eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
114 دنبال‌کننده
2هزار عکس
911 ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی اوقات نیازی نیست که کسی تشویق یا تحسین آتون کنه..! بی‌شک یک نفر هست که هر روز در انتظار رمان به سر میبره:) - سلام ممبر عزیز✨ برعکس شما من فکر می کنم که آدم باید یه انگیزه برای کار کردن داشته باشه همین که شما میاین و میگید من این رمان می خونم نویسنده متوجه میشه حداقل یک نفر هست که می خونه علم غیب که نداره بلخره ولی من مدیر نیاز دارم به انرژی برای کار کردن😉
خیلی عالیه رمانتون خودتون مینویسید؟ - سلام🌿 ممنون از انرژی مثبتتون✨ بله با همکاری مدیر دوم✨
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -بله؟ نیایش اومد تو بی توجه بهش گرفتم خوابیدم و پشتم کردم بهش نیایش: باشه رو برگردون اما ، رضا من فقط باهاش بازی کردم همین همه اصول هم انجام دادم خب جلوش خندیدم و.... نزاشتم ادامه بده -همه چیز حجاب نیست ، عفت و حیا هم هست تو جلوش بلند خندیدی ، بالا پایین پریدی و بقیش خدا داند بعدم هی میری پیشش اونم بیشتر میاد اینور یه بار گفتیم نه و تمام نیایش: داداش من دوسش دارم برگشتم سمتش -ببین اینا همه چیز های بچگی و خامیته هرچی بهت بگیم حرف خودتو می زنی دوسش داری؟ باشه ، یا ما داداشات یا اون پسره خودت می دونی امیر علی و امیر حسین چقدر عصبین از دستت عین من الانم برو خوابم میاد فردا باید زود بیدار شدم برم نیایش: خیلی بدی شدی رضا خیلی دیگه اون داداش من نیستی که .... نذاشتم ادامه بده بلند شدم رفتم رو به روش قرار گرفتم -اره دیگه اوت داداش تو نیستم چون تو باعث تغییرم شدی ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 هر دفعه که اشتباه می کردی قول میدادی دیگه انجام ندی و عذر خواهی می کردی بعد دوباره ادامه می دادی و دوباره اشتباه تکرار می کردی منم قبول می کردم دوباره باهم عالی می شدیم اما فهمیدم دارن راه اشتباه میرم باید سخت بگیرم نه شل با گریه بیرون رفت کمی نفس عمیق کشیدم و بعد خوابیدم صبح وقتی می خواستم برم به زینب پیامک دادم و گفتم دارم میرم توی اون مدت هر روز بهش زنگ میزدم باهاش حرف میزدم همه تلاشمونو می کردیم که تا قبل از اربعین برگردیم و موفق هم شدیم که دو روز قبل اربعین برگردیم شب برگشتیم گفتم مزاحم خانواده ام نشم تو نماز خونه خوابیدم صبح بیدار شدم موتورم تو پارکینگ اینجا بود بعد صبحونه ساعت ۱۱ از بقیه خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه توی راه بودم باید از یه کوچه ای می پیچیدم ، اومدم بپیچم دیدم که یه خانومی داره داد و بی داد می کنه و از دست اون مرد نجات می خواد حدس زدم که شاید اون مرد داره این خانوم رو اذیت می کنه می خواد پول هاشو بگیره چون ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 کوچه پرتی هم بود این امکان داشت سریع پیاده شدم رفتم جلو اون مرد سعی داشت اون خانوم رو بگیره ولی اون مقاومت می کرد رفتم جلو و تو یه حرکت اون مرد و از اون خانوم جدا کردم بدون اینکه به اون خانوم نگاه کنم دست های مرده از پشت بستم مرده هم داشت ناسزا می گفت و می گفت ولش کنم اون زنشه -ساکت باش ببینم چی شده مرده: تو چیکاره ای به تو چه آقا زنم -خانوم این آقا شوهرتونه؟ زنه: نه ، شوهر من کس دیگه ایه صداش چقدر آشنا بود سرم بالا آوردم خشکم زد قلبم تپش گرفت وای خدایا این ، این ، این زینب منه!!!! -چه غلطی می خواستی بکنی هان مرده: میگم زنمه اشغال گمشو اونور داره دروغ میگه ، ولم کن ولش کردم برگشت سمتم ، مشتم روش خالی کردم دهنش پر خون شد اومد سمتم و بهم حمله کرد و کاملا باهم گلاویز شدیم زینب جیغ می کشید رو بهش با داد گفتم : ببند دهنتو مرده چاقوش درآورد زینب بیشتر جیغ می کشید با یه حرکت هم چاقو از دستش انداختم هم دستاش با دستم بستم... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 برگشتم سمت مرده : از کی تاحالا زن من شده زن تو هااان؟ مرده: تو همون رضای عوضی هستی آره؟ -ارههه ، داشتی چه غلطی می کردی هان؟ فریاد زدم:چه غلطی می کردی ، با زن من چیکار داشتی زینب: رضا بسه توروخدا ، بیا بریم بهش گفتم: زینب ساکت شو برو ، برو بشین رو موتور تا من بیام -خب نگفتی چیکار داشتی می کردی؟ مرده: ببین شازده اون زن ، زن منه ، نامزد منه ، عشق منه .... -اگه نامزد توعه تا الان کجا بودی؟!!! تازه بعد سه ماه یاد عشقت افتادی؟ مرده: من تهران نبودم ، قبل از اینکه تو علف هرز بیای وسط من رفتم خواستگاریش اونم گفت ، اونم گفت -چی گفتتت!!! مرده: گفت نه ولی من تلاش کردم دلشو به دست بیارم بعد هم با خانوادم رفتم اما اما قول دادم برمی گردم دوباره میرم خواستگاریش و به دستش میارم -وقتی گفت نه ، وقتی رفتی دیگه همه چیز تموم.... مرده: نه نشدههه! پاتو از زندگی من بکش کنار طلاقش بده خودم می‌گیرمش اون مال منه! الان اومده بودم ببرمش تو نزاشتی توعه بیشرف نزاشتی!... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️
خـدایا... از تو میخواهمـ✋🏻 چادر مرا آنچنان با چادر خاڪے جده‌ے ساداتــ🍃 پیوند زنے ڪھ اگر جان از تنم رود چادر از سرم نرود...👌🏻 @One_month_left
جنازه پسرشونُ که آوردند . . چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود ؛ پدر سرشو بالا گرفت و گفت : حاج خانم غصه نخوری ها !!! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش . . :] @One_month_left
خوابش‌رادیدند، گفت‌به‌خانم‌هابگوحجاب‌همانند چتری‌است‌که‌انسان رادربرابر بارانی‌ازگناه‌حفظ‌میکند🌿 @One_month_left
اینو حتما بخوانید،خیلی نفع میبرید ازعزرائیل پرسیدند: تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک بارگریه کردم ویک بارترسیدم. ."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم.. "گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم.."ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..دراین هنگام خدا وندفرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟.. او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود.. @One_month_left
حتما بخونید.دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی.. فکرش رابکن..روزقیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم..!سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود.ولى شيطان ب بيشتر مردم اجازه ى پخش اين ايه را نميدهد @One_month_left