eitaa logo
[نگاه ِ تو]
281 دنبال‌کننده
439 عکس
43 ویدیو
2 فایل
‌ من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ برای معاشرت: @MoHoKh ‌ ‌صفحه اینستاگرام: @fatemehakhtari14‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahmoud Karimi - Ba Rooye Siyah.mp3
5.58M
‌ ‌ ‌دستم رو بگیر، من نابلدم... توی خلوت و آخر شب میچسبه🌱 @Negahe_To
‌ ‌ ‌امان از این اصفهانیا😅 @Negahe_To
‌ ‌ ‌با اتفاقات هفته پیش، حوصله دانشگاه و دانشجو دیدن را هم نداشتم. ذوقم کور شده بود. ‌پیام صبح بخیر را که ساعت شش صبح برای رفیقم نوشتم، دیدم امروز ۲۰۲امین روز ساله‌. به خودم گفتم بَه، چه عدد قشنگی! دنبال بهانه می‌گشتم برای تزریق حال خوب. برای برگرداندن ذوق کور شده. به عادت هر روز، اول رفتم سراغ دعای جوشن. صفت امروز یا رئوف بود. لبخند زدم. بهانه‌های سرحال شدن داشت جور می‌شد. کلاس اول که تمام شد، دو تا از دانشجوهای سال بالایی پشت در منتظرم بودند. اولی جلو آمد. "استاد، من امروز ساعت یک کلاس دارم اما از هشت صبح اومدم دانشگاه که شما رو ببینم." خندید و ادامه داد: "اومدم بگم من دیگه آدم شدم. شما تونستین منو آدم کنین." با تعجب نگاهش کردم و گفتم من؟! گفت آره، شما سرنوشت منو عوض کردین. ترم قبل که با هم درس داشتیم، مثل ترم‌های قبل‌ترش، از درس و دانشگاه فراری بود. یا کلاس نمی‌آمد یا می‌آمد و کلاس را به هم می‌ریخت. در آستانه اخراج بود. خیلی با هم حرف زدیم. بعد از میان ترم، بالاخره تسلیم شد. با هم راه آمدیم. فرصت خواست برای جبران. فرصت دادم. نشانم داد که می‌تواند و توانست. آخر ترم، نه تنها درسی را نیفتاده بود، برای اولین بار هم طعم شیرین نمره عالی گرفتن حسابی رفته بود زیر زبانش. توی چشم‌هایش ذوقی را برای درس خواندن و زندگی کردن دیدم که تابه‌حال ازش ندیده بودم. قُلُپ قُلُپ خوشحالی ریخت توی قلبم و رفت. دورم که خلوت شد، دومی آمد جلو. خودکارها را داد دستم. استاد، اینم سوغاتی‌های مشهد شما. پ.ن. بچه‌های ورودی هنوز نیومدن دانشگاه. برای همین ساعت دوم کلاس نداشتم و فرصت شد این روایت تازه از تنور دراومده رو بنویسم😅 @Negahe_To
‌ ‌ جز آستان توام در جهان پناهی نیست سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست @Negahe_To
‌ ‌ 🌱 ‌صبر کردن، گاهی دقیقا خود تلاشه! @Negahe_To
هدایت شده از ذوالنون
•°🍁 کاش بادبادک بودم ناغافل نخ قرقره‌ام درمی‌رفت از قضا، باد مرا می‌انداخت وسط صحن حرم @zonnoon
‌ ‌ ‌امروز یه استاد کاردرست و حسابی گفت: "خوب دیدن، خوب شنیدن و خوب تجربه کردن کمک میکنه بتونیم توی این دنیا هر روز به نسخه بهتری از خودمون تبدیل بشیم. پس تا فرصت هست، خوب ببینید، خوب بشنوید و خوب تجربه کنید." @Negahe_To
‌ ‌ ‌از لذت‌ها و زیبایی‌های دنیا برای من، گل هدیه دادن و گل هدیه گرفتنه. وقتی این هدیه رو از یه رفیق بگیرم لذتش برام دو برابر میشه. اگه با دست خودشم برام قلمه زده باشه که دیگه نگو! غرق لذت میشم😍 ایشالا طعم شیرینش به زودی نصیب قلب‌های مهربونتون بشه🌹 پ.ن. ربط املت به گلدون هم مشخصه دیگه🤪 @Negahe_To
