از زبان مشاور
🔊 #از_این_خانه_بروید! (۹) 🖋 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری 🔹 از زبان مشاور 🔸 مشاورهٔ خانواد
🔊 #از_این_خانه_بروید! (۱۰)
🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده
⭕️ ادامهٔ نقدها و نظرها
۴. کج دار و مریز!
ناراضی و بردبار
✍ خانم زینب صبوری؛ دانشجوی روانشناسی، از دانشجویان پرکارمان، نقدی در تأیید مطالبمان نوشتهاند؛ نقدی پرنکته:
عرض ادب و احترام
باید خدمت بانو نعناکار عزیز و دغدغهمند عرض کنم که تا همین چنددههٔ قبل، اتفاقهای مختلفی، به لحاظ فرهنگی و اجتماعی، رخ میداد که در حال حاضر، ناممکن است.
امروز، با پنج سال گذشته، تفاوت دارد، چه رسد به چند دههٔ قبل.
نیازها تغییر کرده، فرهنگ دگرگون شده، نسل جوان ما، اطلاعات علمی جدیدی دارند که برخی با توصیههای نسل قبل در تعارض است؛ بعضی بر اثر علمزدگی است و نابهجاست، اما بعض دیگر، بهجا است و صحیح.
تا چند دههٔ قبل، متاسفانه، خانوادهها با صنفی به نام روانشناس، نه تنها آشنا نبودند، بلکه هیچ تصویر ذهنیای از مشاوره و تکنیکهای روانشناختی نداشتند و اصلا قائل به مراجعه به مشاور نبودند.
در دهههای گذشته، حتی فاجعهای مثل قتل، بین بزرگان فامیل، حل و فصل میشد.
چیزی به اسم خانهٔ سالمندان، یا وجود نداشت یا مخصوص سالمند بیوارث بود.
خلاصه که:
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
به نظر بنده، این قیاس، مع الفارق است.
بیرون گود نَنشستهام و دعوت کنم به ضربه فنی.
بنده و همسرم، در رابطهٔ با خانوادهها، نمونهٔ بارز رعایت حد و مرز هستیم.
۱۷ - ۱۸ سال است که عروس این خانوادهام. از ابتدا تا اکنون، در یک ساختمان بودهایم.
تا امروز، در حضور پدرشوهر و مادرشوهرم نه پا دراز کردهام و نه دراز کشیدهام.
از گل نازکتر نگفتم و در برابر حرفایی که باب طبعم نبوده، سکوت اختیار کردم، به حرمت پدر و مادر بودنشان.
در یک کلام، به پدر و مادر خودم، جوری که دستور اسلام بوده، احترام گذاشتم. ولی احترامی که به والدین همسرم گذاشتم، به پدر و مادر خودم هم نگذاشتم؛ چیزی فراتر از حد تصور.
اما، خواهر من!
چه بسا بانوانی مثل بنده، ک دو دهه با خانوادهٔ همسر، در یک ساختمان زندگی کردند و کسی از مشکلاتشان مطلع نشده.
اینکه کسی با سیلی صورتش را سرخ میکند، نشانهٔ گل و بلبلبودن اوضاع نیست.
باید علمیتر و بر حسب آمار دقیق سخن گفت.
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
از زبان مشاور
🔊 #از_این_خانه_بروید! (۱۰) 🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری 🔹 از زبان مشاور 🔸 مشاورهٔ خانواد
🔊 #از_این_خانه_بروید! (۱۱)
🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده
⭕️ ادامهٔ نقدها و نظرها
اشاره
آنهنگام که «از این خانه بروید» را نوشتم، به ضرورت و اهمیت آن توجه داشتم. در مشاورهها و مشاهدههایم یافته بودم که بخش عظیمی از طلاقها، معلول همین عامل است. فروپاشیدگی کثیری از زندگیها، ریشه در همین «همخانگیها» دارد. سبب بسیاری از رنجیدگی دلها، مراعاتنکردن قاعدهٔ طلایی «دوری و دوستی» است.
ابتدا قرار بود تنها یک پست مشاورهای را در این موضوع منتشر کنیم، اکنون اما به پست یازدهم رسیدهایم!
شاید این سلسله، ادامه یابد. شاید یک کتاب شود. ببینیم خدا چه میخواهد.
اینک، در ادامهٔ نقد و نظر دیگران، پنجمین نوشتهٔ خوانندگانمان را؛ نوشتهٔ برادر ارجمندمان، جناب آقای «علی ترابی»، فرهنگی فرهیخته از شهر تیران، اصفهان، را با هم بخوانیم:
۵. ضرورتها و مدیریتها
سلام و درود بر استاد دانا و توانا.
«از این خانه بروید»!
حتما خانهٔ جدا و با امکانات، برای زوجهای جوان، شیرین است.
اگر پدر و مادر میتوانند، برای فرزندشان منزلی جدا بخرند و یا اجاره کنند. ولی برخی از والدین، توانایی ندارند.
