تویی بهانه آن ابرها که میگریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
#روایت_زندگی
#تهران_آشنای_همیشگی
#آخرین_نفسهای_سال_۱۴۰۲
@Negahe_To
مگه نگفتی برای خواهرت نوبت گرفتی، پس چرا فامیلیهاتون با هم فرق میکنه؟ به صورتِ کلافهِ منشی لبخند میزنم و میگویم: «رفیقمه اما عین خواهرمه.» مردد نگاهم میکند. شبیه کسی که یک جمله فانتزی و غیرواقعی شنیده. «یعنی این پسرکوچولو، بچه رفیقته؟» موهای لخت پسرم را از روی پیشانی سفیدش کنار میزنم و سرم را به نشانه تایید پایین میآورم. «پس مامانش کو؟ الان نوبتشه که بره داخل.» اطراف را نگاه میکنم تا اتاق پزشک را پیدا کنم. «چند دقیقه طول میکشه تا مامانش برسه، خودم باش میرم تا مامانش بیاد.» سکوت میکند. «خیالتون راحت باشه. هر چی درباره مریضیش لازمه رو میدونم.» با دستش اتاق پزشک را نشانم میدهد. دیگر خبری از تردید در چشمهاش نیست.
به روال شماره عشقها (خواهرزادهها) و بر اساس سن، میشود بین عشق دوم و سوم. چند ماه کوچکتر از ساره، و چند ماه بزرگتر از علی. اسمش را گذاشتهام عشق دوستاره. از وقتی به دنیا آمد، نگران بودم که موقع زبان باز کردن میخواهد به چه اسمی صدایم کند. به خصوص که اسم خاله خودش هم (خاله واقعی، خاله خونی یا چی؟) فاطمه بود. روزی که بیمقدمه، «خاله اِصتِفان (مخفف اصفهان!)»، صدایم کرد، شادی قشنگی دوید در رگهایم. امروز برایم صوت گذاشته. سه تا صوت چند ثانیهای و نصفه نیمه که بیش از بیست بار گوش دادمشان. در ذهن کودکانه و شیرینش، سه دقیقه، کمترین زمانی است که من برای گذراندن فاصله چهارصد کیلومتری اصفهان تا تهران نیاز دارم.
#روایت_زندگی
#خاله_خواهرزاده
#عشق_دوستاره
#محمدمهدی_دلربایم
@Negahe_To
🌻 اگر خدا خواست کسی را هدایت کند، قلب او را وسیع میکند، شرح صدر به او میدهد.
#رزق
#تفسیر_قرآن
@Negahe_To
🌱 امام علی علیهالسلام:
اِنَّ هذهِ القُلوب اوعية، فَخَيرُها اوعاها
قلبها، ظرفهایی هستند و بهترين آنها باگنجايشترين (وسیعترین) آنهاست.
#رزق
#نهجالبلاغه
#حکمت_۱۴۷
@Negahe_To
جلسه قبل، توی کلاس درس، دستام رو جلوی دانشجوها بالا اوردم و گفتم بچهها فکر کنین من با دو تا دستم، اول و آخر یه تابع رو گرفتم و تابع مثل یه سیم مفتول پیچ و تاب خورده، این وسط هست. بعد به کمک این تصویر ذهنی، دو تا قضیه ریاضی که معمولا سخت یادش میگیرن و زودم یادشون میره رو براشون درس دادم.
امروز از درس جلسه قبل ازشون پرسیدم. دانشجوم موقع توضیح اون دو تا قضیه، ناخودآگاه دستاش رو مثل من بالا اورد و درست و کامل، درس رو توضیح داد. به نظرتون طبیعیه که همونجا چشمام از خوشحالی برق زد یا من دیونهام؟
#روایت_زندگی
#دانشجوهای_عزیز_من
@Negahe_To