سال خیلی کم حرف میزد.اصلا جمله بندی بلد نبود تک وتوک حرف میزد .شکسته ونامفهوم. . تا سه سال و نیم شد رفتیم خونه یکی از خاله های شوهرم که اتفاقا شوهر این خاله جان گنگ بودند یعنی بنده خدا هم کر بود هم لال، خاله جان که از وضعیت پسرم باخبر بود، سر سفره برا شوهرش یک لقمه گرفت، بعد که شوهرش از اون لقمه یه گاز خورد رفت بدون اینکه بهش بگه یهو از دستش قاپید و داد ب پسرم خورد 👀 اومدیم خونه رسیدیم دم در پسرم گفت: در و باز کن 😳👀 .شروع کرد ب حرف زدن. الان شکر خدا حرف زدنش بهتر شده خیلی هم خوب نشده ولی از پارسال خیلی خیلی خوب شده ا من هاج و واج مونده بودم چجور پسرم زبون گرفت تواین دو روز... شما هم اگه میخواین امتحان کنید انشاءالله جواب میگیرین. باید حتما بدون اینکه اون شخص بفهمه از دستش بقاپی.... البته من قبل این، دوبار براش زبون گوسفند هم گرفتم دادم بهش بخوره.
دوستان برای منم دعا کنید خدا مشکلات م و حل کنه. و خیر بیاد ب راهم. آدم ساده ای هستم که همش چوب سادگی و دلپاکی م و میخورم. خیلی تنهام. خدایا کمکم کن😭😞😞❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚#داستان_زیبا
#صورتحساب
شبی،پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود،رفت و یک برگ کاغذ به او داد.مادر دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند.پسرش با خط بچه گانه نوشته بود:
صورتحساب:جمع بدهی شما به من : 17 دلار
-کوتاه کردن چمن باغچه 5دلار
-مرتب کرد اتاق خوابم 1دلار
-مراقبت از برادر کوچکم 3دلار
-بیرون بردن سطل زباله 2دلار
نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6 دلار
مادر لحظه ای به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد،سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب فرزندش این عبارت را نوشت:
-بابت سختی9ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
-بابت تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و دعا کردم هیچ
-بابت تمام زحماتی که در این سالها کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
-بابت غذا،نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ
و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق به تو هیچ است.وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود را خواند،چشمانش پر از اشک شد و درحالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد گفت:مامان دوست دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلا به طور کامل پرداخت شده!👌🏻
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
مسیح و داریوس نگاه مرددی به من انداختن اما سری تکون داده و خودم به سمت راست حرکت کردم. ورودی تماشاچی
دکلان همچنان به جو سازی ادامه میداد و من با خونسرد ترین حالتم به رایان عصبی خیره شده و در نهایت وقتی سوت آغاز به صدا در اومد تکونی به خودم دادم. بلافاصله با صدای سوت.مشتش رو سمتم پرت کرد و مثل یک احمق خونخوار بدون استراتزی مشت میزد. رایان تحت تاثیر جو جمعیت که بر علیهش بود دیوانه شده و با تموم قوا سعی میکرد خودش رو نشون بده. عقب نشینی نمیکردم اما ضربه ای هم نمی زدم. مغزم در پی یک استراتژی غافلگیرانه بود. وقتی مشتی سمتم پرتاب کرد ضربه اش رو مهار کرده و با چرخشی در هوا به پشت روونه اش کردم. مشت محکمی به سمت شکمم روونه کرد اما قبل اینکه بخواد به بدنم اصابت کنه دفعش کردم و با یک پرش به عقب پرتش کردم. رایان دیونه شده و مثل خوک سمتم حمله ور شد و من دقیقا همین رو می خواستم. ضرباتش رو فعلا دفع می کردم. کم کم صدای اعتراض هوادار ها در اومده بود. اون ها از من مبارزه می خواستن نه دفاع! خون مبارزه توسط من از صورت رایان چکیده شد. فوج انرژی هوادار ها مهار نشدنی شد. کمرش رو به رینگ تکیه داده و بی حد و مرز ضربه می زدم...من خود خشم بودم. من عمری یاد گرفته بودم...فقط بکش. وقتی ضربه هام تموم چهره رایان رو از هم درید و دستام خون آلود شد دست برداشتم و رایان رو با شدت به رینگ کوبیدم. شمارش معکوس آغاز شد و وقتی پرچم روی صورت رایان افتاد سری برای بقیه تکون دادم و بی توجه به جوش و خروش هواداران از رینگ بیرون زده و سمت اتاقک رفتم. کوچکترین توجهی به صداها نکردم و وارد اتاقک شدم. چشمم به تلفنم افتاد و از روی میز بلندش کردم. سیزده تماس بی پاسخ از اون پارادوکس داشتم. خواستم تلفن رو داخل جیبم قرار بدم که دوباره لرزید. انگشت های خونیمو روی صفحه کشیدم و نفسی تازه کرده و گفتم:
_چی می خوای؟ صدای بلند نفسش رو که رها کرد شنیدم و بعد با صدای کوفتیش گفت:
_جگوار من که سکته کردم.