‌ ‌ ‌مدام جیغ می‌کشید. به‌جا و بی‌جا. پسرک آرام و خوش‌قلب و مهربان ما یکدفعه غیرقابل تحمل شده بود. خودش در این سال‌ها ما را اینجور بار آورده بود که انتظاری جز خوب بودن از او نداشته باشیم. حالا از رفتارها و بدقلقی‌هایش کلافه بودیم. به مشاور پناه بردیم. نسخه‌اش صبوری بود. گفت آن وقتی که دارد خرابکاری می‌کند، آن وقتی که دارد بلایی سر نوزاد جدید می‌آورد، به جای عصبانی شدن و دعوا کردن، بنشینید کنارش و با او حرف بزنید. بپرسید چی دارد اذیتش می‌کند. بپرسید چرا می‌خواهد این کار را بکند. بپرسید تا مجبور شود حرف بزند. بپرسید تا بتواند غم‌هایی که روی دل کوچکش سوار شده را بیرون بریزد. نسخه سختی بود اما جواب داد. همین که راهی برای بیرون ریختن فشارها جلوی پایش گذاشتیم، همین که بدون تمسخر و تحقیر و توبیخ و قضاوت، فرصت دادیم از آنچه آزارش می‌دهد حرف بزند، کم‌کم همه چیز درست شد. ‌ ‌ ‌ما دهه شصتی‌ها و حتما دهه پنجاهی‌ها و حتماتر دهه چهلی‌ها، به هزار و یک دلیل، جوری بزرگ شده‌ایم که تا غم، استخوان‌مان را نترکاند و خودش، بی‌اجازه از وجودمان سرریز نشود، لام تا کام حرف نمی‌زنیم. ما از سال‌های اول زندگی، یاد گرفته‌ایم مسئولیت‌پذیر باشیم، سنگ صبور باشیم، تکیه‌گاه امن باشیم. این روزها زیاد پیش می‌آید که به رفقایم بگویم این توصیه‌های کتاب‌های زرد که خودت را دوست داشته باش، تو آدم مهمی هستی، تو خیلی خوبی، خودخواه باش، کاری به بقیه نداشته باش و ... همانقدر که برای دهه هفتادی‌ها و هشتادی‌ها و نودی‌ها سم مطلق است، برای ما خوب و مفید است! برای اینکه ما یک عمر در مسیر عکس این حرف‌ها زندگی کرده‌ایم. برای اینکه دچار افراط شده‌ایم. افراط در تودار بودن، در صبر کردن، در خروار کردن غم‌هایمان در دل، در زیر بار فشارها له شدن و دم نزدن، در ترس از گفتن نیازها، ترس از قضاوت شدن، در احتیاط و مراعات آدم‌ها را کردن، و البته مراعات همه را به غیر از خودت. ‌ ‌ ‌حالا که دهه شصتی‌ها دارند حوالی چهل سالگی قدم می‌زنند، از گوشه و کنار خانه‌ها، زیاد به گوش می‌رسد که تو چرا انقدر حساس شدی؟ چرا زود عصبانی میشی؟ اصلا نمیشه بات دو تا کلمه حرف زد! معلومه اصلا چته؟ ولی هنوز هم هیچ مشاوری نیست که به دور و بری‌ها بگوید به جای عصبانی شدن، به جای دعوا کردن، به جای قضاوت کردن، به جای فقط انتظار داشتن، چند لحظه با مهربانی بنشینید کنارشان و بپرسید چه چیزی اینطور آشفته‌شان کرده. شاید زخم‌های قلب‌شان سر باز کرده. زخم‌هایی که در این سال‌ها تا توانسته‌اند رویش را پوشانده‌اند بدون اینکه درمانش کنند و حالا همان زخم‌ها عفونت کرده. شاید فشارها از وجودشان سرریز شده. شاید کم آورده‌اند. شاید از مسئولیت‌پذیری خسته شده‌اند. شاید فقط کمی همراهی و حق دادن لازم دارند تا دوباره همان آدم خوب این سالها بشوند. من مطمئنم این نسخه جواب می‌دهد. مطمئنم حال همه ما خوب می‌شود. @Negahe_To
Ehsan Khaje Amiri – Lahze128 (UpMusic).mp3
3.91M
‌ ‌ ‌فقط چند لحظه، کنارم بشین فقط چند لحظه به من گوش کن هر احساسی رو غیر من، تو جهان واسه چند لحظه فراموش کن 🌱 @Negahe_To
‌ ‌ ‌قصد دارم حداقل ده روزی کرکره این خونه نُقلی رو بکشم پایین. قدر اینجا بودن‌تون رو دارم. اصلا حضور شماست که گرم کرده این خونه رو! برای وقت ارزشمندی که این روزها و شب‌ها اینجا با من سپری کردین صمیمانه ممنونم🌹 ایشالا برمیگردم🌱 @Negahe_To