eitaa logo
[نگاه ِ تو]
272 دنبال‌کننده
436 عکس
43 ویدیو
3 فایل
‌ من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ برای معاشرت: @MoHoKh ‌ ‌صفحه اینستاگرام: @fatemehakhtari14‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌🌾 یکی از بهترین کارها، یافتن یک دوست قابل اعتماد است که تمام معایب‌تان را همانطور که هست، نشان‌تان بدهد. @Negahe_To
‌ ‌ چقدر خوبه که به بدی ما نگاه نمی‌کنی و سهم ما رو هم از چای روضه‌ات بهمون میدی امامِ مهربونِ همه، حتی آدم بدا... عجیب دلتنگ چای سقاخونه حرم امام رضام... @Negahe_To
‌ ‌ آقای امام رضا، برای چندمین بار بهم فهماندی الکی نیست که اسم‌تان شده رئوف... @Negahe_To‌
‌ ‌ ‌🌾 به دست آوردن رویاها و رسیدن به اهداف خیلی سخت است. گاهی مثل به دنیا آوردن یک بچه، پای مرگ و زندگی وسط است! @Negahe_To‌
‌ ‌ "این نوشته، اصلا داستان نیست" اولین نقد جدی، رسمی و بی‌‌تعارف از نوشته‌هایم را دقیقا دو ماه پیش، یعنی روز ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ دریافت کردم. آن روز از شنیدن صوت نقد خانم هزارجریبی عزیز @Shirin_Hezarjaribi @Naghd_asar_mabna @tablo11 برای داستانم در کلاس نقد اثر، به جای ذره‌ای ناراحتی، آنقدر پر از هیجان شدم که مجبور شدم برای انتقال درست حسم، برایشان صوت بگذارم. با اینکه با خانم هزارجریبی اساسی رودرواسی داشتم و اصلا تا قبل از شرکت در این کلاس نمی‌شناختمشان، بهشان گفتم که بی‌اغراق، پیش‌فرضم، اصلا این جنس از کیفیت برای نقد داستان نبود و من تا هر زمان در دنیای نوشتن باشم، عنوان اولین منتقد جدی داستان‌هایم برای شماست و مدیون شما هستم. امروز، یعنی ۳۰ تیرماه ۱۴۰۲ دومین نقد جدی، رسمی و بی‌‌تعارف را دریافت کردم. در هفته‌های گذشته، ساعت‌های متمادی برای ایده اولیه داستانم، چگونه طراحی کردن، چگونه نوشتن و چگونه بازنویسی کردنش وقت گذاشته بودم و با دوستان هم‌نویسم درباره‌اش حرف زده بودم. کسی که قرار بود داستانم را نقد کند، نه تنها استادیار دوره خلاق و دوره مقدماتی نویسندگی‌ام بود، بلکه کسی بود که کلا قدم گذاشتن در دنیای نوشتن را با او شروع کردم. مهم‌ترین و جدی‌ترین مشوقم برای ایجاد این کانال و کسی که برای من، تا آخر عمر، اسمش چسبیده به هر قلم چرخاندنم روی صفحه. امروز در نقد داستانم، از فاطمه‌سادات موسوی عزیزم، @muuusavi @chiiiiimeh یک جمله طلایی و ناب و البته ویران کننده با قدرت تخریب بالا شنیدم. "این نوشته، اصلا داستان نیست!" و البته بعد هم با همان سعه صدر همیشگی‌، با جزییات، اشکالات جدی و کاملا درست نوشته‌ام را برایم گفتند. من امروز از شنیدن نقد داستانم، آنقدر پر از هیجان شدم که دیدم برای انتقال درست حسم، باید بیایم اینجا و از این تجربه بنویسم. بنویسم که به جای ذره‌ای ناراحتی، چقدر از امروز، امیدوارتر شده‌ام. چقدر باانگیزه‌تر شده‌ام برای بیشتر تلاش کردن و برای کم‌عیب‌تر نوشتن؛ و همه این حس‌های قشنگ را مدیون خانم موسوی عزیزم و البته دوستان هم‌نویس نازنینم هستم. @Negahe_To
‌ ‌ 🌾 بعضی از احساسات، به خصوص، تاسف به حال خود، نگرانیِ مداوم و حسادت به دیگران، به شدت زهرآلودند. @Negahe_To‌
‌ ‌ 🌾 اینهمه به خودتان نگویید نه نمی‌توانم. نگویید از فردا، از شنبه، از سال آینده شروع می‌کنم. بلند شوید! همین الان! @Negahe_To‌
معرفی کتاب محرم.pdf
24.28M
‌ ‌ توی حلقه کتابخوانی مبنا، یک لیست پیشنهادی معرفی کتاب آماده کرده‌ایم برای این روزها و شب‌ها. برای لحظه‌هایی که دلت یک غم قشنگ دارد. برای لحظه‌هایی که وسط روضه‌ها ذهنت پر می‌شود از علامت سوال، شک و تردید و ابهام. لیست را ببینید، کتاب‌ها را نوش جان کنید و حظ ببرید؛ و البته کنارش، ما را هم دعا کنید که بسیار محتاج دعای خیرتان هستیم🌹 @Negahe_To
‌ ‌ 🌾 اگر نتوانید تشخیص دهید که کجا قدمی به اشتباه برداشته‌اید، دوباره با صورت به زمین خواهید خورد! @Negahe_To
‌ ‌ سَرم روی برگه بود. پرسیدم حاج خانوم چند تا بچه داری؟‌ گفت: سه تا. اما با شک گفت. تردید و لرز خفیفی را در پس صدایش حس کردم. ‌سرم را بالا آوردم. در ثانیه‌ای که گذشته بود، اشک‌ها از چشم‌ها دویده بود روی گونه‌ها. به سختی آب دهان قورت داد و ادامه داد: حالا دیگه دو تا. هر کار کردم زبانم نچرخید بپرسم چرا؟ کجا؟ چی شده؟ فقط چشم‌هایم خیره ماند به قاب چشم‌های چروک شده‌اش. گفت: پسرم شهید شده. در خیالم رفتم سراغ شهدای اخیر نیروی انتظامی و مرزبان‌ها و ... خودم را جمع کردم و پرسیدم کِی شهید شدن؟ گفت: سال ۶۵. افکارم مثل یک دومینو، پشت سر هم ریخت زمین. بی‌ادبی کردم و جمله ناپخته‌ای آمد به زبانم. پرسیدم یعنی بعد ۳۸ سال هنوز انقدر این داغ تازه است؟... مادرانه نگاهم کرد و گفت: تا لحظه‌ای که بمیرم و برم پیش بچه‌م، داغش برام یه ذره کم نمیشه. راستی، رباب، چند سال بعد عاشورا، رفت پیش بچه‌ش؟ @Negahe_To‌
‌ ‌ 🌾 وقتی پای رویاهایتان وسط است، "نه" جواب محسوب نمی‌شود. @Negahe_To‌