_هنوز که زنده ای. بهتش رو حس کردم اما با صدای ناز دارش گفت:
_حالتون خوبه؟زخمی نشدید؟
دکلان وارد اتاق شد و به پولی که در دستش بود با لبخند اشاره کرد. خواست حرفی بزنه که اشاره کردم سکوت کنه. فقط صدای اونو
میخواستم.
_جگوااار...چرا حرف نمی زنید اخه؟
دکلان گوش تیز کرده و با دقت به من نگاه می کرد. حق نداشت کسی آرامش این پارادوکس رو برای خودش داشته باشه. در اتاقک رو با حرص باز کردم و همون طور که با حرص از سالن بیرون می زدم گفتم:
_خوبم بچه..حالا دوباره سوالتو تکرار کن.
شور و شکوه. خیابون های فرمونت امیخته با شور و حرارت بود. قدم به قدم پر از جاذبه های سرگرم کننده و حرارت دهنده است. صدای موزیک سمفونی خیابون های پر تردد وگاس بود. وگاس یعنی خود گناه گناه رو در بطن خودشون حفظ کرده بودن. این شهر مجلل, منعکس کننده فخر و غرور بود. گوشه به گوشه خیابون ها ردی از شکوه بود. شکوه و جلالی که کاوری برای گناه بود. وگاس مافیا و مافیایی ها رو در بطن خودش گرفته و فقط من می دونستم که چه تبادل ها و چه گناه هایی در مرکز این شهر انجام میشه. وگاس یعنی گناه؛گناه یعنی مافیا و مافیا یعنی من!!! نیز و تورمنت مثل جان بر کف ها دو طرف من ایستاده و با دقت به هیاهویی که داخل به راه افتاده بود نگاه می کردن. موج غلیظی تموم فضای بار رو به خودش اختصاص داده بود. آدرنالین و تستسترون مهمان تموم افراد بود. تا چشم کار می کرد گناه بود .بالاخره بعد از یک ماه تونسته بودم تموم کار هام رو انجام بدم و قانون شکنی رو که فرار کرده بود پیدا و با یک گلوله نفسش رو بریده بودم .محافظینم مثل یک دیوار دفاعی کنارم قرار گرفته و ژست بی نهایت جدیشون اجازه نزدیکی هیچکس رو به محل نشیمنگاه من نمی داد.
