eitaa logo
داروخانه معنوی
5.4هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
120 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#کنترل_خشم 10 مراقبه و مشارطه فراموش نشه نگران نباشید اگه شکست خوردید بازم تمرین کنید صلوات موقع عص
11 اولین قربانی در تندخویی و عصبانیـ👈ـت؛ خودِتـی! تا خودت آتیش نگیرے، نمی‌تونی دیگران رو آتیـ🔥ـش بزنی! خُلقِ بَدِت، قبل از هر چیز عامل عذاب خودته! 💢اگه تمرین صبر و خویشتن‌دارے نڪرده باشی؛ همیشه توقع دارے همه مثل تو فڪر، یا رفتار ڪنند❗️ ✔️اونوقت راحت حقوق دیگرانو نادیده می‌گیرے و اعمال خیرت، به اشاره‌اے نابود میشن. @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11 ✔️حِلـم میوه عقله، و غضب، تیشه عقل! 👈عقله که به ما بردباری میده، و در زمان خشم، بسیار تضعیف میشه. ❌پس اصلا تصمیم نگیرید! خصوصاً در زمان خشم برضعیف ترها و زیردستان. @Manavi_2
s11.mp3
7.37M
۱۱ استاد شجاعی زبـان تو؛ یه نردبان بلنــده به سوی بهشت! گاهی: چند دقیقه یه هم کلامیِ تو با خدا می تونه از خیلی جهنم ها،آزادت کنه. فقط... کافیه یاد بگیری چه جوری حرف بزنی. @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید بزرگوار اسماعیل غلامی یار احمدی عزیز❤️ یکی از همرزمانش یعنی کسی که تا آخرین لحظه همراهش بود می‌گفت با اسماعیل شب رفته بودیم شناسایی و برگشتیم. قرار بود هفت صبح برگردیم که منطقه را بزنیم. گفتم اسماعیل بخواب فردا باید دوباره برگردیم. گفت مگر می‌شود نماز شب نخوانیم؟ بگذار نماز شب را به نماز صبح‌مان وصل کنیم. بعد اسماعیل سر و وضع و ریشش را مرتب می‌کند، لباس‌هایش را با لباس خاکی‌اش عوض می‌کند. دوستانش می‌گویند اسماعیل نوربالا می‌زنی! چه خبر شده؟ گریه اسماعیل را کسی ندیده بود، اما آن لحظه روضه حضرت رقیه (س) گوش می‌داد و گریه می‌کرد. همرزمش می‌گفت از ماشین پیاده شدم و گفتم اسماعیل الان شهیدمان می‌کنی! تمام فرشته‌ها را کشاندی توی ماشین! ساعت ۱۱ و ۴۰ دقیقه نزدیک مقر بودیم. اسماعیل گفته بود نماز را در مقر بخوانیم. همین جمله دهانش بود و با لپ‌تاپش منطقه را برای عملیات رصد می‌کرد که یکهو زمین و آسمان آتش شد. موشک زده بودند. همرزمش از ماشین پرت شده بود بیرون. ایشان وقتی بالای سر اسماعیل می‌رسد دست و پای اسماعیل بر اثر اصابت موشک قطع شده بود. می‌گفت اسماعیل هنوز ضربان قلب داشت. می‌خواستم به لب‌های ترک خورده و خشکیده‌اش آب بزنم. گفتم اسماعیل روزه است با زبان روزه خدمت حضرت زینب (س) برود. دوستش برمی‌گردد تا اطلاع بدهد وقتی برمی‌گردد داعش بالای سر اسماعیل می‌رسد و می‌خواستند پیکرش را ببرند، ولی نمی‌توانند. پیکرش را ارباً اربا می‌کنند. چشمش را درمی‌آورند و به قلبش چاقو می‌زنند و لباس و پلاکش را می‌برند. @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢 پِیــ✿ـــآمبر أکــــᰔـرَمﷺ بَرتـــَــرین زُهــᰔـــد دَر دُنیـــــآ یٰاد مــَـ✬ــرگ أستـــــ....، و بَرتـَــــرین ؏ِـــــبآدتْ، یٰاد مَـــ✬ــرگ أستـــــ...، و بَرتـَــــرین أندیـــــشِہ یٰاد مـَــ✬ــرگ أستـــْــ.... ⬅️زیـــــرَک‌تَرینـــْ مَــ♤ـــردُم ڪَسے أستـــــْ ڪِه بیـــــشتَر بِه یٰاد مَــ✬ـــرگ بٰاشَد.