پس راه حل چیست و جوانان باید چکار کنند؟
🔻 چند راهکار و تجربه
۱. برای زوجهای دلباخته، تشکیل زندگی مشترک زیر یک سقف، در اولویت است، اگرچه خانهٔ جداگانه نداشته باشند.
۲. زوجهای جوان باید از برخی امکانات، چشمپوشی کنند و در کنار همسربودن را بپذیرند.
۳. ممکن است پدر و مادر، مسن باشند و کمحوصله و شبها زود بخوابند... .
برای زندگی با ایشان، ما باید تحمل کنیم، نه پدر و مادر. اگرچه بسیار سخت است، اما باید صبوری و خویشتنداری کرد، همراه با حوصلهورزی و گذشت.
۴. آنچه گفته شد، برای شرایطی است که زوجهای جوان، خودشان، تمکن مالی ندارند، اما اگر میتوانند، حتما باید «از این خانه بروند!»
من تجربه هفتسال در یک منزل با پدر و مادر زندگیکردن را دارم.
سخت بود، ولی شیرین.
چون ابتدای استخدام بودیم، حقوقمان کم بود، توانایی اجارهٔ منزل را نداشتیم. در یک اتاق پدری، با همراهی همسر، خوش بودیم.
پس میشود در کنار پدر و مادر بود و شاد زندگی کرد.
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
❇️ ماه صفر؛ ماه خدا #بازنشر
🖋#نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
ماه شریف صفر- به هر دلیل- در ذهنها ناپسند شده است. برخی از مردمان آن را نحس میدانند. حال آنکه اصلاً چنین نیست. ماه صفر هم ماه خدا است؛ مانند دیگر ماهها.
یکی از عوامل نحسپنداری این ماه، روایتی است ساختگی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «...هرکس خبر رفتن ماه صفر را به من بدهد، به او بشارت بهشت را میدهم... .»
این روایت، جعلی است. از پیامبر و هیچ کدام از معصومان حدیثی دربارهٔ مذمت ماه صفر صادر نشده است.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
🌐 https://zil.ink/Mazaheriesfahani_ir
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
از زبان مشاور
⁉️ بدترین سرزنشها (۶) 🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری ⭕️ (ادامهٔ سرزنش همسران) 🔻شماتتهای
🌹 #سرزنش_و_رنجش
🖋 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
⁉️ بدترین سرزنشها (۷)
⭕️ سرزنش همسران (۳)
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده
خانمی یا آقایی، که پستهای پیشین سرزنش همسران را خوانده است، در گلایهنامهای از ملامتهای بیپروای همسرش نالیده و از ما خواسته که باز در این باره بنویسیم.
🔻 پاسخ ما
بفرمایید! اینک برای شما مینویسم.
🥀 زهرِ جان!
«دیل کارنگی»، در کتاب «آیین دوستیابی»اش، فصل مفصلی را در زیانهای سرزنش و نیشهای رنجشزا نوشته است. او، در آن فصل، چند قهرمان جهانی را آورده است که بر اثر نیشها و سرزنشهای همسرانشان، جانشان به لب رسید. «ناپلئونِ» جهانگشا، نابغهٔ جنگی تاریخ فرانسه و جهان، یکی از آنان است. او که بر بیشتر کرهٔ زمین سیطره یافت، در برابر نیشها و سرزنشهای همسرش، فلج روانی شد. قهرمان دیگر، «تولستوی» است؛ بزرگْنویسندهٔ قرنهای اخیر، نویسندهٔ کتاب «جنگ و صلح». او بر اثر رنجش از سرزنشهای همسرش، از خانه آواره شد و در گوشهای از ایستگاه راه آهن، غریبانه، از دنیا رفت. دیگری «آبراهام لینکلن» است؛ نامدارترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا. ملامتهای همسرش، شوکت اورا میشکست. کاش دیل کارنگی، چند خانم را نیز مثال میزد که بر اثر شماتتهای شوهرانشان سوختند و آتش ملامت همسرانشان، طراوتشان را خشکاند و نیش سرزنش مردانشان، جانشان را فلج کرد.
ما، هرکداممان، این همسران مرد و زن را دیدهایم. میشناسیم. تجربه کردهایم.
🔥 زهرِ ملامت
هیچ زهری، چونان زهر نیش سرزنش همسر، همسران را فلج نمیکند؛ فلج روانی، جسمانی، اخلاقی.
✔️ هیچ فایده!
واضح است که آدم عاقل، در هر کاری، هدفی را هدف میگیرد و فایدهای را میجوید.
در مسائل تربیتی و اخلاقی، مراقب این هدف و فایده باشیم. مبادا هدفی را اشتباه گیریم و فایدهای را به خطا جوییم و زیانکار شویم.
