#تلنگر‼️
با دستایی که باهاش برا حسین(علیهالسلام) سینه زدی،💔
رو به روی خدا بلندش کردی🤲🏻
و ذکر خالقتو گفتی📿
گناهنکنرفیـق!🍃
#امام_زمان
@Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_پانزده
تایی به پتو می زند و چند بار در هوا تکانش می دهد و جواب می دهد : والا من بعد از نماز اومدم کنار ماشین ، دیدم همه تون خوابیده اید و سلاح ها رو هم روی صندلی خالی گذاشته اید ! گفتم بیام پیشتون ، هم بیدار می شید ، هم جاتون تنگ می شه .
_می رفتی پیش عارف ، خوب !
بابک تای دیگری به پتو می زند و چند آشغال چسبیده به آن را جدا می کند .
_پیش عارف هم رفتم . دیدم اون هم غرق خوابه . باز دلم نیومد بیدار شه . اگه در ماشین رو باز می کردم ، از خواب می پرید .
ارجمند فر نزدیکش می شود ، پتو را از دستش می گیرد و می کوبد به پشتش : چوخ کیشی سن !¹ چوخ !
بابک با خجالت دست روی سینه می گذارد و گردن خم می کند : آقا ، من کوچیک همگی هستم .
* * *
همه مشغول پاک کردن . . .
ادامــہ دارد ـ ـ ـ
ــــــــــــــــــــــــ
¹خیلی مردی
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہدا بـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_شانزده
تفنگ و جمع و جور کردن وسایل شان اند . منطقه ، بعد از درگیری روز گذشته ، در آرامش فرو رفته . بابک ، پشت فرمان نشسته و سر در دفترچه ی کوچکش دارد . بادگیر تنش و چفیه پیچیده شده دور گردنش نشان می دهد هنوز سرمای دیشب از تنش خارج نشده .
خودکار توی دستش ، روی سفیدیِ کاغذ می لغزد.
عارف ، دوربی در دست گرفته و از موقعیت مکانی که در آن قرار دارند ، فیلم می گیرد . در این چند باری که به سوریه آمده ، فیلم های مستند زیادی گرفته است .
با خیلی ها مصاحبه کرده که بعدش خبر شهادت شان به گوشش رسیده و ازشان فقط یک قطعه فیلم برایش مانده .
همیشه قبل از روشن کردن دوربین می گوید :
(ثبت می کنم تا بمونه به یادگار . )
دوربین ، روی بیابان و تپه های شنی بالا و پایین می شود . به نوبت روی چهره ارجمند فر و میانجی می ایستد . عارف می پرسد ، و آن ها جواب می دهند . دوربین حرکت می کند به سمت ماشین .
چهره ی بابک در کادر جا می گیرد . بابک سر بلند می کند و می پرسد : فیلمه ؟
عارف جواب می دهد : بله ، بله . . . دارم فیلم برداری می کنم .
بابک به پشتی صندلی تکیه می دهد :
_سلام می کنم به هر کس این فیلم رو می بینه . اگه ما بودیم ، که بودیم . اگه هم نبودیم ، این فیلم رو ببینید شما .
و می خندد .
عارق می پرسد : چی کار می کنی ، بابک جان ؟ چند وقته تو منطقه مستقری ؟ چه کارها کرده ای ؟
بابک سر خم می کند و نگاهی به دفترچه توی دستش می اندازد و گردن می چرخاند سمت دوربین :
_ ما الان نزدیک بیست و شیش هفت روزه که اومده ایم تو خاک سوریه . دو روزه که تو این موضع مستقر هستیم . تامین جاده هستیم برای این که بچه هامون رو کسی اذیت نکنه .
داریم یکی از روستاهای اطراف . . .
ادامـہ دارد ـ ـ ـ
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🙃🎉•
.
.
