هنر عشق، فراموشی عمر است، ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست!
🍂 شبت بخیر باد رفیق، غمت نیز هم...
#شعر
#فاضل_نظری
#شب_شد_خیر_است
@Negahe_To
روزی که هدیه گرفتمش و با ذوق اوردمش خونه، حالش خیلی خوب بود. سرحال و شاداب با کلی برگ ریز و درشت و تازه جوونه زده. میدونستم حساسه و تا بیاد با آب و هوای خونه انس بگیره، یسری برگاش میریزه و چند روزی حالش بد میشه. هر روز با شوق نگاش کردم و قربون صدقهاش رفتم. بعد چند روز طبق انتظارم برگریزون تموم شد. حالا که با تغییرات خو گرفته بود، منتظر رشدش توی خونه جدیدش بودم. اما رشد نکرد. هفتهها گذشت و هیچ تغییری ندیدم. نگرانش بودم و نمیدونستم چشه. حواسم بش بود اما دورادور. وسط برو و بیاها، وسط بدوبدوها و مشغلهها.
آخرش یه روز ناامیدانه نشستم کنارش. همه کارها و فکرها رو هل دادم عقب و چشم انداختم توی چشماش. دست کشیدم روی برگاش و با مهربونی همراه با غصه پرسیدم تو چته آخه؟ نکنه منو دوست نداری؟ خاکش رو دوباره با دقت چک کردم. برگها رو بالا و پایین و وارسی کردم، ساقه رو دقیق دیدم؛ و بله پیداش کردم! رد بیماری قارچی مثل تار عنکبوت چسبیده بود زیر برگها و قسمتی از ساقه رو هم گرفته بود. فهمیدم گیر افتاده. میخواد رشد کنه اما تار عنکبوتها دست و پاش رو بسته. فهمیدم منو دوست داره اما من توی شلوغی روزهام صداش رو درست نشنیدم. قارچکش اوردم و ریختم پای خاک و روی برگ و ساقه. میدونستم ممکنه دیر شده باشه و دیگه برنگرده. اما ناامید نشدم. من باید تلاش خودمو میکردم.
این بار دیر نشده بود. برگشت. دیروز بعد دو سه ماه از روزی که اومده بود خونهام، بالاخره جوونه تازه زد. دقیقا توی روزهایی که خیلی به امید محتاجم، رنگ خوشرنگ جوونههاش رو برای قدردانی از تلاشم بم هدیه داد. هم خودش و امید رو بم هدیه داد هم یه تلنگر مهم رو. اینکه یوقتایی باید دقیقا وسط دور تند زندگی، وایسیم و خودمون دکمه توقف رو بزنیم. وایسیم و دقیقتر و عمیقتر نگاه کنیم به دور و برمون. وایسیم و تا دیر نشده عیب کار رو پیدا کنیم.
پ.ن. سفیدی روی ساقه و برگها رد قارچکشه☺️
#تلنگر
#گل_کروتون
#روزنه_امید
#روایت_زندگی
@Negahe_To
اینهمه سال تلاش کن بچه رو خوب بزرگ کن که دو روز بره مدرسه و بعد بیاد بگه
+ خاله بگو گلابی
- گلابی
+ من خوشگلم، تو گاوی
- 😐😒🙄😕😵💫
#خاله_خواهرزاده
#ادب_از_که_آموختی
@Negahe_To
هرچند شب و روز میلاد قشنگتان فرصت نشده بروم سراغ کلمات، اما خودتان میدانید که من یک جور خاصی دوستتان دارم، یک جور خیلی خاص، آقای مهربانیهای تمام عالم!
#پیامبر_مهربانیها
@Negahe_To
دختر که داشته باشی، وسط بدوبدوهای مهمونی، یدفعه صدات میکنه و میگه
خاله میای یه بوست کنم؟
#خاله_خواهرزاده
#ساره_شیرین_زبانم
#عشق_دوم
@Negahe_To
Mahmoud Karimi - Ba Rooye Siyah.mp3
5.58M
دستم رو بگیر، من نابلدم...
توی خلوت و آخر شب میچسبه🌱
#مداحی
@Negahe_To
با اتفاقات هفته پیش، حوصله دانشگاه و دانشجو دیدن را هم نداشتم. ذوقم کور شده بود. پیام صبح بخیر را که ساعت شش صبح برای رفیقم نوشتم، دیدم امروز ۲۰۲امین روز ساله. به خودم گفتم بَه، چه عدد قشنگی! دنبال بهانه میگشتم برای تزریق حال خوب. برای برگرداندن ذوق کور شده. به عادت هر روز، اول رفتم سراغ دعای جوشن. صفت امروز یا رئوف بود. لبخند زدم. بهانههای سرحال شدن داشت جور میشد.
کلاس اول که تمام شد، دو تا از دانشجوهای سال بالایی پشت در منتظرم بودند. اولی جلو آمد. "استاد، من امروز ساعت یک کلاس دارم اما از هشت صبح اومدم دانشگاه که شما رو ببینم." خندید و ادامه داد: "اومدم بگم من دیگه آدم شدم. شما تونستین منو آدم کنین." با تعجب نگاهش کردم و گفتم من؟! گفت آره، شما سرنوشت منو عوض کردین.
ترم قبل که با هم درس داشتیم، مثل ترمهای قبلترش، از درس و دانشگاه فراری بود. یا کلاس نمیآمد یا میآمد و کلاس را به هم میریخت. در آستانه اخراج بود. خیلی با هم حرف زدیم. بعد از میان ترم، بالاخره تسلیم شد. با هم راه آمدیم. فرصت خواست برای جبران. فرصت دادم. نشانم داد که میتواند و توانست. آخر ترم، نه تنها درسی را نیفتاده بود، برای اولین بار هم طعم شیرین نمره عالی گرفتن حسابی رفته بود زیر زبانش. توی چشمهایش ذوقی را برای درس خواندن و زندگی کردن دیدم که تابهحال ازش ندیده بودم. قُلُپ قُلُپ خوشحالی ریخت توی قلبم و رفت.
دورم که خلوت شد، دومی آمد جلو. خودکارها را داد دستم. استاد، اینم سوغاتیهای مشهد شما.
پ.ن. بچههای ورودی هنوز نیومدن دانشگاه. برای همین ساعت دوم کلاس نداشتم و فرصت شد این روایت تازه از تنور دراومده رو بنویسم😅
#رزق
#امام_رضا
#روزنه_امید
#خودکار_تبرکی
#روایت_زندگی
@Negahe_To