eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
885 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ با دستایی که باهاش برا حسین(علیه‌السلام) سینه زدی،💔 رو به روی خدا بلندش کردی🤲🏻 و ذکر خالقتو گفتی📿 گناه‌نکن‌رفیـق!🍃 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـــا براے ظـہور آقـا فرامــوش نشــہ☺️ حضرت فرمـودن : بـہ شیعیـان و دوستان بگویید که را بہ حق حضـرت زینـب 😍 سلام الله علیها قسم دهند ، کہ مرا نزدیک گرداند ـ یا رب الزینب به حق الزینب اشف الصدر الزینب به ظهور الحجة 🤲🏻
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم تایی به پتو می زند و چند بار در هوا تکانش می دهد و جواب می دهد : والا من بعد از نماز اومدم کنار ماشین ، دیدم همه تون خوابیده اید و سلاح ها رو هم روی صندلی خالی گذاشته اید ! گفتم بیام پیشتون ، هم بیدار می شید ، هم جاتون تنگ می شه . _می رفتی پیش عارف ، خوب ! بابک تای دیگری به پتو می زند و چند آشغال چسبیده به آن را جدا می کند . _پیش عارف هم رفتم . دیدم اون هم غرق خوابه . باز دلم نیومد بیدار شه . اگه در ماشین رو باز می کردم ، از خواب می پرید . ارجمند فر نزدیکش می شود ، پتو را از دستش می گیرد و می کوبد به پشتش : چوخ کیشی سن !¹ چوخ ! بابک با خجالت دست روی سینه می گذارد و گردن خم می کند : آقا ، من کوچیک همگی هستم . * * * همه مشغول پاک کردن . . . ادامــہ دارد ـ ـ ـ ــــــــــــــــــــــــ ¹خیلی مردی 🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہدا بـپیـونـدیـد🌱 eitaa.com/Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم تفنگ و جمع و جور کردن وسایل شان اند . منطقه ، بعد از درگیری روز گذشته ، در آرامش فرو رفته . بابک ، پشت فرمان نشسته و سر در دفترچه ی کوچکش دارد . بادگیر تنش و چفیه پیچیده شده دور گردنش نشان می دهد هنوز سرمای دیشب از تنش خارج نشده . خودکار توی دستش ، روی سفیدیِ کاغذ می لغزد. عارف ، دوربی در دست گرفته و از موقعیت مکانی که در آن قرار دارند ، فیلم می گیرد . در این چند باری که به سوریه آمده ، فیلم های مستند زیادی گرفته است . با خیلی ها مصاحبه کرده که بعدش خبر شهادت شان به گوشش رسیده و ازشان فقط یک قطعه فیلم برایش مانده . همیشه قبل از روشن کردن دوربین می گوید : (ثبت می کنم تا بمونه به یادگار . ) دوربین ، روی بیابان و تپه های شنی بالا و پایین می شود . به نوبت روی چهره ارجمند فر و میانجی می ایستد . عارف می پرسد ، و آن ها جواب می دهند . دوربین حرکت می کند به سمت ماشین . چهره ی بابک در کادر جا می گیرد . بابک سر بلند می کند و می پرسد : فیلمه ؟ عارف جواب می دهد : بله ، بله . . . دارم فیلم برداری می کنم . بابک به پشتی صندلی تکیه می دهد : _سلام می کنم به هر کس این فیلم رو می بینه . اگه ما بودیم ، که بودیم . اگه هم نبودیم ، این فیلم رو ببینید شما . و می خندد . عارق می پرسد : چی کار می کنی ، بابک جان ؟ چند وقته تو منطقه مستقری ؟ چه کارها کرده ای ؟ بابک سر خم می کند و نگاهی به دفترچه توی دستش می اندازد و گردن می چرخاند سمت دوربین : _ ما الان نزدیک بیست و شیش هفت روزه که اومده ایم تو خاک سوریه . دو روزه که تو این موضع مستقر هستیم . تامین جاده هستیم برای این که بچه هامون رو کسی اذیت نکنه . داریم یکی از روستاهای اطراف . . . ادامـہ دارد ـ ـ ـ 🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🌱 eitaa.com/Oshagh_shohadam
3363_42943.mp3
5.26M
هرکی‌دلش‌زینبیه‌یه‌شاخه‌گل‌بیاره!!💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🙃🎉• . . در‌شام‌ولادٺ‌تو‌ای‌بانوے‌دمشق جاے‌همہ‌‌ی‌مدافعانت‌خالیست:)) ‌ @Oshagh_shohadam
رفقا مـیلـاد بـا سـعادٺ حضرټ زینبـ (س) رو بھ تمام شمـا عزیـزان تبریڪ عرض میکنم😍🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
https://harfeto.timefriend.net/16364466703286 نظرت رو درباره پارت گذاری ها و اثر گذاری کتاب توی زند
ســلام عیدمــون مـبارڪ 🌱🎉 پارت جـدیـد آمـاده اسـت ـ https://eitaa.com/Oshagh_shohadam/14519 https://eitaa.com/Oshagh_shohadam/14520 بابـت کـوتاه بودن عـذر می خوام ـ اما خـبر خوب : ↓ 😇 ¹‌• فردا هم پارت عیدے داریم 😍 ²‌• و هم پارت عمــݪ بہ قوݪ😌 ³‌• هم جبرانے😃 برو حالشو ببر 😅 حالا که انقدر ما خوبیم شما هم نظرتون رو تو لینک برامون بگید ـ تشکر 🌸😅