بنابرمثال: کسانی از والدین و مربیان، تنبیه بدنی کودک را، به هدف تربیت، مرتکب میشوند. اگر ایشان را آگاه کنیم که از طریق تنبیه بدنی، در پی تربیت اخلاقی کودک نباید بود. فایدهای عاید نمیشود؛ بلکه زیاندار است، اگر عاقل باشند، تنبیه را ترک میکند. اگر پس از آگاهی، باز همان شیوه را ادامه دادند، عاقل نیستند.
از آموزههای دین، دانش روانشناسی، علوم تربیتی، نیز تجربههای بشری، ثابت شده که در سرزنش، هیچ سودی نیست؛ بلکه همهاش زیان است.
از این روست که میگوییم:
آدمی که بیسودبودن، بلکه زیانمندبودن سرزنش را بداند و باز سرزنش کند، عاقل نیست، یا سالم نیست؛ سلامت روانی و عصبی ندارد.
📌 نتیجه
همسرانی که عاقل باشند، دانای به بیسودی و نیز زیانمندی ملامت باشند، روان و اعصابشان سالم باشد، همدیگر را سرزنش نمیکنند. اگر ملامت کردند، یا عاقل نیستند، یا سالم نیستند.
۲ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
از زبان مشاور
🌹 #جنگ_و_صلح_همسران (۲۴) 🖋 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری ⭕️ صدرنشینی همسر از جمله از مسائل
🌹 #تبصرهای_بر_جنگ_و_صلح_همسران (۲۵)
🖋#نویسنده: #مریم_یوسفی_عزت؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی، مدرس زبان
🔻 از زبان فاطمه
کلاس رانندگیام را بهخوبی گذراندم. گواهینامهام صادر شد. کمی فاصله افتاد تا ماشینی بخریم. و خریدیم.
دستفرمان همسرم بینظیر است. از فردای خرید ماشین، هر روز، دو-سه ساعت برای تمرین میرفتیم.
⭕️ چَشمگفتن
بعد از چند روز تمرین؛ سه ساعتی از تمرین آن روز گذشته بود. بسیار خسته بودم. به یکی از دوربرگردانهای خیابان نزدیک منزل رسیدیم. همسرم گفت: سرعت را کم کن و دور بزن. اما من بد دور زدم. اگر ماشینهای دیگر حواسشان نبود، احتمال رخدادن تصادف بود. به سلامت دور زدم و وارد کوچهمان شدم. همسرم، با آرامش و صبوری، توضیح داد که کلاج و ترمز و گاز و دنده را، هنگام دور زدن از دوربرگردانها، چگونه بهکار گیرم تا سرعت ماشین را کنترل کنم.
بعد از تمامشدن صحبتهایش گفتم: نه! من میخواستم اینکار و آنکار کنم و خیابان خلوت بود و خیالم راحت بود، آن ماشین نمیدانم چرا ناگهان آمد و حواسم را پرت کرد. خواستم دورزدن با سرعت بالا را امتحان کنم و ... .
همسرم سکوت کرده بود، تا من دیگر از توضیحدادن دست برداشتم.
آنگاه خندید و گفت: به نظرم اگر به جای این همه توضیح و توجیه، یک «چَشم» میگفتی، کافی بود.
خجالتگونهای گفتم: بله، چَشم!
سخن همسرم هنگام رانندگی، من را به فکر فرو برد. شبهنگام، تا خوابم ببرد، به «چَشمگفتن» فکر کردم که اگر آدمی، در طول عمر، بهجای توضیحها و توجیهها، بحث و جدلها، هدردادن انرژیها، تلفکردن زمان، برهمزدن آرامش دوسویه، یک «چَشم» بگوید، چقدر میتواند پیشرفت کند!
ای کاش...!
۳ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
از زبان مشاور
🌹 #سرزنش_و_رنجش 🖋 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری ⁉️ بدترین سرزنشها (۷) ⭕️ سرزنش همسران (۳)
⁉️ #بدترین_سرزنشها (۸)
🖋 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
⭕️ سرزنش همسران (۴)
آدمی، در نقدناپذیری، موجود عجیبی است. ذات بشر، از شنیدن انتقاد، آتش میگیرد. راستی که حیرتآور است این خصلت ناپسند انسان.
🔴 انتقاد از همسر
هرگاه همسران خواستند از هم انتقاد کنند، پیچیدگی این خصلت نامبارک بشر را به یاد آورند و از خیر، نه! از شر انتقاد بگذرند.
چه کنیم؟ ماییم و این اولاد آدم. که البته خودمان نیز از همین فرزندان آدمییم.
🔻 این چند فرزند آدم را ببینید:
۱. دوستی داشتیم اهل تحقیق. در تلویزیون برنامهای داشت. دربارهٔ آن برنامه، با من مشورت میکرد. مشاورهٔ مفیدی بود. تا اینکه من، در پیشنویس یکی از کتابهایم، از یکی از برنامههای تلویزیونیاش انتقاد کردم؛ بسیار ملایم، محترمانه، مشفقانه. انتشار آن مطلب را منوط به رضایت او کرده بودم. تا او رضایت، بلکه اجازه نمیداد، منتشر نمیکردم.