👌 [📚 بحـــــارالانـــــوار جلد⁶ صفحہ¹³⁷ ] @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅احضار روح عمرسعد و معاویه توسط برادر علامه طباطبایی حاج سیدمحمد الهی فرزند آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی، برادر حضرت علامه می‌گوید: «یک روحانی بنام ادیب العلما در تبریز بود که به بنده نیز مأنوس بود و درعلوم غریبه نیز سر رشته داشت که اخیراً فوت نموده است. یک روز آمده بود به خانه‌مان و من نیز آن موقع در کبریت سازی مشغول بکار بودم عصر که به خانه برگشتم والده‌ام فرمودند که والد بزرگوارم (آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبایی) حال خوشی ندارد خانه‌مان آن موقع در دانشسرا قرار داشت طبقه دوم پیش پدرم رفتم و جویای حالشان شدم فرمودند: چیزی نشده فقط حالم کمی منقلب شده بود که درست شد. بالاخره چیزی نگفتند و من هم نفهمیدم. چند روز بعد که جناب ادیب العلما را دیدم ایشان از من در مورد اتفاقات آن روز پرسیدند گفتم بنده که بی خبرم. ادیب العلما برگشت گفت آن روز که آمده بودم خانه‌تان، پدرت در حالی که نشسته بود به این فکر می‌کرده که روح عمربن سعد را احضار نمایند ببینند که این ظالم چگونه تیپ و قیافه‌ای داشته و این غلط بزرگ غیرقابل بخشش را در مورد امام حسین (ع) و اهل بیت اش در صحرای کربلا مرتکب شده است. ادیب العلما می‌گوید در یک لحظه خانه‌ای که در آن نشسته بودم به یک ظلمتکده تبدیل شدو همه جای خانه را تاریکی فرا گرفت من از ترس پا به فرار گذاشتم یک آن فهمیدم که در پل منجم هستم بعداً برگشتم و در مورد ماوقع سؤال پرسیدم آقا فرمودند که روح عمرسعد ترسید و پا به فرار گذاشت. مادر بنده نیز به خیال اینکه فرار ادیب العلما از خانه به واسطه حال ناخوش پدرم بوده لذا با یکی از پزشکان تبریز به نام دکتر نقشینه برای مداوای پدرم تماس گرفته بود و دکتر پس از معاینه پدرم، حال پدرم خوب شده بود و بدین صورت همه چیز در خانه بهم خورده بود. در یکی از روزها یکی از این افرادی که پدرم می‌خواست در حضور وی یکی از ارواح را احضار نماید حاج میرستارآقا میر محمدی نامی بود. وی تعریف می‌کرد که یک روز با پدرم تصمیم گرفتند روح معاویه را احضار نمایند که در حین این جریان یکی از دوستان از درب خانه می‌خواست وارد شود خطاب به ما گفت که در اینجا چه خبر است این بوی بد مشمئز کننده از کجا می‌آید چگونه در این فضای آلوده نشسته‌اید؟ در این حالت رفت و فوراً یکی از پنجره‌ها را باز نمود. در حالیکه در اتاق چیز خاصی نبود فقط بوی روح کثیف معاویه بود که بواسطه احضارش همه جا را دربرگرفته بود. بله احضار ارواح یکی از کارهایی بود که پدرم می‌توانست آن را انجام دهد. در برابر احضار ارواح انسانهای ملعون، پدرم روح انسانهای بزرگ را نیز احضار می‌نمود مثلاً بارها خود شاهد بودم که چگونه روح مرحوم سیدعلی آقاقاضی را فرا می خواندو از ایشان پاسخ برخی از سوالاتش را می‌گرفت و با حاج سیدمحمد الهی طباطبائی فرزند حضرت آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائیاحضار ایشان، عطر و بوی خوشی در داخل اتاق می‌پیچید. یکبار یک ضایعه‌ای پوستی روی پای پدرم ظاهر شده بود به هر دکتر مراجعه نمود نتوانست برای آن چاره‌ای بیابد یکبار اراده نمود تا روح شیخ ابوعلی سینا را بخواند و از او بخواهد تا پایش را در میان جمع مداوا نماید ابوی می‌گفت بنده سؤالات علمی زیادی از ارواح علما و دانشمندان بزرگی همچون بوعلی سینا، سقراط، افلاطون، ارسطو و... کرده‌ام سوالاتی که اصلاً در حد و اندازه آنها هم نبود ولی آنها به درستی به این سؤالات پاسخ داده و پدرم همه این سؤال و جواب‌ها را در یک دفترچه‌ای یادداشت نموده و ثبت کرده است و دانشگاه علامه طباطبایی هم اکنون بر روی سرگذشت پدرم حضرت آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی برنامه ریزی جامعی انجام داده قرار بر این شده است تا بصورت کتابی چاپ و منتشر گردد و بنده همه این سؤال و جواب‌ها را در اختیار این عزیزان قرار داده‌ام و آقای دکتر اسماعیل زاده از ارومیه در این مورد کار جامعی شروع نموده است.» __ 🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جَهنــ🔥ــمْ هَمین جآستـــــ..! هَمین جـــــآ ڪِه تُو هَستے و چِشمٰانمآن تَوانِ دیدَنتـــــ رٰا نَدٰارند. سـُـ☝️ـؤال دٰارم؛ تٰا طُلــــــ🌤ــوع توُ، چَند شَبـــــ بِخیرِ دیـــــگَر بٰاقیستْ...؟ @Manavi_2