درشامولادٺتوایبانوےدمشق
جاےهمہیمدافعانتخالیست:))
#حضرت_زینب
#میلاد_حضرت_زینب
@Oshagh_shohadam
رفقا مـیلـاد بـا سـعادٺ
حضرټ زینبـ (س) رو بھ تمام شمـا عزیـزان تبریڪ عرض میکنم😍🎉
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
https://harfeto.timefriend.net/16364466703286 نظرت رو درباره پارت گذاری ها و اثر گذاری کتاب توی زند
ســلام عیدمــون مـبارڪ 🌱🎉
پارت جـدیـد آمـاده اسـت ـ
https://eitaa.com/Oshagh_shohadam/14519
https://eitaa.com/Oshagh_shohadam/14520
بابـت کـوتاه بودن عـذر می خوام ـ
اما خـبر خوب : ↓ 😇
¹• فردا هم پارت عیدے داریم 😍
²• و هم پارت عمــݪ بہ قوݪ😌
³• هم جبرانے😃
برو حالشو ببر 😅
حالا که انقدر ما خوبیم شما هم نظرتون رو تو لینک برامون بگید ـ تشکر 🌸😅
24.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای فرشته
🎙️صابر خراسانی
🌺 ویژه #میلاد_حضرت_زینب (س)
#روز_پرستار
#حضرت_زینب
「➜•@Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات رزمنده مدافع حرم
خاطره خریدن تخم مرغ😅
#طنز_مدافع_حرم
@Oshagh_shohadam
#تلنگر
گفت:
دوماہمنتظرم
تاآهنگفلاڹخوانندھ🎤ڪهگفتهبود..
منتشر بشھ💿
میدونیچندینوقتھ منتظرم⌚️تولدمبشھ
تابرمکنسرت🎼 ...؟!
میدونےمنتظرم⏰فیلم📹...شروعبشھ
اخهفلانبازیگرداخلشبازیمیکنه🎭، کارگردانشهمونمعروفھاست...
خیلیدلممـــیخوادمثلاونمجریه📺باشم
گفتم:🍃
ایڪاشیکممنـــتظر⏳ #صاحبالزمانبودی
اگھ انـقدرمشــتاقومنتظـــرشبودیمالان
دولت،دولــتحضـــرتقائمبود...:)♥️
@Oshagh_shohadam
بچه هیئتی فحش نمیده!
به شوخی یا جدی فرقی نمیکنه
بگذارید کسانی که ناسزا می گویند، تنها
کسانی باشند که حزبالهی نیستند!
#استادپناهیان
〖@Oshagh_shohadam
#تـــلـــنـــگـــر!
-حقالناسمیتونہ
هموناشڪاییباشه
ڪهامامزمان «؏ـج»
بهخاطـرگناهـانِمامیـریزه..💔
حواسمونهست⁉️↷
♡اللـ℘ـم؏ـجللولیڪالفـࢪج♡
@Oshagh_shohadam
هم اڪنون پخش زنده ڪربلاےمعلے🌱
https://eitaa.com/joinchat/1864564736C58b7e15940
بدو ڪربلایـے! سلام بده به ارباب❤️
↯#میلادحضرتزینبسلاماللهعلیھامبارڪ 💚🎉
۵جمادےالأول ولادتباسعادت
حضرتزینبڪبرےسلاماللهعلیھا
وروزپرستارمبارڪباد🌸🌱💚🎊
براےدریافتعیدے زود عضو شوید👇🏻
شارژمرحلهایhttps://eitaa.com/joinchat/1864564736C58b7e15940 ↯#ڪلنافداڪیازینبڪبرے❤️ https://pay.eitaa.com/v/?link=QE87D
میگفـت :
یھجـورۍباشکھسـرنوشتهـرچۍنوشـت
ختـمبھ #امام_زمان ﷻبشھ(:♥️!
- #شهیدمحسنحججی !!
#شهیدانه
@Oshagh_shohadam
بهقولآقـٰآۍبھجت
کهمیگن
شمآبرآخوآبتکهکوتآهه
جآیِنرمتهیهمیکنۍ
امآبرآخرتتهیچکـٰآرۍنمیکنی!!! :)
#بهفِکرآخرتمونمبآشیمبآلاغیرتاً🚶🤞🏿!
@Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_هفده
بوکمال رو می گیریم تا از اونجا وارد شهر بوکمال بشیم و از دست داعش های تکفیری درش بیاریم . ایشالا که نابود بشن ! ایشالا که ریشه کن کنیم این ها رو !
عارف می گوید : ان شاءالله!
بابک لبخند می زند و ادامه می دهد :
به امید خدا ، بعد از گرفتن این منطقه بر می گردیم بوحوس ، و بعدش هم می ریم تو خاک ایران .
من یه پیامی دارم برای کسایی که تو ایران ان . یه حرف هایی به ما می زنن که نا مربوطه . عزیز های من ، ما اینجا هستیم برای این که این داعش های تکفیری وارد خاک ما نشن . ما اینجا هستیم واسه این که از ناموس خودمون دفاع بکنیم .
ما اینجا هستیم تا از اعتقاداتون دفاع بکنیم .
لبخندی می زند : اره ، عزیز های من ! شما هم نگین مدافع بشار ! ما مدافعان حرم ایم .
ما مدافعان ناموس کشورمون ایم .
دست بلند می کند و ( یاعلی ) می گوید . کادر دوربین ، از کابین ماشین خارج می شود .
ماشین تاو ، در سینه جاده ، داخل گودی قرار دارد . عمق گودی به اندازه ای ست که اگر یک آدم قد بلند سر پا بایستد ، سرش هم سطح جاده می شود .
طول این گودال یا فرو رفتگی ، دو سه متری ادامه دارد ، و بعد ، جاده و خاکی اطراف ، موازی هم قرار می گیرند .
* * *
نزدیک ظهر است . آفتاب ، گرم تر از دو ساعت قبل می تابد ، و باد ، مثل هر روز ، شن های بیابان را به رقص در آورده است .
ضد هوایی دولول ۲۳ داعش ، از موضع خودش بیرون آمده ! شلیک ها خطی ست و کوک وار به زمین دوخته می شود . گلوله های خودترکان¹ ، دو سه متر بالاتر از جاده می ترکند .
صدای زوزه و سوتِ وقت ترکیدنشان ، تا خاکریز می رسد ، و ترکش های سرگردان در هوا ، به سمت هدفی نا مشخص می ریزد روی زمین .منبع کوچک آب سوراخ می شود ، و زمینِ تشنه ، قطره های آب را می بلعد .
هوا پر شده از اضطراب و نگرانی . شلیک های ممتد ، توان مقابله را از نیروها گرفته . میانجی و ارجمند فر منتظرند کمی از بارش تیر کم شود و به سمت ارتفاع حرکت کنند ؛ لانچر بر دوش چمباتمه زده اند پشت خاکریز .
کتریِ کوچکی توی هوا تاب می خورد و تا نگاه ها از کتری گرفته شود و به صاحب دست برسد ،
صدای عارف بلند می شود : بچه ها ، بیایید می خوام نسکافه درست کنم .
صدای چند نفر ، هم زمان در هم می پیچد : عارف ، بخواب !
الآن می زنن . شاید تو تیر رس شون باشی !
عارف اما انگار نه انگار ، همان طور که به سمت کوله اش می رود تا نسکافه را در بیاورد ، می گوید : نه ، این گلوله ها بی اسم من نیست فعلا .
بیسیم به صدا در می آید . از بچه های موشکی می خواهند بروند بالای تپه . دیده بان ، مسیر ایستادن محمول دشمن را شناسایی کرده .
سر و صدا کمی خوابیده است . فاصله ی بین تیر اندازی ها بیشتر شده . بچه هابه بالا که می رسند و مشغول نصب لانچر در موضع می شوند .
لانچر را به دقت با گونی پوشانده اند تا . . .
ادامــہ دارد ـ ـ ـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
¹نوعی بمب که خود به خود و قبل از خوردن به جایی منفجر می شود ـ
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدابـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_هجده
تا استتار شود و انعکاس نور خورشید به بدنه اش ، موقعیت شان را لو ندهد . با این حال ، در این دو روز ، هر جای این منطقه که لانچر را نصب کرده اند ، دیده بان داعش گرایش را گرفته ، و کوبیده اند .
ارجمند فر می گوید : الآنه که شروع کنن .
به علت نزدیک بودن قبضه ی خمپاره ، صدای شلیک و سوت کشیدن گلوله به گوش همه می رسد . همه خیز برمی دارند و صدای انفجار از جای پرتی به گوش می رسد .
نیروهای داعش در شهر بوکمال درگیرند و راه کم کم به این سمت بسته می شود . نرسیدن مهمات به نیروهای خارج شهر ، از شدت شلیک آن ها کاسته است . برای این که نشان بدهند از تک و تا نیفتاده اند ، بی هدف شلیک می کنند .
نیروها برای خواندن نماز ، به سمت پایین تپه حرکت می کنند . کنار ماشین زیر اندازی پهن می کنند و قامت می بندند . وقت نماز خواندن ، صدای گلوله ، دو بار خم شان می کند و به شیرجه می اندازد .
تنها کسی که نمازش را بی توجه به سر و صدا ی اطراف می خواند ، فرمانده نظری است .
نظری ، بعد از سلام نماز ، همان طور کف دستانش را به صورت استخوانی اش می کشد ، با لبخند می گوید : دیگه بعد از این همه جنگ ، از سوتش می فهمم که این گلوله به ما می خوره یا نه .
* * *
نزدیک ظهر است . بچه ها از دیشب و بعد از خوردن چند کنسرو که همراه شان بوده . چیزی نخورده اند .
فرمانده به بچه ها ی گروه کنکورس می گوید : شما برید روی تپه ی دوم ، رو به شهر مستقر بشید تا فاصله ی بین دو تپه رو پوشش بدیم که اگه کسی خواست از این راه ما رو دور بزنه و بچه های داخل شهر رو از پشت اذیت کنه ، مانع بشیم .
گروه ، دوباره به سمت بالای تپه حرکت می کند . بابک و عارف ، کنار ماشین تاو ، مشغول نگهبانی از سمت راست جاده می شوند . به کمک فرمانده ، سنگری در داخل کانال بالای تپه درست می شود . چند گونی توی کانال می چینند .
فرمانده ، دستش را سایه بان چشمانش می کند و خیره می شود به ماشین پشتیبانی که آرام به سمت دامنه تپه می آید . می گوید :
من برم غذای بچه های پایین رو بدم ، بعد غذای شما رو می آزم و پیش تون می مونم .
دو سه قدم می رود ؛ بعد بر می گردد و به صورت تک تک بچه ها نگاه می کند و می گوید :
بچه ها ، من دیگه به شما اعتماد دارم . دیگه مطمئن شده ام می تونید کار خودتون رو بکنید و دیگه به مدیریت و راهنمایی من نیازی ندارید . بحمدلله راه افتاده اید .
آرامش کلامش ، زبان را در کام بچه ها سنگین می کند ، و همه فقط مردی را می بینند که دست ها را پشت کمر گره زده و تند و سریع مسیر را به سمت پایین طی می کند ؛ انگار نه انگار که همین پارسال ، عمل قلب باز کرده و کم کم به مرز شصت سالگی نزدیک می شود .
میانجی ، روی بندی می نشیند . فرمانده گفته بود دو نفر ، داخل کانال پشت سلاح باشند و یک نفر بالای تپه ، توی خاکریز هایی بماند که به شکل دایره تو در تو بودند تا دید کافی به همه جا داشته باشد .
حسن قلی زاده ، مسئول توزیع غذا که بچه ها عمو حسن صدایش می زدند ، از ماشین پیاده می شود . با دیدن بابک دست تکان می دهد و می گوید :
ببین برات چی آوردم !
بابک نزدیکش می شود . با دیدن سیب های توی دستش می خندد .
می گوید : دمت گرم ، داداش ! چرا این قدر زیاد ؟!
عمو حسن جواب می دهد : سهم دیروزت رو هم آورده ام . می دونم میوه دوست داری .
و مشغول بیرون آوردن ظرف های غذا می شود .
عمو حسن ، در تمام این مدت که با بابک آشنا شده ، هیچ وقت ندیده بابک برای گرفتن غذا عجله کند یا اعتراضی داشته باشد . فقط یکی دو باری که جاده ها را بسته بود و تردد ممکن نبود ، بلبک با خنده گفته بود : ( عمو حسن ، میوه هم برسونی ، راضی ام والا !)
بابک غذا ها را می گیرد و دوباره بابت سیب ها تشکر می کند .
عمو حسن دستی به شانه بابک می کوبد و پشت فرمان می نشیند .
با آمدن فرمانده ، عارف ، . . . .
ادامـــہ دارد ـ ـ ـ
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_نوزده
ماشین سلاح های محمول را عمود به خاکریز پارک می کند که اگر نیاز شد ، از پشتش شلیک کنند . تویوتای دیگر هم کنار آن پارک می شود . وسط دو ماشین ، فاصله ای یک متر و نیمی به وجود می آید . از یک طرف ، وجود خاکریز ؛ و از دو طرف ، پارک ماشین ها ، سه ضلعی امنی تشکیل داده است .
پتویی پهن می کنند ، و فرمانده و عارف ، روی پتو می نشینند .
بابک ، روی صندلی کمک راننده می نشیند و پاهایش را به سمت بیرون آویزان می کند . پتوی چند لا شده را روی پاهایش می اندازد و ظرف غذا را روی زانوهایش می گذارد .
صدای گلوله می آید . ارجمند فر با خنده می گوید : باز این ها لانچر ما رو دیدن ، هوس شلیک کردن !
گلوله ی اول زوزه کشان رد می شود . میانجی با دوربین گردن می کشد توی دشت . می گوید :
خورد پایین تپه ؛ سمت شهر .
گلوله دوم ، صدایش آن قدر نزدیک است که بچه ها شیرجه می زنند توی کانال ؛ اما فقط صدای انفجار توی کانال می پیچد .
سر بالا می گیرند . میانجی که بالای تپه است ، می گوید :
بچه ها ، از کنار ماشین تاو داره دود بلند می شه ! نکنه افتاده اونجا ؟
حالاهر سه نفر روی بلندی هستند .
_شاید باز عارف هوس نسکافه کرده و آتیش روشن کرده !
_ نه ! همه دارن می رن اون سمت ! گرد و خاک غلیظی هم به پا شده .
نگاهی هراسان بین شان رد و بدل می شود . با سمت دامنه ی تپه می دوند . تا به محل حادثه برسند ، بابک را با تویوتا به سمت بیمارستان برده اند ، و آمبولانس ، عارف و فرمانده را راهی بهداری پشتیبانی کرده است . گلولهدرست افتاده کنار لاستیک ؛ سمت کمک راننده !
ارجمند فر زانو می زند روی شن . غذاها ریخته شده ؛ ظرف های غذا با ترکش سوراخ شده ؛ سیب ها تکه تکه و به هر طرف پرت شده ؛ رد خون ، روی ماسه خشکیده است !
یکی با بغض می گوید :
این سفیدی ها چیه ؟
چند سر با هم خم می شود . یکی بغض می ترکاند :
تیکه های استخون شونه !
گریه ی مردانه ای توی دشت پخش می شود . دست هایی مشغول کندن چاله می شوند . استخوان ها رو جمع می کنند و توی چاله می ریزند .
یکی زمزمه کنان می خواند : سبک بالان خرامیدند و رفتند / مرا بیچاره نامیدند و رفتند / سواران لحظه ای تمکین نکردند / ترحم بر منِ مسکین نکردند . . .
هوهوی باد می پیچد لای آوای غمگین . شن ریزه ها در هوا می چرخند ؛ انگار یک گله اسب در حال دویدن باشد.
* * *
از بیسیم صدایی می آید . زارع گوشی را محکم تر به گوشش می چسباند . هنوز صدای سوت خمپاره در سرش است . اخم های سرهنگ زارع درهم می رود . دستانش مشت می شوند و به پا کوبیده می شوند .
راننده متوجه تغییر حالتش می شود :
اتفاقی افتاده ، حاجی ؟
سرتکان می دهد : نه .
آمبولانسی بر خلاف مسیر حرکت ماشین شان ، از کنارشان رد می شود .
صدای آن ور بیسیم ، توی مغزش می پیچد :
یکی از افراد ما کد خورده . نیروی مستقرِ پای سه قله کد خورده ان !
چشمانش را می بندد دیگر نمی خواهد بیابان اطرافش را ببیند .
خوشحالی چند دقیقه پیشش بابت پیشروی ، کاملا از بین رفته .صدای خوردن چیزی به شیشه می آید . به کندی پلک بالا می دهد .
صاف می نشیند . بابک است ؛ با همان لبخند همیشگی ، شرم دیشب هنوز توی نگاهش است .
_ من شهید می شم ، حاجی !
ادامـــہ دارد ـ ـ ـ
پایان بخش دوم
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الشـہدا بـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و
M-ah-sabokbalan-1.mp3
3.29M
پارت جدید آماده خوندنه 🌱
بابت تاخیر هم عذر می خوام ممنون که درک می کنید 💐
پارت شہادت شہیدان نوری ، نظری ، کاید خورده ـ🍂
خوندی دلت گرفت گریه ات اومد دعا یادت نره ⛔️
این موسیقی هم به یادشون گوش کنیم 💔
https://harfeto.timefriend.net/16364466703286
نظرت رو درباره پارت گذاری ها و اثر گذاری کتاب توی زندگیت برامون بگو ❤️
و اینکه آیا موافقید با هم شروع به تغییر کردن بکنیم و سعی کنیم که به کمال برسیم ؟ 🤔
و نظرتون رو برای شروع بگید 😃
و اگه شروع کردید چقدر موفق بودید ؟
تجربه هاتون رو بگید تا همه فیض ببریم ☺️
من خیلی دوست دارم نظرتون رو راجب به این دو پارت آخر بدونم
اگه جای شهید بابک بودید چه می کردید ❓
تا چه حد تو زندگیتون پذیرای رنج ها هستید ❓و چه رنج هایی رو با موفقیت پشت سر گذاشتید ‼️
اصلا کلا دید کلیتون نسبت به سختی های زندگی چیه ؟
و اینکه شهید نوری با چه ویژگی به یاد میارید و ستایشش می کنید ؟
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
@Oshagh_shohadam
.
•♥️🌱
مهدی جان!
می دانم که گاه گاه نگاه
میڪنیمرا ... اما نمےدانم
این خوبمےڪندحالمرا،
یاآب مےڪندوجودخجالتزدهام؟!
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@Oshagh_shohadam