نسخهای از پیشنویس کتاب را، قبل از انتشار، به او دادم که نقد کند و نظر دهد تا قبل از نشر، استفاده و اصلاح کنم. او تا که به آن چند سطر انتقاد مربوط به برنامهٔ خودش رسید، چنان برآشفت که دوستی چندین سالهمان را برهم زد. مشاورهمان دربارهٔ برنامهٔ تلویزیونیاش را قطع کرد. انتقادم را نه تنها نپذیرفت، بلکه آن را به شدت رد کرد.
یکی از دوستان مشترکمان، که او نیز اهل تحقیق است، گفت: «اگر چه نقدتان وارد است و نظر من نیز همین است، اما چون دوستمان سخت میرنجد، آن را از کتابتان حذف کنید.» و حذف کردم.
اکنون آن کتاب، بدون آن انتقاد، منتشر شده است، اما دوستی ما دیگر برقرار نشد که نشد. کوششهای من، برای تداوم آن دوستی و حذف آن رنجش و دلجویی از آن دوست، هیچ ثمر نداد.
۲. کتابی را، که به زبانی غیر فارسی بود، ترجمه و منتشر کردیم. دوستی، که اهل نقد و نظر کتاب است، نقدی بر آن کتاب نوشت و در روزنامهای منتشر کرد. هم اصل کتاب را نقد کرد هم ترجمه اش را؛ نقدی ملایم، مؤدبانه، منصفانه. مترجم کتاب، همان زمان، جواب داد. همهٔ نظرهای منتقد را رد کرد. اما نویسندهٔ غیر فارسی کتاب، نتوانست پاسخش را به ما برساند. یادم نیست چرا. چند سال گذشت؛ شاید پانزده سال. او را دیدم. قضیهٔ آن نقادی را دیگر به یاد نداشتم. ایشان، با عصبانیت، گفت: «جواب نقد آن نویسنده را همان زمان نوشتم، اما نتوانستم به شما برسانم. آن جواب اکنون هم آماده است. خواهانم که منتشر کنید.»
سرم سوت کشید. پانزده سال گذشته، آن نقدکننده، نقدی مؤدبانه، محترمانه، عالمانه، نوشته. آن را در کتاب منتشر نکردهایم. خود او در روزنامهای منتشر کرده. هیچ لطمهای به هیچجا نخورده. خوانندگان آن روزنامه یا همان وقت که آن را دیدند، نخواندند یا خواندند و جدی نگرفتند یا اگر خوانده باشند و جدی گرفته باشند، دیگر آن را فراموش کردهاند. اما این نویسندهٔ دانشمند، اکنون رنج آن را همچنان با خود حمل میکند. چنانکه اکنون که پس از پانزده سال از آن سخن میگوید، خشمناک میشود.
عجیب است ذات این بشر. عجیب است تربیتها و خصلتها و عادتهای آدمیان. عجیب و غریب!
خوب، حالا میخواهید از همسرتان انتقاد کنید؟ او را بر کاری سرزنش کنید؟ بفرمایید! بعید است که همسر شما، از آن سه دوست دانشمند ما، داناتر باشد و صبورتر و منطقیتر و با انصافتر.
۴ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🔥 #طلاقهای_ناروا
🔐 کجراههای درهدار!
🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
«مرد آخربین، مبارکبندهای است» (نیز زن آخربین؛ یعنی انسان آخربین).
میخواهیم، در شبی تاریک، به جادهای پرفراز و فرود، ورود کنیم؛ جادهای پرچموخم، که از میان درههایی عمیق میگذرد.
عقل میگوید: هشدار! پروا بگیر! خطر، جدی است.
این کجراهه، آسفالته نیست؛ سنگلاخی است. چراغ ندارد. پس هوشیاری بیشتری را میطلبد. هوا بارانی و سرد است. سطح جاده، زنده است.
مغز رانندهٔ عاقل، هشدار میدهد: صبرکن! بیپروایی، خلاف خردمندی است. لاستیکهای اتومبیل، نیمهپاره است. آمپر بنزین، نشان میدهد که بیش از دو-سه لیتر بنزین نداریم. چراغ باتری، هشدار میدهد که باتری، ضعیف است. نیمی از چراغهای ماشین، سوخته است.
دل آدمی میترسد.
ترمز ماشین، عیبدار است. لنتهایش کاغذی شده. اعتباری به آن نیست.
راهبانی دانا و تجربهدار، که این جاده را خوب میشناسد، پیش میآید و مشفقانه میگوید: «از هر دهماشینی که در چنین وضعیتی، به این راه رفتهاند، هشتتایشان در دره افتادهاند. دوتای دیگر نیز، با مشقت، جان بهدر بردهاند.»
حقا که دل آدم عاقل، میلرزد. بهشدت تردید میکند که به این بیراهه برود. اگر چند مثقال عقل داشته باشد، از رفتن منصرف میشود.
جادهٔ طلاق، چنین کجراههای است. طلاقدهندگان و طلاقگیرندگان، اینگونهاند.
ما، در نوشتهٔ پیشین طلاق؛ «حراج طلاق»، گفتیم که راه طلاق، بیراهای بس دشوار است. از هر دهنفر، هشتتایشان سرشان به سنگ خورده؛ پیشانیشکستهاند، پشیماناند، داغاناند. دوتای دیگرشان نیز نالاناند.
✅ تردیدمند خردمند
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ طلاق
📌 پرسشی، خواهشی، پاسخی
خانمی نوشته است:
چند وقتی بود به طلاق فکر میکردم؛ به دلیل برخی از عدم تفاهمهایی که با همسرم داریم. کمکم داشتم به تصمیم میرسیدم که اقدام کنم؛ درخواست طلاق دهم. تا اینکه پست «حراج طلاق» را در رسانههای «از زبان مشاور» شما خواندم. تکان خوردم؛ تکانی سخت. پیگیر شدم. جستجو کردم. باقی نوشتهها و مصاحبههایتان دربارهٔ طلاق را در آثارتان خواندم. اکنون دربارهٔ تصمیم طلاق، حالت «دندهٔ خلاص» اتومبیل را پیدا کردهام؛ نه پیش میروم، نه پس برمیگردم. چند روز را در این حالت دندهخلاصی و خلسهای گذراندم. تا که به ذهنم آمد: از همو که به این حالتم انداخت، کمک بگیرم.
اکنون خواهشم این است که مرا از این سیطرهٔ تردید، در آورید؛ یا انصراف از طلاق، یا اقدام به طلاق؛ یکی. نه حیرانی میان این دو سراب و هرولهٔ میان این کوه لرزان.
در «حراج طلاق» نوشتهاید از هر دهنفر آدم طلاقی، هشتتایشان پشیمان میشوند؛ از هنگام وقوع طلاق، تا دوسال پس از آن. آمار «بهخودآورنده»ای است. اکنون تقاضامندم کمکم کنید تا به ثبات و سپس به اقدام برسم.
اما خواهشمندم پیش از استدلال، نمونههایی از آن پژوهشهای تجربههای مشاورهایتان را نشانم دهید؛ همان چهار نفر پیشیمان، از پنجنفر طلاقگیرنده و طلاقدهنده.
نمونههای پشیمان، از طلاقگیرندگان (خانمها) باشند برایم مفیدتر است، چون خودم زن هستم.
بزرگواریتان جسارتم بخشیده که اینسان خواهشهایم را صریح بیان کنم. معذرت.
🔻 پاسخ ما
{انشاءالله فردا}
۷ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
از زبان مشاور
⁉️ #بدترین_سرزنشها (۸) 🖋 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری ⭕️ سرزنش همسران (۴) آدمی، در نقدناپ
🌹 نه مثل «همیشه»!
⁉️ #بدترین_سرزنشها (۹)
⭕️ سرزنش همسران (۵)
🖋 #نویسنده: #مریم_یوسفی_عزت؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی، مدرس زبان
🔹 از زبان «زن»
گاهی «مثل همیشه» نیستم. گاهی درد دارم. گاهی نمیتوانم «مثل همیشه» باشم.
من از این «گاهها» بسیار دارم. گاه، شاید بتوانم، اما میخواهم نباشم. گاهی دلتنگ تکرار بودنهایت میشوم. گاهی از دنیا فراری و به آغوش تو پناه میآورم. من گاهی از اوج به زمین میآیم و گاهی هم از زمین به اوج میروم؛ و تو را حیران و متحیر میکنم. اما بدان با تمام این گاهها، دوستت دارم. تو تا ابد، در ذهن من، جاودانهای. تو لحظه به لحظه در لابهلای تمام مشغولیتهایم هستی.
⭕️ پیامی برای همسران
گاهی هم تو اقدام کن. شاید دیر شود. برای پختهشدن و داناشدن در زندگی، منتظر از دستدادنها نباشید؛ حتی برای ابراز علاقه. کاش آدمی بداند که طعم نبودنش چه تلخ است؛ آنگاه منتظر نمیماند، بلکه اقدام میکند. آدم نادانی که ادعای عاشقی میکند، مدام گلهٔ دریافت محبت دارد. تا کی؟! تا کی؟! تا کی؟! شاید دیر شود. حیف!
🔻 این نمونه را ببینید:
آقا به سفری چندروزه رفت. شب شد. آقا با همسرش چندکلامی همصحبت شد. او گفت: «فردا صبح حرکت میکنم و عصر به منزل میرسم.» و بهخوبی تمام شد.