داروخانه معنوی
سلام خدایــــــــــی های عزیز🌸 ان شاءالله از امشب رمان بیست و نه قسمتی یک_جرعه_عشق تقدیم حضورتون
(قسمت دوم) ! با استرس خودم را در آینه نگاه میکنم،این دفعه فرق دارد!می آیی جواب بله بگیری! چادرم را سر میکنم و وارد سالن میشوم،دوباره سر به زیر نشستی،آرام سلام میکنم و کنار پدرم مینشینم،بحث مهریه و شیربها میشود نظر مرا میخواهند،صحبت ها را با پدر و مادرم کرده ام به سختی رضایت دادند،پدرت دوباره با مهربانی میپرسد که مهریه چه میخواهم؟سرم را بلند میکنم و میگویم:چهارده تا شاخه گل سرخ! سرت را بلند میکنی و با تعجب نگاه میکنی اما نه مرا..... پدرم را نگاه میکنی!همین چشمان پاکت کار دستم داد!همانطور میگویی:این که نمیشه هرچی بخواید حتی جونم رو مهر میکنم! لبخند میزنم زرنگ بودی آقا!هربار دلم را میبردی! خانواده ها به توافق میرسند،برای صحبت های نهایی باهم تنها میشویم،من دختر آرامی نیستم آقا اما جلوی شما اینطور میشوم! لبخندی به لب داری از آن لبخندهایی که بعدها عمیق ترشان کردی و با دلم بازی کردند! میگویی:بریم حیاط پیش همون گلدون های شمعدونی؟! دیدی گفتم زرنگی دختر چه میخواهد؟!به سمت حیاط میروم و همان جای قبلی مینشینم،کنارم مینشینی با فاصله درست مثل دفعه ی قبل! دستی به ریش هایت میکشی و میگویی:دفعه ی قبل من پرحرفی کردم شما ساکت بودید،حالا شما صحبت کنید و من گوش میدم! آب دهنم را قورت میدهم و شروع میکنم:خب من چیز زیادی نمیخوام! نمیتوانستم حرف بزنم،دلم نمیخواست متوجه استرسم بشوی! در دل صلواتی میفرستم و ادامه میدهم:بیشتر از مادیات معنویات برام مهمه!نمیگم مادیات اصلا نه!نمیشه که!اما یه زندگی متوسط کافیه!اخلاق و ادب خیلی برام مهمه!درمورد دین هم میخواستم بگم که دفعه ی قبل کامل توضیح دادید و تفاهم داریم! نفسی تازه میکنم و میگویم:حتما میدونید دانشجوم!دلم میخواد مانعی برای ادامه تحصیلم نباشه و همینطور اگه شاغل بشم! سرت را به سمتم برمیگردانی اما باز نگاهت به من نیست!صورتت جدی ست اما چشمانت میخندد! میگویی:چرا باید با درس خوندن و کار سالم مخالف باشم؟! بعداز همه ی این صحبت ها یعنی بله دیگه؟! سرخ میشوم و میگویم:خب جواب معلومه که شما اینجایید! لبخندی میزنی،از آن لبخندهایی که از سر خجالت است!سرت را می اندازی پایین و میگویی:مبارکه! چه هولی تبریک هم میگویی!زندگی منوتو ساده شروع شد،زندگی که نه ما شدنمان! ادامه دارد.... @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ 🧡خـــــدایـــــا🤲 💫بــنــد بــزنــد دل‌هـایـی را کـه، 🧡هــیــچـکــس جـــز خــودش 💫از شکسته بودنشان خبر ندارد... 🧡خـــــداونــــــد 💫آگــاهــی بــه تــمــام حــالـمـون 🧡حــــال دلـــمــون خـــوب کــن 💫آمــــیــــن یـــــا رَبَّ🤲 🧡بـــرای مـــن ؛ بــرای تــو 💫بــــرای تـــمـــام دل هــــا 🧡هــر شــب دریـچـه هــای آسـمـان 💫گشوده می شود برای هم دعا کنیم 🧡خــیـــلــی الـــتـــمـــاس دعـــا دارم  🧡شــبــتــون در پــنــاه امــن الــهــی @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
هَر ڪِہ بٰا وُضو بِخٰوابَدْ! اَگرْ... دَر آنْ شَبْ مَرڱشْ فَرٰا رِسَد/: نَزدْ خُ♡دٰاوَندْ، "شَهیدْ" بِہ شُمٰار مےآيَـدْ ۔۔۔۔☆ •.‌آقٰا رَسوُلَ اللّہ❣ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا