eitaa logo
نگاهی نو
2.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
914 ویدیو
26 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در شرایطی که ماسک زدن و نفس کشیدن برامون سخت شده هستن قهرمان های که برای دفاع از مملکتمون همیشه ماسک رو صورتشون بوده، و یه عمر سخت نفس کشیدن پیشکش به قهرمانانی که سخت نفس می کشن 💠 @Fars_Plus 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت دوم) 🖇 لینک قسمت اول: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9650 عصرانه را خوردیم و حدود یک ساعت دیگر هم با انواع بازی‌ها بچه‌ها را سرگرم کردیم. ساعت چهار و نیم، وسایلمان را جمع و جور کردیم که بتوانم زهرا و بچه‌ها را به موقع به خانه برسانم و خودم هم به نماز برسم. ⏰ من سبد وسایل را برداشتم و دست رضا را گرفتم. زهرا هم حُسنا را بغل کرد و به طرف درِ خروجی پارک راه افتادیم. نزدیک در پارک، چهار تا نوجوان روی نیمکت نشسته بودند و مشغول شوخی و خنده بودند. ما را که دیدند، سوژه جدید گیرآوردند. یکی از پسرها در حالی که حرف «عین» را از اعماق لوزالمعده‌اش تلفظ می‌کرد، گفت: «السلام عععععععلینا و ععععععععلی ععععععععععباد الله الصالحـیــــــــــــن» 😆 دومی که آتشش کمی تند بود، به سبد مسافرتی اشاره کرد و گفت: «توش بیت‌المال بود حاجاقا؟ میل فرمودید؟ گوارای وجــــــــود!» 😏 سومی گفت: «حاجی بیا یه منبر مجانی مهمونمون کن! پاکت ماکَت نداریما! بیا این کف دست؛ اگه چیزی داشت، بکَن» چهارمی رو کرد به رفقایش و با لحنی شبیه مأموران نیروی انتظامی گفت: «متفرق شو آقا... متفرق شو... پراید حرکت کن... پراید...» 🚨 🌸 @Negahynov به چشم‌های صبور زهرا نگاهی کردم و گفتم: «زهرا جان، سوئیچو بهت بدم، خودت بچه‌ها رو می‌رسونی خونه؟» چشمکی زدم و ادامه دادم: «من این جا مشتری دارم!» 😉 زهرا خندید و گفت: «توی ماشین منتظر می‌مونیم تا بیای. فوقش همه‌مون با هم میریم مسجد.» 🙂 لبخند رضایتی زدم؛ رو کردم به پسرها و گفتم: «الان می‌رسم خدمتتون!» 😎 یکی‌شان گفت: «تهدید می‌کنی حاجی؟!» 😡 آن یکی با اعتماد به نفس و قلدرانه گفت: «هستیم حاجی. سر حوصله، برو و برگرد.» 😎 دستم را مشت کردم و گفتم: «ماشالا پهلوون!» 💪 بعد، رو کردم به پسری که لبه سمت چپ نیمکت نشسته بود و گفتم: «عععععععلینا»ت خوب بود داداش. ولی «صصصصصصالحححححین»ت هنوز کار می‌خواد! تا من سر حوصله میرم و برمی‌گردم، شما روی همین کار کن. 😉 🌸 @Negahynov پسرها زدند زیر خنده. 🤣😃😆😂 دستی برایشان بلند کردم و به سمت خروجی پارک حرکت کردیم. ✋ ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
📢 چرا دانش آموزان زرتشتی، جشن گاتها ندارند⁉️ ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ آبانی هایی که در تاریخ انگشت فرو کردند ... ☝🏼 #نقد_ناسیونالیسم #کوروش #رضا_شاه #محمد_رضا_پهلوی #هفت_آبان @Adyanuniv 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت سوم) 🖇 لینک قسمت دوم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9654 زهرا و بچه‌ها سوار ماشین شدند. نگاهی به ساعتم انداختم. چهار و چهل و پنج دقیقه بود. سوئیچ را به زهرا دادم و گفتم: «اگه دیر کردم یا خسته شدید، برید. من با تاکسی میام.» زهرا با لبخند سوئیچ را گرفت و گفت باشه. برو به مشتری‌هات برس تا نپریدن!» 🙂 برای بچه‌ها دستی تکان دادم و از ماشین فاصله گرفتم. رضا صدا زد: «بابا کجا میری؟ مگه نمیای بریم خونه؟» حُسنا هم مثل طوطی تکرار کرد: «بابا تُجا؟ بابا تُجا؟» (که طبعاً یعنی: بابا کجا؟! 😘) گفتم: «میام باباجون. مامان الان براتون میگه!» و رفتم به سمت پارک. 🌸 @Negahynov یکی از پسرها با دیدن من گفت: «ایوَل حاجی! فکر نمی‌کردم برگردی. گفتم رفتی که رفتی!» 🚶🏻‍♂️ دستم را زدم روی شانه‌اش و گفتم: «خب حالا که اومدم، زود پاشید بریم یه جا بشینیم که منم جا بشم!» پسر لباس نارنجی (همان که طعنه‌ی «خوردن بیت‌المال» را حواله من کرده بود) خیلی سرد و بی‌تفاوت گفت: «من که جام راحته» 😒 و خودش را مشغول کار با گوشی‌اش نشان داد. پسری که هیکل ورزشکاری داشت و کمی بزرگ‌تر از بقیه به نظر می‌رسید (همان که نقش نیروی انتظامی را بازی کرده بود و بعد هم با «ایول حاجی» از برگشتن من استقبال کرده بود)، گفت: «ببین حاجی جون، این رامین اصلاً با عبا و عمامه حال نمی‌کنه؛ یعنی چه جوری بگم... کلاً آخوند می‌بینه، کهیر می‌زنه! 😖 این اردشیر هم که کلاً توی فاز کوروش موروشه. گروه خونی‌ش به شما نمی‌خوره.» 🤢 بازویش را بالا زد؛ به خالکوبی‌اش اشاره کرد و گفت: «منم که می‌بینی منشوری‌ام! باید برم کمیته انضباطی. 😐 امیدمون به همین حمید بود که اونم فعلاً باید بره روی صصصصصالححححححححینش کار کنه! 😉» 🌸 @Negahynov گفتم: «ماشالا! شما خودت الان دو ساعت منبر رفتی!» و به سرعت عمامه‌ام را برداشتم و گذاشتم روی سرش! هر چهارتایشان زدند زیر خنده. 😂 نگاهی به ساعتم انداختم و سرعت صحبتم را بیشتر کردم. به اردشیر گفتم: «شما فازت چی بود؟ کوروش؟ منم فازم همینه. بزن قدش!» و خودم دستم را کوبیدم کف دستش. 🖐 عبا را هم انداختم روی دوش حمید و گفتم: «شما هم که فعلاً درگیر صصصصصصالححححححین هستی. من و اردشیر و رامین میریم اون طرف اختلاط می کنیم. بی‌زحمت حمید و پهلوون نیان؛ چون این آقا رامین ما به عبا و عمامه حساسیت داره!» 😉 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🔻مجمع فعالان فرق ادیان اقوام و مذاهب (مفام) برگزار می کند: 🖥 وبینار "تبارشناسی جریان فرهنگی باستانگرایی و پیامدهای آن" ✅ با حضور استاد رضا بیگدلو (استادیار تاریخ) ⏰ زمان: دوشنبه ۵ آبان ساعت ۱۸:۳۰ (لطفا ١۵ دقیقه قبل از شروع و برای تست و آمادگی حضور بهم رسانید) 🔘شرکت در این وبینار می باشد. 💌 لینک شرکت در وبینار: https://daneh.ir/demo2/mod/newmodule/joinroom.php?id=3817 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘شغل عجیب و منبع مالی رضا پهلوی❗️ ➖رهبر اپوزیسیون می گوید مادرم و مقدار‌ بهره‌ای که روی دارایی‌هایی که از ایران بردیم هزینه های من را تامین می کنند و خودم جز ، شغلی ندارم! 💠 @Radar_enghelab 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت چهارم) 🖇 لینک قسمت سوم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9659 به هر زحمتی بود، رامین و اردشیر را بلند کردم و راه افتادم سمت چمن‌ها. 🌿 هم فکرم پیش زهرا و بچه‌ها بود و هم نگران بودم که به نماز نرسم. 🤔 ولی سعی کردم این نگرانی، روی ارتباطم با پسرها اثری نداشته باشد. اردشیر با خنده، دستش را از توی دستم بیرون کشید و گفت: «باشه حاجی، میام. فقط یه لحظه صبر کن...» و با موبایلش دو سه تا عکس از حمید و «پهلوون» گرفت. 📸 من در حالی که دست رامین را محکم گرفته بودم که درنرود، رفتم به طرف چمن‌ها. اردشیر هم همان‌طور که عکس‌ها را نگاه می‌کرد و بلند بلند می‌خندید، دنبالمان می‌آمد. 😂 «پهلوون» و حمید عمامه و عبا را در دست گرفتند و دویدند دنبال اردشیر. ولی قبل از این که گوشی را از دستش دربیاورند، عکسشان رفته بود توی اینستاگرام!» 😁 🌸 @Negahynov بالاخره به هر زحمتی بود، بچه‌ها را نشاندم و گفتم: «خب حالا دو کلمه هم حرف خودمونی بزنیم تا شب نشده!» «پهلوون» آمد تکه‌ای بیندازد. جلویش را گرفتم و گفتم: «دوباره هوس عمامه کردیا!» 😉 توی دلم بسم اللهی گفتم و شروع کردم: «خُـــــــب حالا چی بگیم؟! آهان، از همون فازِ من و اردشیر شروع کنیم!» 🗣 اردشیر که روی زانوی رامین لم داده بود، گفت: «حاجی، از شوخی گذشته، من همه فکر و ذکرم همین کوروش و تخت جمشید و ایران باستانه. ما چه حرفی داریم با هم بزنیم⁉️ شما می‌خوای به من چی بگی؟ می‌خوای بگی کوروش بد بوده؟ چه می‌دونم کافر بوده؛ مسلمون نبوده؟ می‌خوای بگی کوروش اَخ بوده؛ الان همه چی گل و بلبله؟ 😏 می‌خوای بگی اصلاً کوروش وجود نداشته؛ توَهُمه؟! چی می‌خوای بگی؟! بذار ما بریم دنبال زندگی خودمون. موسی به دین خود، عیسی به دین خود!» 😐 عمامه را از دست «پهلوون» گرفتم و گذاشتم روی سر اردشیر. بعد هم گفتم: «تکبیــــــر»! حمید آمد عکس بگیرد؛ عمامه را برداشتم و گفتم: «حالا وقتمون کمه. باشه طلبتون. یه بار عبا و عمامه براش می‌پوشونم همه‌تون ازش عکس بگیرید!» 😉 🌸 @Negahynov به صورت اردشیر نگاه کردم و گفتم: «از شوخی گذشته، الکی نگفتم که! منم فازم همونه! بعدشم، مگه کوروش بد بوده؟!» کسی جوابی نداد. ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✅پروفسور ارفعی : هیچ سندی مبنی بر اینکه مقبره پاسارگاد متعلق به کوروش است نداریم 🔻پروفسور ارفعی تاریخدان و زبان شناس برجسته ایرانی در مورد مقبره منتسب به کوروش می گوید : هیچ سندی برای آنکه تایید کند که این آرامگاه در پاسارگاد، مقبره کوروش است، در دست نداریم. عده‌ای براساس شواهد گفتند که این آرامگاه منسوب به کوروش است. حال آنکه پاسخی برای سوالاتی ازجمله اینکه این بنا واقعا آرامگاه است یا خیر! بعد از کوروش ساخته شده یا خیر و ده‌ها سوال دیگر نداریم. این آرامگاه با توصیفی که در کتاب‌های یونانی آمده، مطابقت ندارد. این بنا نوشته‌ای مبنی بر تایید آرامگاه کوروش بودن در خود ندارد. لینک مطلب: 📚https://b2n.ir/539520 @Anti_Archaism 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت پنجم) 🖇 لینک قسمت چهارم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9662 دوباره پرسیدم: «استاد اردشیر! بگو ببینم شما میگی کوروش بد بوده؟» 🤔 اردشیر جواب داد: «نه بابا، بیچاره کوروش! مگه از کوروش بهتر هم پیدا میشه؟!» 👌 گفتم: «بالاخره تکلیفتو مشخص کن. الان داشتی می‌گفتی بد بوده؛ کافر بوده... حالا بوده یا نه❓» اردشیر که دید بحث دارد جدی می‌شود، صاف نشست و گفت: «نه حاجی! من گفتم شما میگید بد بوده؛ وگرنه، من که میگم از کوروش پاک‌تر توی دنیا نیست. این وصله‌های کافر و نمی‌دونم چی چی هم بهش نمی‌چسبه!» ❌ گفتم: «پس یعنی کافر نبوده.» رامین گفت: «البته مسلمون هم نبوده!» گفتم: «بعله! اون موقع که اصلاً اسلام نبوده... ولی خیلی ممنون که در نقش ننه‌ی عروس، دو تا کلمه فرمودید!» 😉 🌸 @Negahynov حمید و اردشیر و «پهلوون» خندیدند. رامین هم چیز کمرنگی روی لب‌هایش آمد که هنوز درست مشخص نبود لبخند است یا پوزخند! دستم را روی زانویش فشار دادم که اگر ناراحت شده، دلجویی کرده باشم. بعد دوباره به اردشیر نگاه کردم و گفتم: «پس میگی کوروش توَهُم هم نبوده؛ درسته؟ حالا اگه راست میگی، بگو ببینم چه جوری بوده؟!» 🤔 اردشیر با رگ گردنی که برای کوروش متورم شده بود، گفت: «معلومه توَهُم نبوده حاجی‼️ کوروش بزرگ، یه پادشاه عادل و مقتدر و باشعور بوده. نه اهل خیانت بوده؛ نه دروغ. بین مردم ایران و حتی مردم دنیا یه محبوبیت فوق‌العاده‌ای داشته. ❤️ نصف دنیا رو کرده بوده مال ایران؛ بدون این‌که خون از دماغ یه نفر بیاد!» این جای صحبت، صدای حمید درآمد که: «اردشیر، بابا یه ذره ترمز بگیر!» «پهلوون» هم گفت: «داداش، صنعتی تنها جواب نمی‌داد؟ رفتی سراغ مخلوط صنعتی و سنتی؟!» 😵 رامین همچنان سرش توی گوشی بود و فقط داشت پوزخند نصفه و نیمه‌ای می‌زد. گفتم: «آقای رامین خان! شما افتخار نمیدید نظری، فرمایشی، تأییدی، تکذیبی، چیزی بفرمایید؟!» 🙄 🌸 @Negahynov نه سرش را بالا آورد و نه جوابی داد. روی همان حالت پوزخند، قفل شده بود! خیلی جدی به بقیه بچه‌ها گفتم: «میگم کسی تخم کبوتر نداره؟!» حمید با تعجب گفت: «می‌خواید چی کار کنید؟ بخورید؟!» 😳 «پهلوون» گفت: «حاجی تخم کفتر به کجات می‌رسه؟! بذار برم به همین ساندویچی جلوی پارک بگم چارتا تخم مرغ برات بزنه!» 🍳 جلوی خنده‌ام را گرفتم و گفتم: «نه بابا! تخم کبوتر می‌خوام که بدم به رامین؛ بلکه زبون باز کنه!» 😉 رامین خندید و سرش را بالا آورد. ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🔻مجمع فعالان فرق ادیان اقوام و مذاهب (مفام) با همکاری انجمن ایرانی تاریخ برگزار می کند: 🖥 وبینار "مسئله کورش در تاریخ معاصر" ✅ با حضور استاد دکتر علی محمد طرفداری (استاد و پژوهشگر تاریخ) ⏰ زمان: چهارشنبه ۷ آبان ساعت ۱۸:۳۰ (لطفا ١۵ دقیقه قبل از شروع و برای تست و آمادگی حضور بهم رسانید) 🔘شرکت در این وبینار می باشد. 💌 لینک شرکت در وبینار: https://online.lmskaran.com/ch/headquarters 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چند راهکار ساده برای شناسایی و شکست شایعات و اخبار جعلی 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. 📡 @GhararGahShayeat 🌸 @Negahynov
🔻 دیولافوآ باستان شناس فرانسوی (قاچاقچی عتیقه و مأمور دولت فرانسه) در سال 1886 با پُتک، آثار باستانی ایران را نابود کرد. 🔨 📚 مشاهده سند و اسکن از متن کتاب: w57.ir/22 💥 این وسط، رفتار روشنفکران عاریایی جالب‌تر از هر چیزی است: حاضر نیستند به دزدان فرانسوی اعتراض کنند! میگویند شعار خوب نیست! خب چطور علیه شعار مرگ می‌فرستی؟! 💠 @ir_bastan 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت ششم) 🖇 لینک قسمت پنجم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9670 رامین خندید و سرش را بالا آورد. گفت: «ببین حاجی، معلومه که بعضی از این چیزایی که درباره کوروش میگن، لافه!...» اردشیر پرید وسط حرفش و گفت: «دست شما درد نکنه!» 😠 رامین بدون توجه به حرف اردشیر، ادامه داد: «آخه مگه میشه چند تا کشور رو با دست و جیغ و هورا بگیری؟!... «خون از دماغ کسی نیومده» که حرف مفته. ولی بالاخره کوروش هرچی بوده، صد شرف داشته به...» 😶 حرفش را خورد و مکثی کرد. گفتم: «تخم کبوتر بدم خدمتتون؟! 😁 راحت باش. حرفتو تموم کن.» 🌸 @Negahynov گفت: «حاجی ناراحت نشیا؛ ولی واقعاً صد شرف داشته به امثال شماها با این دزدیا و اختلاسا و گرونی و بگیر و ببند و... 😐 حالا خود شما رو نمیگما! شما خودت شایدم بد نباشی. کلی گفتم.» وقتی که مطمئن شدم حرفش تمام شده، گفتم: «رامین جان، داداش اون تخم کبوترو تِخ کن! نخواستیم شما صحبت کنی! 😶 با بولدوزر از روی آدم رد میشی؛ بعد میگی حالا شایدم خیلی بد نباشی؟!» 🤦🏻‍♂️ رامین خندید و چیزی نگفت. 🌸 @Negahynov به اردشیر گفتم: «اینا رو ولشون کن. من طرف تو هستم. به موقعش دارم براشون!... حالا بقیه‌شو بگو.» اردشیر دوباره انرژی گرفت. ولی ترجیح داد صحبتش را ادامه ندهد. فقط گفت: «به قول شاعر، در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.» ☝️ آسمان را نگاه کردم. چیزی به غروب نمانده بود. گفتم: «خب حالا نوبت منه... ببینید به نظر من، این کوروشی که اردشیر میگه، خیلی خوب و باحاله. فکر می‌کنم هر آدم عاقلی به این کوروش احترام می‌ذاره.» 👌 «پهلوون» گفت: «حاجی اینا رو جدی میگی یا ما رو فیلم کردی؟!» 🤔 گفتم: «ببین پهلوون، این کوروشی که اردشیر میگه، برای من مثل رستم می‌مونه. یه قهرمان دوست داشتی و قابل احترام.» 💪 اردشیر که حسابی خوشش آمده بود، گفت: «بابا دمت گرم حاجی‼️ ببخشید ما اولش فکر کردیم شما یه جور دیگه هستی!» 🌸 @Negahynov گفتم: «حالا کجاشو دیدی! یه عالمه حرف درمورد این قهرمان دارم که باید براتون بگم... ولی الان دیگه وقتم تموم شده. باید برای نماز، زود خودمو برسونم مسجد. 🏃🏻‍♂️🏃🏻‍♂️ موافقید فردا ساعت چهار و نیم همین جا همدیگه رو ببینیم؟ می‌خوام یه چیزایی درباره قهرمانمون براتون بگم که کیف کنید!» 😎 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🚨پیام رهبر انقلاب اسلامی خطاب به جوانان فرانسه در پی اقدام توهین‌آمیز رئیس‌جمهور فرانسه درباره پیامبر اعظم(ص) 🔻اظهارات امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه در تأیید کاریکاتور توهین‌آمیز به پیامبر اسلام صلوات‌الله‌علیه‌وآله، باعث خشم مسلمانان در سرتاسر جهان شده است. به همین علت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی خطاب به جوانان فرانسوی پیامی کوتاه صادر کردند. متن این پیام که به زبان فرانسوی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، به شرح زیر است: 🏳بسمه تعالی 🔰جوانان فرانسه ! 🔹️از رئیس جمهور خود بپرسید: چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت می‌کند و آن را آزادی بیان می‌شمارد؟ آیا معنی آزادی بیان این است: دشنام و اهانت، آن هم به چهره‌های درخشان و مقدس؟ آیا این کار احمقانه، توهین به شعور ملتی نیست که او را به ریاست خود انتخاب کرده است؟ 🔹️سوال بعدی این است که چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود، اما اهانت به پیامبر آزاد است؟ سیدعلی خامنه‌ای ۷ آبان ۱۳۹۹ 💠 @Khamenei_ir 🌸 @Negahynov
هفت آبان زیر پتو 😂 🆘 @Roshangari_ir 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت هفتم) 🖇 لینک قسمت ششم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9674 با کمی مِن و مِن و اما و اگر، بالاخره تصویب کردند که فردا ساعت ۴:۴۵ دور هم جمع شویم. عبا و عمامه را پوشیدم؛ با تک‌تک بچه‌ها دست دادم و خیلی سریع به سمت ماشین حرکت کردم. 🚀🚀 حُسنا سرش را گذاشته بود روی پای زهرا و خوابش برده بود. رضا هم مشغول بازی گل یا پوچ با مادرش بود. سوار شدم و با سرعت به طرف مسجد رفتیم. 🌸 @Negahynov آخر شب بعد از خوابیدن خانواده، سعی کردم فکرم را منسجم کنم و از بین صدها مطلبی که می‌شد با رفقای جدیدمان مطرح کرد، مواردی را در ذهنم گلچین و اولویت‌بندی کنم. 📚 چند مورد را توی گوشی‌ام یادداشت کردم. بعد، سر به سجده گذاشتم و از خدا خواستم که در حرف‌هایم اثر قرار دهد. 😇 🌸 @Negahynov شنبه، ساعت ۴:۳۵ عصر به پارک رسیدم و به محل گعده دیروزمان رفتم. اردشیر قبل از من آمده بود و اشتیاق زیادی به شروع صحبت داشت. 😍 مشغول خوش و بش با اردشیر بودم که حمید و «پهلوون» هم رسیدند. کمی با بچه‌ها گفتیم و خندیدیم تا ساعت ۴:۴۵ شد. ولی هنوز خبری از رامین نبود. 🙄 ساعتم را نگاه کردم. اردشیر گفت: حاجی شروع کنیم. شاید رامین نیاد. گفتم: «بهش نمیاد پسر بدقولی باشه... زنگ بزن بگو منتظرش هستیم.» 📲 - «... الو رامین... زود باش دیگه؛ شب شد! ... آره بابا، حاجی اومده. حمید و ساسان هم هستن. ... ده دقیقه؟! خیلی زیاده. زودتر بیا! ... خیلِ خُب! خدافظ» با شنیدن حرف‌های رامین، تازه فهمیدم اسم پسری که من از دیروز نام مستعار «پهلوون» را رویش گذاشته‌ام، ساسان است. ✅ نگاهش کردم و گفتم: «میگم پهلوون، حالا ما شما رو آقا ساسان صدا کنیم یا همون پهلوون خوبه؟» گفت: «هر طور خودت حال می‌کنی حاجی!» 🙄 دستم را زدم روی شانه‌اش و گفتم: «راستی عمامه بدم خدمتتون؟» 😁 اردشیر زد زیر خنده و گفت: «حاجی اگه بدونی از دیروز تا الان عکسشون چند تا لایک خورده!» 😂 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تاملی در مورد ۷ آبان موسوم به روز کوروش 🔹 چگونه عده‌ای خاص یک مُشت دروغ و تحریف تاریخی را در سر برخی از مردم ساده‌لوح فرو می‌کنند! 💠 @BisimchiMedia 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت هشتم) 🖇 لینک قسمت هفتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9682 دو سه دقیقه قبل از ساعتی که رامین قرار بود برسد، بلند شدم و عبایم را درآوردم؛ تا کردم و گذاشتم کنارم. عمامه را هم گذاشتم روی عبا. رامین ساعت ۴:۵۶ رسید. به محض این که سلام و علیکی کردیم و نشست، اردشیر جلوی حرف‌های حاشیه‌ای را گرفت و گفت: «خب دیگه شروع کنیم. دیره!» ⏱ گفتم: «خُــــب، بسم الله... می‌خوام چند تا از کارهای قهرمانمون رو براتون بگم... فقط یه چیزی: تا زمانی که حرفای ما به آخر نرسیده، راضی نیستم چیزی از این صحبتا رو برای کسی بگید! بذارید تموم بشه؛ بعدش دیگه آزاد! 😉 برگردیم سر حرف خودمون: می‌دونستید قهرمان ما از غرب ایران، تا کجاها پیش رفته؟» 🌸 @Negahynov اردشیر جواب داد: «تا بابِل که الان توی عراقه، جلو رفته بوده. اونم بدون جنگ و خون‌ریزی!» 😎 ساسان (یا همان «پهلوون» خودمان) گفت: «داداش، قضیه صنعتی و سنتیِ دیروز نشه‌ها...» 😏 خندیدم و گفتم: «تا بابِل؟ نه بابا! خِـــــــیلی فراتر از این حرفا! تا دریای مدیترانه که قشنگ خودش و سپاهش، هم آبی، هم خاکی، جلو رفته بودن!» 😎 چشمان اردشیر برق زد و گفت: «جدی میگی حاجی؟!» 😍 مُشتم را به نشانه قدرت و پیروزی بالا آوردم و گفتم: «یه همچین پیشرَوی‌ای رو از جهت‌های دیگه کشور هم داشته... خلاصه‌ش کنم: توی خلیج فارس، کشورای قدرتمند زمان، رفت و آمد داشتن. ولی اگر یه ذره پاشونو از گلیم خودشون درازتر می‌کردن، یه ضربِ شَست جمع و جور و تر و تمیز نشونشون می‌داد که حساب کار بیاد دستشون. ☝️ خیلی وقتا توی این ضرب شست‌ها، واقعاً خون هم از دماغ کسی نمی‌اومد!» 🌸 @Negahynov رامین سرش را از روی گوشی بالا آورده بود و داشت با تعجب به حرف‌هایم گوش می‌داد. ساسان گفت: «حاجی شما هم؟!...» 😶 خندیدم و گفتم: «نه‌خیر پهلوون! نه صنعتی، نه سنتی! 😁 ببین بعضی وقتا میشه جلوی دشمن، یه جوری قدرت‌نمایی کرد که حساب کار بیاد دستش و اصلاً فکر درگیری و زد و خورد رو از سرش بیرون کنه. شما فرض کن یه نفر داره از اون طرف خیابون برات شاخ و شونه می‌کشه. فقط اگه بلند شی وایسی و یه چرخی بزنی، این هیبت و هیکل ورزشکاری رو که ببینه، می‌فهمه که جای این شوخیا این‌جا نیست! 💪 درست میگم؟» ساسان با لبخند رضایتی که سعی می‌کرد خیلی پررنگ نباشد و به هیبت پهلوانی‌اش آسیب نزند (!)، گفت: «آره خب. حرف حساب می‌زنی!» 😎 معلوم بود از مثالم خیلی خوشش آمده و مسأله قشنگ برایش جا افتاده!» 😁 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تصاویر دیده‌نشده از مقر منافقین در آلبانی گزارش تلویزیون انگلیس از زندگی غیرطبیعی فعالان مجازی مریم رجوی با زیرنویس فارسی آن‌ها می‌گویند حتی حق بچه‌دارشدن را ندارند و کارشان این است که با اکانت‌های فیک علیه ایران در شبکه‌های اجتماعی فعالیت کنند. 🆘 @Roshangari_ir 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت نهم) 🖇 لینک قسمت هشتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9684 گفتم: «حالا اگر یه وقتی طرف، زیادی کله‌ش داغ باشه و بخواد بیاد دعوا چی؟» ساسان گفت: «هیچی، بذار بیاد تا سوسکش کنیم!» 💪 دستم را گذاشتم روی زانوی رامین و گفتم: «پس اگر اومد جلو و خون از دماغش اومد، که مشکلی نیست⁉️» رامین گفت: «من که همون دیروز گفتم؛ توی جنگ نُقل و نبات تقسیم نمی‌کنن که!» اردشیر گفت: «دیگه اگر یکی خودش دوست داشت جنگ رو شروع کنه، کوروش که تقصیری نداشته. باید می‌نشسته تا بیان دست و پای خودش و مردمشو ببندن؟! 😕 خب معلومه که نه. این قدر غیرت داشته که جلوی دشمن رو بگیره. این‌جا دیگه اگر خون از دماغ دشمن هم اومده باشه، به درَک! خون که هیچی، جونشم اگر از دماغش دربیاد، اشکالی نداره!» ✅ 🌸 @Negahynov خندیدم و گفتم: «به افتخارش...» 👏👏 ساسان هم با من شروع کرد به دست زدن. مکثی کردم وادامه دادم: «این در مورد دشمن بود. ولی مردم، قضیه‌شون فرق می‌کنه. قهرمان ما وقتی به مناطق مختلف می‌رفت، طرفِ جنگ و درگیری‌هاش مردم نبودن. ☝️ خیلی جاها اصلاً به درخواست همون مردم می‌رفت و افرادی رو که به اون سرزمین‌ها تجاوز کرده بودن، عقب می‌زد. بنا بر این، در مورد مردم، خیالتون راحت باشه که خون از دماغ کسی نیومده!» 👌 حمید با تردید پرسید: «حاجی، جدی دارید کوروشو میگید؟!» 🤔 پسر باهوشی بود... خندیدم و جوابی ندادم. 🙂 اردشیر که سکوت من را دید، به جایم جواب داد: پس چی؟! ماجرای بابِل همین بوده دیگه. کوروش رفت اون‌جا؛ یهودی‌هایی رو که اسیر بُختُ‌النصر شده بودن، نجات داد.» 👏👏 گفتم: «ببین من فقط یهودی‌ها رو نمیگما! مردم همه‌ی این مناطقی که حرفشون رو زدیم، قهرمان ما رو دوست داشتن و حتی خودشونو مدیون اون می‌دونستن. ❤️ جالب‌تر، این‌که: مردمِ نقاط خیـــــــلی دورتر هم که ما اون‌جا حضور فیزیکی نداشتیم، خیلی‌هاشون همین حس رو داشتن. و اصلاً قهرمان ما رو قهرمان خودشون هم می‌دونستن.» 💐 🌸 @Negahynov حمید گفت: «خیلی جالبه. من تا حالا این جوری نشنیده بودم! توی کدوم کتاب، اینا رو نوشته؟» 🙄 گفتم: «عجله نکن! همه رو میگم. 😉 حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو می‌ذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️» ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
میزان شناخت مردم در دوره قاجار از کوروش هخامنشی🙄 #هخامنشی #قاجار #کوروش ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
نام مجموعه پرسپولیس در سفرنامه جیمز موریه 🤔 #پرسپولیس #تخت_جمشید #جیمز_موریه ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
قهرمان 💪 (قسمت دهم) 🖇 لینک قسمت نهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9686 «حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو می‌ذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️» اردشیر بدون معطلی گفت: «معلومه که اشکالی نداشته. کوروش یه انسان بوده! انسانیت به خرج داده؛ اون وقت شما میگی اشکال داشته یا نداشته؟!» 😐 گفتم: «قاتی نکن اردشیر خان! مثل این که من طرف تو هستما❗️ بچه‌ها بقیه‌تون هم نظر بدید.» رامین کمی فکر کرد و گفت: «اونا که باهاشون می‌جنگید، دقیقاً کی بودن؟ چه جوری بودن؟» 🤔 گفتم: «همین قدر بهت بگم که اونا هم نمی‌ذاشتن خون از دماغ مردم بیاد!... چون کلاً برای طرف، دماغی باقی نمی‌ذاشتن... یعنی اصلاً سَری باقی نمی‌ذاشتن که دماغی بمونه و حالا بخواد ازش خون بیاد!» 😰 رامین گفت: «خب یه دفعه بگید زامبی بودن دیگه!» 👹 لبخند کم‌رنگی زد و ادامه داد: «به نظر من که اگر واقعاً اونا این‌جوری بودن، کار کوروش هیچ اشکالی نداشته.» 🌸 @Negahynov حمید در تأیید صحبت‌های رامین گفت: «حاجی این، به قول رامین، زامبیا رو اگر ول می‌کردن، حتماً یه روزی که کشورای اطراف رو کامل می‌گرفتن، سراغ ایران هم می‌اومدن. 👹 مطمئنم با این روحیه‌ای که داشتن، وقتی به مرز ایران می‌رسیدن، متوقف نمی‌شدن و می‌اومدن داخل...» ساسان پرید وسط حرف حمید و گفت: «متوقف نمی‌شدن رو خوب اومدیا! 😜 حاجی این حمید، حرف زدنش از همه‌مون بهتره. می‌خوای امشب به جای شما بِره نماز؟... می‌تونه ها!» دستم را زیر چانه‌ام گذاشتم و گفتم: «آره بَدَم نمیگی! فقط...» ساسان پرسید: «فقط چی حاجی؟» 🙄 گفتم: «هیچی، همون صصصصصصصالحححححححینشو درست کنه، حَلّه!» 😁 هر چهارتایشان زدند زیر خنده. 😂😂 🌸 @Negahynov نگاهی به بوفه پارک انداختم و گفتم: «بچه‌ها، من برم یه چیزی از بوفه بگیرم که بخوریم خستگی‌مون دربِره.» 😋 ساسان نیم‌خیز شد و گفت: «نه حاجی، شما بشین؛ من میرم...» دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و بلند شدم. گفتم: «حالا دیگه اول من گفتم. اگه راست میگی، دفعه دیگه شما پیش‌قدم شو.» 😉 عبا و عمامه را از روی چمن‌ها برداشتم و با حوصله پوشیدم. نیم‌نگاهی هم به رامین داشتم. رامین طبق معمول، سرش توی گوشی بود. ولی گاهی هم زیرزیرکی، نگاهی به من می‌انداخت. 🙄 🌸 @Negahynov گفتم: «راستی بچه‌ها شما چی می‌خورید؟» حمید گفت: «بستنی» 😋 ساسان گفت: «نه بابا! یخ می‌کنیم! من چایی می‌خورم.» اردشیر گفت: «بابا شما چه‌قدر قانع هستید!... حاجی حالا که دارید زحمت می‌کشید، من چلوکباب برگ می‌خوام!» 😎 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282