در تاریک ترین و خصوصی ترین قسمت نشسته و به فضایی که پیغام دهنده نیاز و هورمون بود نگاه میکردم.چشم های زیادی به سمتم خیره بود و بدن های کثیری با حرکات تحریک کننده ای در حال جلب توجه ام بودن .لیوان در دستم بود و خواستم به لب هام نزدیک کنم که صدای ضعیف" No Sir "" نیز توجهم رو جلب کرد. از گوشه چشم نگاهی به سمت چیم انداختم و از دیدن خود اهریمن لنگه ابرویی بالا انداختم. برق چشماش زهری در وجودم پخش کرد و تموم بدنم مسموم شد. تیر زهراگین نگاهش درست به مغزم خورد و خاطراتم رو زخمی کرد. صدای جیغ و ناله در تموم سرم پیچید و مغزم آتش گرفت. دستام مشت شده و برای شکستن استخوان گردن اين شیطان التماس می کرد. نفرت و حرص از تمام وجودم شعله کشید اما...من استاد تغییر چهره بودم. دستام رو مشت کردم و سوزش خاطراتم رو نادیده گرفتم نفرت درون چشمام رو درون جعبه ای ريخته و قفلش کردم و بی تفاوتی رو جایگزین کردم.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#راز_غذایی_اعضا
سلام ما بختیاریا یه پلو داریم که فقط و فقط با کباب خورده میشه ،،برنج رو کته میزاریم با این تفاوت که برنج رو با شیر بصورت کته درست میکنیم و با روغن محلی و کباب سرو میشه ،حواستون باشه نباید شفته بشه و باید دون دون دربیاد ،اسمش تهشیری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
26.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم اینو دیدم بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم،دوست دارم بذاری کانال دوستان هم حس و حال خوب منو پیدا کنن..چقدر خوبه این مدل آدما رو زمین هستن
*انسان خدایی یعنی این*
*تا آخر کلیپ را ببینید خیلی جالبه*
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#وفا دست رفته اش رو به دست بیاره ولی انگار که پاهاش فلج شده بودن و نمی تونست قدم برداره. همون جا رو
#وفا
نمی تونست وفا رو فراموش بکنه. وفا اولین دختری بود که دلش رو لرزونده بود، با این که قبل از دیدن وفا با خیلی
ها رابطه داشت و سرش خیلی شلوغ بود ولی از روزی که وفا رو توی خونه ی سعید برای اولین بار دید دیگه
نتونست به رفتارهای قبلیش ادامه بده و شب و روز، توی هر لحظه و ثانیه به ثانیه تو فکر وفا بود. ولی اون قدر مرد
بود و غیرت داشت و دوستی سرش می شد که به خاطر سعید جلوی خودش و احساسش رو گرفت و خیال سعید رو
از بابت خودش راحت کرد. ولی حالا که می دید سعید باز هم دست روی دست گذاشته و هیچ حرفی نمی زنه دیگه
نمی تونست ساکت بمونه و حرفی نزنه، االن پیمان بزرگترین تهدید برای هوتن بود. هوتن می دونست که اگه سعید
همین طوری به سکوتش ادامه بده و به عشقش نسبت به وفا اعتراف نکنه ممکنه پیمان تازه نفس و تازه از گرد راه
رسیده دل وفا رو ببره و اونو برای همیشه مال خودش بکنه و این چیزی بود که هوتن به هیچ وجه نمی تونست
تحملش بکنه. اون بارها به او هم گفته بود که اگه او وفا رو برای خودش خواستگاری نکنه اون این کار رو می کنه و
نمی ذاره که وفا نصیب کس دیگه ای بشه، حالآ هم پیمان اولین قدم رو برداشته بود و به ظاهر هم موفق شده بود،
هوتن باید با او صحبت می کرد، باید با او اتمام حجت می کرد، باید حرف های قبلی و اولتیماتومش رو برای او دوباره
تکرار می کرد. تصمیم خودش رو گرفته بود دیگه نباید کوتاه می اومد. به او نگاه کرد و گفت:
- سعید، می خوام باهات حرف بزنم.
او که با سکوت چند لحظه ای کمی آروم شده بود به سمت هوتن نگاه کرد و گفت:
- بزن، می شنوم.
- سعید، قبل از این که تو پیدات بشه من از دور حرف زدن پیمان و وفا رو می دیدم، دیدم که پیمان چه قدر برای
موندن وفا و حرف زدن باهاش اصرار و سماجت کرد. سعید غلط نکنم پیمان یه حسی به وفا پیدا کرده، البته باید به
پیمان هم حق بدی، خوب وفا یه استثناست، پیمان هم جوونه، عاشق زیبایی و ناز ، وفا بدون این که خودش
بخواد و عمدی توی کار باشه نظر همه رو جلب می کنه، سعید، اگه یه تکونی به خودت ندی و نجنبی به راحتی وفا رو
از دست می دیا، وفا که علم غیب نداره، ساحر و جادوگر هم نیست که از توی دل تو خبر داشته باشه، که بدونه تو
عاشقشی و دوسش داری، تو باید بهش بگی، باید باهاش حرف بزنی، اگه این کار رو نکنی پیمان این کار رو می کنه،
وفا تو موقعیت حساس و خطرناکیه، بعید نیست که از سر لج و لجبازی با تو و خونواده اش و حتی روزگار به
درخواست پیمان جواب مثبت بده، سعید با توأم، حرف های منو می شنوی، دِ لعنتی یه حرفی بزن، چیزی بگو.
او که با حرف های هوتن باز هم آینده و فرداهای تیره و تار بدون وفا و تنهایی و تاریکی و نفس کشیدن و زندگی
کردن دور از وفا مقابل چشم هاش به رژه دراومده بود سرش رو تکون داد و انگار که توی خواب داره حرف می زنه
گفت:
- نمی تونم، نمی تونم بهش بگم، اگه ازَم برنجه چی؟ اون به من اعتماد کرده، اون منو تکیه گاه خودش می دونه، اگه
بفهمه که عاشقش شدم اگه بدونه که خیلی وقته دوسِش دارم؟ می دونی چی می شه؟ ازَم متنفر می شه، ترکم می
کنه، برای همیشه تنهام می ذاره، نه من هیچی نمی گم، ولی نمی ذارم دست پیمان یا هر کس دیگه ای هم به وفا
برسه، هوتن دارم خفه می شم، چرا به این روز افتادم؟ چرا مثل مادرمرده ها دلم می خواد همَش یه گوشه بشینم و
زار بزنم؟ هوتن، تو که از همه چی خبر نداری، تو که نمی دونی تو دل وفا چه خبره؟ ولی من می دونم، برای همینم
هست که دارم می سوزم، که جیگرم داره آتیش می گیره، کاش منم نمی دونستم، کاش اصلا اون مرتیکه ی عوضی
رو ندیده بودم، هوتن، وفا عاشق یکی دیگه است، اون قبل از این که با من آشنا بشه و منو ببینه عاشق شده بود، دلشو
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام به بانو یاس جان و به همه خانمای گل کانال ان شاالله خوب وسلامت باشيد نمازروزهاتون هم قبول. عزیزم میخواستم بپرسم کسی هست که برنامه قرآنی بدون نت خوب داشته باشه ک معرفی کنه لطفآ 🙏🌹
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جون. امیدوارم حال دلتون خوب خوبه باشه منم خاطره اولین پریودیمو بگم رفته بودیم خونه دختر خالم پریود شدم اومدم به مامانم گفتم دلم درد میکنه اونم گف اشکال نداره برا همه همین جوریه 😔😔منم دوس داشتم بغلم کنه نازم کنه اما نکرد ولی دختر خودم الان ۱۲ سالشه پریود شده برای اولین بار چون خودم واقعا دلم میخواست مامانم لوسم کنه و نکرد من دخترمو بغل کردم بوسش کردم و کلی ناز و نوازش ........هر چی که خودم دوست داشتم و نشد برای دخترم انجام دادم به خواهرای گلم توصیه میکنم اون چی که برای شما نشده شما برای بچها تون انجام بدین که مثل ماها حسرت بدل نمونن🥰🥰🥰 💖💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#جدایی_مهناز_از_محمد مثل مريض هايی که بعد از يک بيماری طولانی از بستر بلند می شوند، بدنم ضعف داشت
#جدایی_مهناز_و_محمد
.آری، من از بهشت رانده ای بودم که با خيال آن بهشت زندگی می کرد و کمتر از آن برايش خاکی بود، بی ارزش و پست
شايد در تفکر همه، بيوه بودن با تعبير جسمی آن معنا بيابد. ولی من اينرا با تک تک سلول هايم حس کردم و فهميدم که
خوشا به حال زن هايی که جسما بيوه ميشوند. جسم و نيازهای طبيعی زود با زندگی کنار می آيند و راه عوض می کنند.
ولی بدبختی که روحش بيوه می شود، درد بی درمانی را تحمل می کند که علاجی ندارد. همانطور که شايد همه فرق يک
زن و دختر، از ديد عوام باکره بودن دختر باشد، در حالی که به نظر من آن تفاوتی که در روح يک دختر با يک زن
وجود دارد، قابل مقايسه با جسم نيست و من روحا ديگر دختر نبودم. زنی بودم که عشق را در زيباترين صورت آن تجربه
.کرده بود. و اين حماقت بزرگی بود که کسی فکر کند با تملک جسم من، آن گذشته راکمرنگ می کند يا از بين می برد
تملک جسم، کاری سهل و آسان است، دشوار برگرفتن بکارت روح است و به تملک در آوردن آن و اين درست همان
رمزی است که شايد بيش تر مردمان در نيافته باشند. درحالی که محمد، دانسته يا نادانسته دقيقا همين کار را با من کرده
.بود
آرام آرام به رفت و آمد و کلاس ها و استادها و همه چيز عادت کردم. چون يکی از خاصيت های جاودانه ميز و نيمکت،
شايد اين باشد که هر انسانی در هر سنی وقتی در کسوت شاگردی پشت آن ها می نشيند، احساس جوانی و زنده بودن و
شادابی می کند.همين خاصيت ارزشمند هم بود که مرا با زندگی آشتی داد. يکی دو ماه که از شروع کلاسها گذشت، ديگر
.به تدريج روابطم با همکلاسی ها دوستانه شد و فضای کلاس و دانشگاه،آشنا و مانوس
منتها حوصله روابط خاص و صميمی را نداشتم و همين شايد در آغاز باعث شدکه همه فکر کنند آدمی مغرور و از خود
.راضی ام، ولی به هر حال آن ها هم به من عادت کردند و همان طور که بودم قبولم کردند
يکی از همکلاسی ها پسری پر شر و شور به نام بهزاد بود که انگار با خودش شرط کرده بود که آرام و قرار نداشته
باشد. هر وقت وارد کلاس می شد، صدای پر هيجان و شلوغ او فراتر از صدای ديگران بود و موقع درس ها هم بيش تر
از همه او بود که سر به سر استاد می گذاشت و کلاس را به شوخی و خنده می کشاند. منتها چون معمولا شوخيها و
.حاضر جوابی هايش همراه ادب و با ديدی ظريف بود مانع از رنجش ديگران می شد
در مقابل او يکی از دخترهای کلاس به نام نرگس مدبر که دختری سرحال و بشاش و با نشاط بود، هميشه در جواب حرف
های آقای ميرزايی، يا همان بهزاد، حرفی حاضر و آماده داشت. اين دو نفر، هر کدام ناخودآگاه شده بودند زبان و نماينده
همجنسهای خود، يعنی خانم مدبر نماينده دخترها و آقای ميرزايی نماينده پسرها، که به خاطراخلاق خوب و خوش سرو
.زبانی همه بچه ها دوستشان داشتند و هم قبولشان کرده بودند
اولين پتک را به مغز خواب رفته من همان آقای ميرزايی، توسط خانم مدبر،وارد کرد و خدا عمرش بدهد، چون اين کارش
.باعث شروع دوستی من با نرگس شد، دوستی ای عميق و پر حاصل و شيرين
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌻افطار هیجدهم🌻
💛ميان سفره لطفت
🌼ميان سجده سبزت
💛ميان ربنای دست پرمهرت
🌼اگر بر خاطرت رد شد
💛خيال من دعايم کن
🌼که محتاج دعايم من
شبتون بخیر و التماس دعا🙏🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دعای جوشن کبیر (2).pdf
694.3K
❤️
📖 متن کامل دعای جوشن کبیر
+به همراه ترجمه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
دکلان همچنان به جو سازی ادامه میداد و من با خونسرد ترین حالتم به رایان عصبی خیره شده و در نهایت وقتی
_اجازه همراهی بهمون نمیدید شاه نشین؟ نگاهم درون چشمایی که بوسه گاه شیطان بود چرخی خورد جدیتم رو درون نگاهم رنگ کردم و بعد نگاه ازش گرفته و به نیز دوختم.
.Not problem _
(مشکلی نیست) نیز، بلافاصله اطاعت کرد.نگاه وحشتناکی به شیادترین انسانی که دنیا به خودش دیده کرد و از سد راهش کنار رفت. شیطان لبخندی زد و من مشتم محکم در دستم فشردم..که مبادا افسار پاره کرده و گردنش رو بشکنم. نگاهم رو به مقابلم بخشیدم و همایون کنارم نشست و با سرخوشی گفت:
_موج حضورتون خیلی قدرتمنده جگوار.
ناخوداگاه نگاه ها سمتتون کشیده ميشه. نگاهش نکردم اما گردنم رو به چپ و راست خم کردم و صدای ترق استخوون هام بلند شد نگاهم به دور بود اما تموم حواسم کنار این رذل سگ صفت بود, کمی جابجا شد و گفت:
_اوضاع چطوره؟
این مرد تموم دلیلی بود که من، جگوار شدم. دلیل تموم سیاهی های زندگیم این مرد بود...همایون!!چشم به چشمای سبزش دوختم و با پوزخند گفتم:
_ درست مثل ذات تو...خراب!! قهقه زد و رو محکم فشردم که با اسلحه ای که درون جیبم بود ازش پذیرایی نکنم. همایون یکی از اعضای حلقه و در رتبه مهمی از مافیا بود... متوجه شده بودم بعد از خروج من از ایران خودش رو به اینجا رسونده و امشب بعد از یک ماه بالاخره پیدام کرده بود.,
_شما بی نظیرید واقعا.
نگاهی به پشتش کردم و متوجه افرادش شدم. میان سال بود اما در کثافت و آشغال بودن دومی نداشت.
_شنیدم مشکلی توی هلدینگ به وجود اومده بود که مثل هميشه با درایت حلش کردید. خواست گوش زد کنه که متوجه کارای من هست..جرأت نزدیک شدن رو نداشت و مثل سگ برای اطلاعات دم تکون میداد. نگاهش نکردم . همایون همون طور که به صندلیش تکیه میداد گفت:
_یه نقدی بکنم؟
و گفتم:
_واسه انتقاد کردن باید نظرت واسم مهم باشه یا نه؟ لبخند زد..خراب شده بود. نگاهم توی صورتش گشتی زد و من قسم خوردم یک روز به بهترین شکل ممکن انتقامم رو ازش میگیرم. کتش رو تکونی داد و گفت:
_ در جریانید که جنس های سدریک تو بازاره؟
و لبخند کریهی زد. شیطان درون چشمای این فرد حیات داشت. با چشم های تنگ شده تک تک واکنش هامو زیر نظر داشت. هیچ ری اکشنی نشون ندادم. نگاهی به ساعتم کردم با لحن بی تفاوتی گفتم:
_در جریانی که یک ساعتی ميشه شخصی به اسم سدریک دیگه وجود نداره؟ و بالاخره ماتش برد...درون دستش خشک ضربتی زده و ضربتی زده بودم. مخصوصم رو روی میز قرار دادم نگاهی به چشمای شیطانیش کردم و بدون کوچکترین واکنشی
_تو کارت واقعا خوبه همایون اما.. و چرخوندم و خیره در چشماش گفتم:
_اما اگه جایی من قدم بذارم تو نفر دومی. کیش و مات!!! اینکه جنس های سدریک در بازار پخش شده خیلی وقت بود به گوشم خورده اما سکوت من باعث پیشرویش شده بود. مطمئن بودم همایون دقیقا قصد داره تو عالی ترین فرصت بازار رو سمت خودش بکشه و وگاس رو به چنگ بگیره اما نمیدونست من همیشه یک قدم جلوترم. نگاهی به چشمای مات شده اش کردم و ضربه آخر رو زدم:
_سدریک فکر میکرد من رو بازی میده اما انگار یادش رفته بود که من خودم قوانین بازیو نوشتم..الان که تو خون خودش غلط می خوره متوجه بازی ميشه. گردنم رو فشردم و در آخر گفتم:
_بذار یه توصیه ای بکنم همایون به تک تک اعضای حلقه هم پیغامم رو برسون. مکث کردم تا جدیتم رو متوجه بشه. مردمکاش می لرزید و من عاشق این لحظه بودم. ضعف دشمن.قوت من بود. _پیغام بده شاید نباشم؛اما حضورم همه جا هست..پا کج بذارید وگاس رو برای تک تکتون جهنم میکنم. و پوزخندی زدمو از روی مبل بلند شدم. من شاه این شهر بودم و اين شهر آماده به خدمت من!
