«و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد»
دراز میکشیدم روی مبل و میخواندمش. از اول که کتاب را گرفتم دستم، ناخودآگاه برای خواندنش ولو میشدم روی مبل سهنفره. میخواستم در رهاترین حالت باشم تا راحتتر غرق شوم در جملهها. دقیقا دو هفته قبل از خواندن این کتاب، برای اولین بار کلمه هیچهایک را از رفیقم شنیده بودم. فهمیده بودم آدمهایی در جهان هستند که یک روز از خواب بیدار میشوند، یک کوله میاندازند روی دوششان و راه میافتند به سمت مقصدی نامعلوم. باورش هم برایم سخت بود چه برسد به اینکه بتوانم خودم را ولو برای یک روز جای آن آدمها بگذارم. مدام فکر میکردم که این آدمها دقیقا چرا این کار را میکنند؟ فقط عاشق دیدن جهان هستند یا دارند از چیزهایی در زندگیشان فرار میکنند؟ آیا انقدری که ظاهر کارشان، جذاب است، توی دلشان هم حس خوب دارند؟ واقعا روزی نمیرسد که خسته بشوند و دلشان یک جای ثابت، آدمهای ثابت، و یک قرار و آرامش بخواهد؟
بعضی روایتها سخت و کند پیش میرفت. اما در تمام سه هفتهای که ریزریز میخواندمش، کتاب دم دستم بود. روی دسته مبل. از خودم دورش نمیکردم. حس میکردم این کتاب، تکهای از وجود من را روایت میکند. تکهای که شاید خیلی وقتها آرزویش را داشتهام اما جرات انجامش را نه. به فصل «چه سرسبز بود دره من» که رسیدم، نتوانستم درازکش ادامه دهم. بلند شدم و روی مبل، چهارزانو نشستم. جملهها را نمیخواندم دیگر. جملهها را میکشیدم توی وجودم. مثل پُکهای عمیقِ سیگار که دلت بخواهد تمام ذرات دود را در حجم قفسه سینهات حس کنی. با آن روایت گریه کردم. دلم میخواست آن روزها که داشت در خانه نزدیک کوه، تنهایی زجر میکشید، کنارش میبودم. چقدر برای غربتش، برای تنهایی کنار آمدن با غمش، غصه خوردم.
از یک جایی به بعد، مثل سُرخوردن روی سُرسُره، روی روایتها لیز میخوردم. فکر کنم از «اگر کلمه نبود چه میکردیم» شروع شد. با خواندنش بوضوح حرارت را روی پوست صورتم حس کردم. قلبم تندتر میزد. خیلی نگران پایانش بودم. آخرش هم گفتم آخه لعنتی چرا این تصمیمو گرفتی! چرا پیش سیاوش نموندی! چرا تلاش نکردی راضیش کنی با تو بیاد به هرجا که میخوای! و البته که خودم جواب همه این جملهها را بلد بودم. اما حرصم گرفته بود. میفهمیدم چه در وجود مهزاد گذشته که فهمیده باید سیاوش را بگذارد و برود؛ و میفهمیدم که چه چیزها از خودش پیش سیاوش جا گذاشته است.
به نظرم، جایزه قشنگترین شروع فصلهای کتاب، مال این جمله است: «حاضر بودم قسم بخورم بزها با دقت من را زیر نظر داشتند. وانمود میکردند سرشان گرم علف خوردن است اما شش دانگ حواسشان به من بود». کتاب که تمام شد، فکر کردم هیچ پایانی بهتر از «شاید نوشتن تنها راه نجات باشد» برازنده این کتاب نبود.
#یادداشت_کتاب
#کتاب_و_کسی_نمیداند
#در_کدام_زمین_میمیرد
@Negahe_To
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#شعر
#سعدی
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
توانایی دیدن یک موضوع واحد از زاویههای مختلف، هنر بزرگی است. هر چه از جنبههای بیشتر به یک موضوع پرداخته شود، قضاوت درباره آن شفافتر و واقعیتر میشود. جنگ، در هر جای دنیا که باشد، به خودی خود یک موضوع بسیار مهم و ارزشمند برای روایت شدن است. تابهحال پرداختن به وجه حماسی و معنوی در جنگ ایران و عراق، مهمترین زاویه برای تولیدات فرهنگی در کشور، اعم از کتاب و فیلم و سرود بوده است. در این فضای غالب، نوشتن از یک جنبه دیده نشده، هم جسارت میخواهد هم صداقت. کاری که احمد دهقان در کتاب سفر به گرای 270 درجه انجام داده است.
ما در این کتاب با یک روایت واقعی و بدون روتوش از جنگ روبرو هستیم. او صادقانه نشان داده که در جنگ، ترس و اشتباه و تردید هم بوده، همانطور که میدانیم شجاعت و نبوغ جنگی و اراده هم وجود داشته است. من از نوشته شدن چنین کتابی و از خواندنش خیلی خوشحالم. توصیفات کتاب واقعا خوب، مفصل، کاملا عینی و در عین حال دردآور است. لنز دوربین احمد دهقان در این کتاب، روی روایت جنبه خاصی از جنگ زوم شده و البته به نظر میرسد بعضی جاها از عمد، دوربین به صورت لحظهای خاموش شده است!
سفر به گرای 270 درجه، به عنوان یک کتابِ پُر از جزییات واقعیِ دست اول، فقط برای یک برش از جنگ و نه تمام جنگ، نمره خیلی خوبی میگیرد. اما این کتاب را نمیتوان به عنوان یک نماینده تامالاختیار برای روایت جنگ هشت ساله معرفی کرد. در این کتاب، جای یک چیز مهم خالی است. جای رد شجاعت در وجود آدمها. شجاعتی که وقتی به اندازه و بجا در یک کفه ترازو قرار بگیرد، تازه کفه ترازوی ترس را هم متعادل میکند. این دو فقط در کنار هم میتوانند نمایشگر یک تصویر واقعی از جنگ باشند.
پ.ن. من نسخه صوتی کتاب را از نوار گوش دادم. نمیدانم دقیقا به چه دلیل، اما خوانش این کتاب با این صدای گوینده به شدت برایم آزار دهنده بود. حس میکردم هیچ تناسبی بین حس متن و این صدا وجود ندارد. توصیه میکنم برای خواندنش، بروید سراغ نسخه چاپی یا الکترونیکی. حیف است که از لمس حس عجیب و دلنشین توصیفات فوقالعاده کتاب محروم بمانید.
#معرفی_کتاب
#کتاب_سفر_به_گرای_۲۷۰_درجه
#چالش_چند_از_چند
@Negahe_To
📚 و احتیاط باید کردن نویسندگان را در هر چه نویسند؛ که از گفتار باز توان ایستاد و از نبشتن باز نتوان ایستاد و نبشته باز نتوان گردانید.
پ.ن. زمانِ جنابِ بیهقی هنوز قابلیت ضبط صدا و تصویر وجود نداشته😅
#یک_پیاله_کتاب
#کتاب_تاریخ_بیهقی
@Negahe_To
وقتی ده تا کار مونده رو گذاشتی برای روز جمعه و حالا کودکِ درونت داره پا میکوبه که من میخوام فقط فیلم ببینم باید چیکار کنی؟🙄
الف) کودک رو بنشونیش سر جاش تا بفهمه دنیا دست کیه
ب) به کودک بگی چشم و صبح شنبه رو با اعصاب داغون از کارهای مونده شروع کنی
ج) ...؟
د) ...؟
پ.ن. خداییش این چه برنامهریزی آموزشی هست که تمام ماههای قشنگِ سال، شلوغترین ماههای کاری هست🥴 اون از مهر و آبان، این از اردیبهشت و خرداد😒
#روایت_زندگی
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
وقتی ده تا کار مونده رو گذاشتی برای روز جمعه و حالا کودکِ درونت داره پا میکوبه که من میخوام فق
گزینه (ب) صحیح است🤐
کودک درون به یکی دو ساعت هم راضی نشد و در نتیجه امروز، پنج ساعت فیلم دیدم🙄
به قول خانم مظهریصفاتِ عزیزم،
@Fmazhari
@berrrke
"یدونه باشی دختر پاییز 👩🦯"
#روایت_زندگی
#شب_شد_خیر_است
#در_انتظار_یک_صبح_هیجانانگیز🥴
@Negahe_To
🌱 ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً
خدا را نالان و نهان صدا بزنید.
#رزق
#قرآن
#سوره_اعراف
@Negahe_To
📚 ساختمانی که وقت کرده بود خود را بیاراید، اندازه ورودیهایش را متنوع کند، در اینجا با بالکنی، کمی به جلو رود یا تراسی بگذارد، در آنجا باغچهای در پشت شیشه قرار دهد، از پنجرههای بلند، کوتاه، متوسط، حتی پنجرههای زاویهدار نترسد و سپس مانند زنی که ناگهان هوس میکند خالی بر پیشانی بگذارد، پنجرهای زیر بام سفالی قرار دهد.
پ.ن. این جنس توصیف زیبا و بدیع از یک خانه، هنرِ قلمِ اریک امانوئل اشمیت است. نویسندهای که این روزها مرا درگیر نوشتههایش کرده است.
#یک_پیاله_کتاب
#کتاب_اسباب_خوشبختی
@Negahe_To
📚 اگه از بیماری عشق، درمان پیدا کنید یعنی ارزشش رو نداشته. آدم از عشقِ اساسی هرگز فارغ نمیشه. فقط میتونه التیام پیدا کنه.
#یک_پیاله_کتاب
#کتاب_اسباب_خوشبختی
@Negahe_To
📚 شما کتاب میخونین؟
بله، چند سال پیش الفبا رو یاد گرفتم و سعی میکنم ازش استفاده کنم.
#یک_پیاله_کتاب
#کتاب_اسباب_خوشبختی
@Negahe_To