صبح شد. خانم، دلدرد شدید گرفت. تنها بود. در شهر غریبی زندگی میکردند. خانم برای اینکه آقا نگران نشود، با او تماس نگرفت و اطلاع نداد. آقا میانهٔ راه بود. خسته شد. زد کنار. به موبایلاش نگاهی انداخت؛ نه تماسی و نه پیامی. کمی دلگیر شد. راه افتاد. در راه، با خود گفت: او «همیشه»، در هنگام سفر من، چند دقیقه یکبار تماس میگرفت یا پیام میداد و جویای احوال میشد. اما حالا نه!
یکساعتی بعد، از شدت ناراحتی، دوباره کنار جاده ایستاد. موبایلش را نگاه کرد؛ هیچ خبری از خانم نبود. نگران بود؛ اما با خود گفت: اگر تماس بگیرم، متوجه ناراحتیام خواهد شد. از ترس اینکه با خانم تندی کند، نوشت؛ از ناراحتیهایش. نامه را در جیب کوچک کیفش گذاشت تا بعد به او بدهد. آرام شد. راه افتاد.
خانم درد میکشید. مُسکن خورد. مُسکن، خوابآور بود. با حالت خوابآلودگی، غذایی که همسرش دوست داشت را پخت. خانه را برای ورود همسرش آماده و مرتب کرد. درد آرام گرفت. قبل از خواب، نامهای نوشت و در صندوقِ نامهها گذاشت تا بعد به آقا بدهد. در نامه، دلیل نبودنهایش را نوشت. خوابید.
عصر شد. آقا، خسته و گلهمند، وارد خانه شد. اما تصمیم گرفته بود که به زبان، گله نکند. صدا زد: کجایی خانم؟! رفت اتاق. خانم بیدار نشد. آقا او را به بیمارستان برد. خانم به اغما رفته بود. آقا هم دستبه دعا و... . چند روزی زمان برد تا خانم به هوش بیاید. اولین کلام خانم، نام همسرش بود. اولین کلام خانم با آقا دلجویی بود. آقا گفت: هیچ، نگو. نامه را خواندم.
💎 همیشه، «همیشگی» نیست. گاهی «همیشگیها» رخ دیگری نشان میدهند؛ برخلاف عادتها و مأنوسها.
۸ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🔥 #طلاقهای_ناروا (۲)
🔐 کجراههای درهدار! (۲)
🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
🔻 پاسخ ما (ادامهٔ پست پیشین)
در آغاز، مژدهتان دهم که قلمتان گویا و زیباست. آن را بالنده بدارید. جانمایهٔ امیدبخشی است در این ایام کمامیدیتان.
💎 تردید مقدس
تردیدتان مقدس است. آن را قدر بدانید. ما تردید را مبارک نمیدانیم، اما گاهی حقا که مبارک است! یکی از آن گاهها همین نوع تردید شماست؛ تردید در اقدام به طلاقی ناپخته. اینک خواستهٔ آخر نوشتهتان را بر میآورم؛ نمونهای از لابراتوار ساحَت مشاورههایم؛ طلاقگیرندهای عبرتدار.
📌 این بانوی درمانده
خانم «نادمی» به مشاوره آمد. درمانده بود و حیران. دختر هشتسالهاش همراهش بود. بیهیچ مقدمهای به گریه افتاد. دخترش، با چشمانی نگران و ترسان، به مادر نگاه میکرد. او نیز به گریه افتاد. مهلت دادم گریه کنند. چنددقیقهای گریستند؛ تلخ گریستند. مادر آرام شد. سپس دختر. اتاق مشاوره، پر از سکوت شد؛ سکوت هرسهنفرمان.
خدمتکار مرکز مشاوره، چای آورد و بیسکویت؛ سه استکان چای و یک بسته بیسکویت. بیسکویت را به دختر دادم. نخورد. چایها را هرسه نوشیدیم.
فضای مردهٔ اتاق، اندکی جان گرفت.
گفتم: حالا بفرمایید چه خبرها؟
خانم نادمی گفت: «یکسال پیش طلاق گرفتم. حضانت دخترمان لیلا را هم گرفتم. خانهٔ بسیار کوچکی اجاره کردم و با این؛ به دخترش لیلا اشاره کرد، زندگی میکنیم. پدر لیلا هرهفته یکبار او را در یک پارک میبیند. چند تومانی هم برای نفقهاش میدهد؛ دادگاه چنین معین کرده.
لیلا، پس از چند هفته از طلاق، بیمار شد؛ بیماری ناشناختهای شبیه افسردگی. مبلغ نفقهٔ لیلا، کفاف مخارج زندگیمان را نمیداد. بهناچار کاری پیدا کردم؛ پرستاری یک پیرزن.
درآمد من و نفقهٔ لیلا، برای مخارج زندگی و اجارهٔ منزل و درمان لیلا، کافی نیست. درماندهام و داغان؛ هم بابت هزینههای زندگی، هم افسردگی لیلا، هم دلمردگی خودم.
