خیلی وقت بود کتابی نخوانده بودم که دلم نخواهد تمام بشود. فصلهای آخر را چنان قطرهچکانی میخواندم که انگار قطرات ارزشمند دارویی است که دارد تمام میشود اما بدن من وابسته شده به دوز مصرف روزانهاش. برای همین است که از دیروز که کتاب را در حلقه تمام کردهایم، مثل کسی شدهام که چیز ارزشمندی را گم کرده است؛ چیزی از جنس نگاه ابوحامد، نجواهای دکتراحسان، صدای نوزادان تازه متولد شده در بیمارستان، غربت و ترس کوچه پسکوچههای البوکمال و معجزههای مداوم خانمجان.
این کتاب، واقعا خواندنی است. یک روایت لطیف، تازه، واقعی و بیاغراق است از یک تجربه ناب. از پرستاری در خاک سوریه و سینه به سینه داعش. روایتی از روزهایی که هنوز آنقدر از آن فاصله نگرفتهایم که رنگ کهنگی به خود گرفته باشد.
خداقوت به دکتراحسان، راوی عزیز کتاب و خانم زینب عرفانیان، نویسنده توانمند این روایت.
پ.ن. متاسفانه بعد از چندین چاپ، هنوز ایرادات ویرایشی کتاب به صورت پررنگ، آدم را موقع خواندن کتاب اذیت میکند که امیدوارم در چاپ بعدی همهشان اصلاح شود.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#پیشنهاد_کتاب
#همسایههای_خانمجان
#معرفی_کتاب
@Negahe_To