** آرامش
دلتنگی یک ابهامه. معانی دور و نزدیک داره. دلتنگی یعنی لبریز شدن کاسه صبر.. کم اوردن بغض کردن تو خودت فرو رفتن اما برای من دیگه دلتنگی یعنی مرگ. من در حال مرگ بودم. سلولای تنم از بی هوایی خودشون رو تسلیم مرگ کرده بود., عطر گسی که ریه هام رو از خودش مملو می کرد نبود. هوا نبود. دستی دور گلوم نشسته و هر روز با شدت بیشتری فشاری به گلوی دردناکم می آورد و عبور هوا رو برام مشکل تر میکرد. یی نفسام هر روز تنگ تر و دلم هر روز بیشتر از غم پر میشد. سی و شش روز بود که نداشتمش,نبود.. هیولای این عمارت سنگی رفته و آرامش من رو هم برده بود, من گیچ و سردرگم بودم. من تموم تنم درد میکرد. مخدر اين تن زخمی گم شده و من استخون هام ناله میکرد. دیوانه شده و در فراق میسوختم. کوهستان چشماش رو برای خودم ترسیم میکردم و در سرمای کشنده نگاهش جان میدادم. بعد از شنیدن صداش بی طاقت شده و در پی جرعه ای آب حیات بودم اما دریغ از قطره ای آب... تماس هام رو پاسخ نداد و چند وقت بعد هم خطش خاموش شد.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی
✴️ شنبه 👈11 فروردین / حمل 1403
👈19 رمضان 1445👈30 مارس 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅شاگرد گرفتن.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅اغاز نگارش کتاب و امثال آن.
✅ارسال نامه و مکاتبه
✅دیدار بزرگان و اشراف.
✅مسافرت
✅و خرید وسیله سواری خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت خوب و حاجت روایی در پی دارد
👶 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و شایسته است.
💑مباشرت امشب: سندی مبنی بر استحباب و کراهت ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️شروع به کار و کسب.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️ امور بازرگانی و تجارت.
✳️و انور تعلیمی و آموزشی نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث رفع درد بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا
#روز_۳۵
دوستای همراه کانال طبق قرارمون چله زیارت عاشورا برای اول ظهور حضرت مهدی (عج) و بعد هر کسی هر نیتی تو دلش داره بخونه
هم به صورت صوتی هم تصویری و هم متنی پست میکنم با هر کدوم که راحتین شروع کنین.منو هم از دعای خیرتون محروم نکنین🙏❤️
به امید ظهور آقامون❤️❤️❤️
#یاس
#زیارت_عاشورا
روز۳۵
🍃🍃🍃🍃🍂🍃
💚✨زیارت عاشورا✨💚
🌺«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَممْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ»🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🥀خدا داند
🖤که حیدر کل دین است
🥀میان خلق او
🖤حق الیقین است
🥀تمام عالم و امکان بداند
🖤فقط حیدر امیر المومنین است
🏴فرا رسیدن ایام
شهادت مولای متقیان
علی علیه السلام تسلیت🏴
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
|ارسال کن برای دوستانت🙏🌸✨|
✨برای شروع هفتتون براتون آرزو میکنم
🌺عشـــق باشد و یک دنیــــــا ســـــلامـتی
✨و امضــــای خدا پای تمـــــام آرزوهــــــــاتون
🌺روزتـــــــون زیبـــــــا و درپــــــناه حق باشـــــــید
✨خدایا شکرت که هستی ودلــمان خوش است به بودنـــت
🌺خدایا شکرت که مسیر رسیدن به خواسته هایمان را نشانمان میدهی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺ ناباروری درمان شد ༻
❌ قرار نیست عید امسال توحسرت بچه باشی ❌
▣⃢ الوعده وفا : وعده دولت جهت سهولت فرزندآوری احقاق یافت 🍃
❗️اگر تا الان راه های مختلفی رو رفتی و نتیجه ای نگرفتی نگران نباش 😊
▣⃢ (کادر درمانی آوای سلامت) با حضور افتخاری مسعود شیرزاد برای درمان اقدام میکند
⭕️ جهت دریافت اطلاعات بیشتر وارد کانال زیر بشید و برای درمان اقدام کنید
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/68420340Ca9b4de7f2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ذخیره کنید و بفرستید برای عزیزانتون🙏🌹
کمبودهای بدنت رو بشناس و براحتی جبران کن❤️
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88