در بنبستی گرفتار شدهایم که هیچ روزنهای برای بیرونرفتن از آن به چشم نمیآید. و مهمتر از همه، آینده خودم است. اگر من تا ۴۰ سال دیگر عمر کنم، چگونه زندگی کنم؟
میگویید چهکنم؟»
گفتم: چرا طلاق گرفتید؟ گفت: «تفاهم نداشتیم.» گفتم: یعنی چه؟ تفاهم یعنی چه؟ این تفاهمی که نداشتید، چیست؟ گفت: «همین دیگر! تفاهم نداشتیم!»
اندکی عصبانی شد و ادامه داد: «ما که معنای تفاهم و عدم تفاهم را از شماها یاد گرفتهایم!» گفتم: نه! من این تفاهمنداشتن شما را متوجه نمیشوم. توضیح دهید. مصداقی بیان کنید.
خانم نادمی، درمانده شده بود. گویا نمیدانست چرا طلاق گرفته. اندکی اندیشید و گفت: «مثلاً بر سر تربیت همین لیلا تفاهم نداشتیم. من میگفتم لیلا فلان کار را بکند. پدرش میگفت نه، نکند. دیگر آنکه او میگفت این هفته به خانهٔ پدر و مادر من برویم. من میگفتم نه. اول برویم خانهٔ مامانماینا، بعد خانهٔ پدر و مادر شما. از اینگونه کشاکشها.»
گفتم: قبل از رفتن به دادگاه برای طلاق، به مشاوره رفتید برای ایجاد تفاهمها؟
گفت: «نه!»
گفتم: چرا؟
گفت: «نمیدانم.»
گفتم: عدم تفاهمهایتان همینها بود؟
گفت: «همینها و شبیه اینها.»
گفتم: نمیشد این عدم تفاهمها؛ به قول شما، نه به عقیدهٔ من، را به تفاهم رساند؛ با بردباری، گذشت، تغافل، مشاوره؟ گفت: «نمیدانم. حالا چهکنم؟»
گفتم: طلاقتان ناروا بوده. اینها که گفتید و شبیه اینها، دلیلهای عاقلانهای برای طلاق نیست. مانند نزاعهای دو کودک است بر سر یک جعبهٔ خالی، یک گردوی پوک، یک آدمک برفی.
بهوضوع آشکار بود که خانم «نادمی»، از طلاقش «نادم» است؛ سخت پشیمان و پریشان.
گفتم: نمیخواهم از شما اقرار به خطا بگیرم و رنجتان دهم، اما برای فکری که به ذهنم آمده، برای حل مسألهتان، میخواهم از زبان خودتان بشنوم.
میپرسم: از طلاقتان پشیماناید؟
اندکی تأمل کرد و گفت: «پشیمانم.»
گفتم: پدر لیلا ازدواج کردهاند؟
گفت: «نه.»
گفتم: به شما تمایل دارند؟
گفت: «بله.»
گفتم: شما هم، اگر فعلا دلخوریها را کنار بگذاریم، به ایشان تمایل دارید؟
خانم تأمل کرد. به گریه افتاد. از اتاق مشاوره بیرون رفت. در سالن انتظار نشست. لیلا نزد مادرش رفت، اما اینبار گریه نکرد. گویا، با فهم کودکانهاش، مژدهای را دریافت کرده بود. پس از چنددقیقه، صدایشان کردم. به اتاق مشاوره آمدند. به خادم مرکز گفتم چای آورد و بیسکویت. اینبار لیلا بیسکویت را خورد. به مامان هم داد.
گفتم: با ایشان صحبت میکنم... .
⭕️ فرجام نیکو
پس از چند جلسهٔ مشاورهٔ جمعی با آنان؛ خانم، آقا، لیلا، که در یک ماه انجام گرفت، پیوند گسیختهشان، وصل شد. هرسه شادمان شدند. لیلا قهقه میزد. نه! چهچه میزد؛ مانند بلبل بهاری.
الاهی شکر.
۹ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
39.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 مصاحبه با #استاد_علیاکبر_مظاهری
🔻 #حکمتهای_تربیتی
💎 موضوع: #نامگذاری فرزندان و تاثیر آن بر شخصیت فردی، اجتماعی، روانی ایشان
⭕ حلقهٔ سوم
#نام_نیکو
🎤 مصاحبهکننده: #مریم_یوسفی_عزت
۱۲ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
💥 #طلاقهای_انتحاری!
🖌 #نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
⭕️ شکافتن این سقف، ناروا است!
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده
آقای «سمندری»، که مردی میانسال، بلکه کهنسال است، دو دخترش طلاق گرفته بودند. از او پرسیدم:
چرا دخترانتان، از همسرانشان جدا شدند؟ آن پدر فروشکسته گفت: «با هم نساختند.»
با تعجب گفتم: همین؟! گفت: «بله. فقط همین.» گفتم: حالا از طلاقشان راضیاند؟
گفت: «نه! هردو پشیماناند. وضعیتشان بدتر از قبل از طلاق شده؛ بسیار بدتر.»
گفتم: قبل از طلاق، مشاوره کردند؛ با مشاوری دانا و توانا؟ گفت: «نه! خودشان تصمیم گرفتند. شوهرانشان را هم راضی کردند. طلاق توافقی گرفتند.»
گفتم: این طلاق توافقی، که زمانی راهکاری بود برای بازکردن گرهای از مشکلی، اکنون شده ابزاری برای شکافتن سقفهایی که شکافتنش ناروا است.
آقای سمندری گفت: «معنای سخنتان را خوب نمیدانم، اما این را خوب میفهمم که سقف خانهام بر سرم آوار شده. من که در دوران بازنشستگیام و تازه میخواستم استراحتی کنم، کارهایم بیشتر شده. باز شدهام عیالوار. علاوهٔ بر هزینههای اضافهشده بر زندگیمان، بهشدت نگران آیندهٔ دخترانم هستم. چشمانداز چشمنوازی برای آیندهشان نمیبینم.»
پدر درمانده، سکوت کرد. من هم. سپس آهی اندوهدار کشید و پرسید: «طلاق دخترانم نابهجا بوده؟»
گفتم: نمیدانم. اطلاعاتم دربارهٔ طلاقهایشان اندک است. توضیح دهید.
توضیح داد؛ بهتفصیل. گفتم: بله. طلاقهایشان ناروا و نابهجا بوده. میشد که نشود.
پرسید: «باید چهکار میکردند؟ چهکار میکردیم؟»
گفتم: قبل از اقدام به طلاق، باید چنین شود:
۱. استفاده از گذر زمان
بسیاری، بلکه بیشتر طلاقها با خشم است. خشم، عصبانیت، رنجیدگی خاطر، باعث عجله میشود. شتابزدگی، سبب تصمیمهای ناپخته میشود. به همین دلیل است که بیشتر زوجهای طلاقی، پس از طلاق، پشیمان میشوند؛ چهار نفر از پنج نفر، از روز پس از طلاق تا دو سال بعد.
در مشاورههایم چنین یافتهام که از هر پنجنفر طلاقی، چهارتایشان پشیمان میشوند. زمان این پشیمانی، از پس از طلاق تا دو سال است. اینکه در آموزههای دینیمان آمده:
«العَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ وَ التَأَنی مِنَ الرَّحمان»؛ عجله از شیطان است و تأمل و آرامش از خدای رحمان. (امیر مؤمنان، غررالحكم)
و در زبان مردم هم هست که میگویند: «عجله، کار شیطان است»، این سخن، دربارهٔ طلاق، بسیار نمایان است.
حقا که عجلهٔ در طلاق، نوعی انتحار است؛ خودکشی روانی، خانوادهکشی، براندازی خان و مان.
زوج جوانی، که مجادلههایشان اندک نیست و چندبار تصمیم به طلاق گرفتهاند و منصرف شدهاند، به من سفارش کردهاند که: «هر وقت دیدید ما میخواهیم اقدام به طلاق کنیم، نگذارید، مانع شوید، تا عصبانیتمان فرونشیند و سر عقل بیاییم و منصرف شویم.»
گذر زمان، بسیاری از مسائل را حل میکند. باید خود را روی امواج ملایم گذر زمان انداخت تا به ساحل نجات رسید. کثیری از گرههای افتادهٔ در ذهن و روان و زندگی را پنجههای گذر زمان میگشاید.
حقا که گذر زمان، گذرگاهی مبارک است برای عبور از بحرانها! و حقا که در بغرنج طلاق، سپردن افکار متشنج به خنکای نسیم امواج زمان، کار عاقلان است. اگر همسران طلاقی، زمان پشیمانی پس از طلاق را (که گفتیم از فردای طلاق آغاز میشود و تا دو سال پس از آن ادامه مییابد)، مصروف قبل از طلاق کند، چهار طلاق از پنج طلاق، واقع نمیشود. حتماً واقع نمیشود.
۲. مشاورهٔ پیش از طلاق
منظورم مشاورههای اجباری در دادگاه طلاق نیست. بلکه قبل از طلاق، با آرامش و اختیار، مشاوری دانا و توانا را انتخاب کنند؛ مشاوری «مرضی الطرفین»؛ یعنی هردو همسر قبولش داشته باشند، بهگونهای که سخن او برایشان حجت باشد. تا آن مشاور دانا و توانا، رأی به طلاق نداده، اقدام به طلاق نکنند.
اینگونه مشاوره، قابلیت آن را دارد که آن چهار طلاق از پنج طلاق را حذف کند، بلکه بدل به صلح کند.
حقا که سود کلان است.
مطالب دیگری نیز برای آقای سمندری گفتم که قبلاً در نوشتهها و مصاحبههایم بیان کردهام. اینجا تکرار نمیکنم. به آنها مراجعه کنید. بهخصوص کتاب «نبرد بیبرنده»مان را بخوانید.
۱۷ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1