گفت: دوماہ‌منتظرم تاآهنگ‌فلاڹ‌خوانندھ🎤ڪه‌گفته‌بود.. منتشر بشھ‌💿 میدونی‌چندین‌‌وقتھ ‌منتظرم⌚️‌تولدم‌بشھ تا‌برم‌کنسرت🎼 ...؟! میدونےمنتظرم⏰فیلم📹...شروع‌بشھ اخه‌فلان‌بازیگر‌داخلش‌بازی‌میکنه🎭، کارگردانش‌همون‌معروفھ‌است... خیلی‌دلم‌مـــیخواد‌مثل‌اون‌مجریه📺باشم گفتم:🍃 ای‌ڪاش‌یکم‌منـــتظر‌⏳ اگھ‌ انـقدر‌مشــتاق‌ومنتظـــرش‌بودیم‌الان دولت،دولــت‌حضـــرت‌قائم‌بود...:)♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Oshagh_shohadam
بچه هیئتی فحش نمیده! به شوخی یا جدی فرقی نمیکنه بگذارید کسانی که ناسزا می گویند، تنها کسانی باشند که حزب‌الهی نیستند! @Oshagh_shohadam
! -حق‌‌الناس‌میتونہ همون‌اشڪایی‌باشه ڪه‌امام‌زمان «؏ـج» به‌خاطـر‌گناهـانِ‌ما‌میـریزه..💔 حواسمون‌هست⁉️↷ ♡اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج♡ @Oshagh_shohadam
هم اڪنون پخش زنده ڪربلاےمعلے🌱 https://eitaa.com/joinchat/1864564736C58b7e15940 بدو ڪربلایـے! سلام بده به ارباب❤️
💚🎉 ۵جمادےالأول ولادت‌باسعادت حضرت‌زینب‌ڪبرے‌سلام‌الله‌علیھا وروزپرستارمبارڪباد🌸🌱💚🎊 براےدریافت‌عیدے زود عضو شوید👇🏻
شارژمرحله‌ای
https://eitaa.com/joinchat/1864564736C58b7e15940 ❤️ https://pay.eitaa.com/v/?link=QE87D
میگفـت : یھ‌جـورۍ‌باش‌کھ‌سـرنوشت‌هـرچۍ‌نوشـت ختـم‌بھ‌ ﷻبشھ(:♥️! - !! @Oshagh_shohadam
به‌قول‌آقـٰآۍبھجت که‌میگن شمآبرآخوآبت‌که‌کوتآهه جآیِ‌نرم‌تهیه‌میکنۍ امآبرآخرتت‌هیچ‌کـٰآرۍنمیکنی!!! :) 🚶🤞🏿! @Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم بوکمال رو می گیریم تا از اونجا وارد شهر بوکمال بشیم و از دست داعش های تکفیری درش بیاریم . ایشالا که نابود بشن ! ایشالا که ریشه کن کنیم این ها رو ! عارف می گوید : ان شاءالله! بابک لبخند می زند و ادامه می دهد : به امید خدا ، بعد از گرفتن این منطقه بر می گردیم بوحوس ، و بعدش هم می ریم تو خاک ایران . من یه پیامی دارم برای کسایی که تو ایران ان . یه حرف هایی به ما می زنن که نا مربوطه . عزیز های من ، ما اینجا هستیم برای این که این داعش های تکفیری وارد خاک ما نشن . ما اینجا هستیم واسه این که از ناموس خودمون دفاع بکنیم . ما اینجا هستیم تا از اعتقاداتون دفاع بکنیم . لبخندی می زند : اره ، عزیز های من ! شما هم نگین مدافع بشار ! ما مدافعان حرم ایم . ما مدافعان ناموس کشورمون ایم . دست بلند می کند و ( یاعلی ) می گوید . کادر دوربین ، از کابین ماشین خارج می شود . ماشین تاو ، در سینه جاده ، داخل گودی قرار دارد . عمق گودی به اندازه ای ست که اگر یک آدم قد بلند سر پا بایستد ، سرش هم سطح جاده می شود . طول این گودال یا فرو رفتگی ، دو سه متری ادامه دارد ، و بعد ، جاده و خاکی اطراف ، موازی هم قرار می گیرند . * * * نزدیک ظهر است . آفتاب ، گرم تر از دو ساعت قبل می تابد ، و باد ، مثل هر روز ، شن های بیابان را به رقص در آورده است . ضد هوایی دولول ۲۳ داعش ، از موضع خودش بیرون آمده ! شلیک ها خطی ست و کوک وار به زمین دوخته می شود . گلوله های خودترکان¹ ، دو سه متر بالاتر از جاده می ترکند . صدای زوزه و سوتِ وقت ترکیدنشان ، تا خاکریز می رسد ، و ترکش های سرگردان در هوا ، به سمت هدفی نا مشخص می ریزد روی زمین .منبع کوچک آب سوراخ می شود ، و زمینِ تشنه ، قطره های آب را می بلعد . هوا پر شده از اضطراب و نگرانی . شلیک های ممتد ، توان مقابله را از نیروها گرفته . میانجی و ارجمند فر منتظرند کمی از بارش تیر کم شود و به سمت ارتفاع حرکت کنند ؛ لانچر بر دوش چمباتمه زده اند پشت خاکریز . کتریِ کوچکی توی هوا تاب می خورد و تا نگاه ها از کتری گرفته شود و به صاحب دست برسد ، صدای عارف بلند می شود : بچه ها ، بیایید می خوام نسکافه درست کنم . صدای چند نفر ، هم زمان در هم می پیچد : عارف ، بخواب ! الآن می زنن . شاید تو تیر رس شون باشی ! عارف اما انگار نه انگار ، همان طور که به سمت کوله اش می رود تا نسکافه را در بیاورد ، می گوید : نه ، این گلوله ها بی اسم من نیست فعلا . بیسیم به صدا در می آید . از بچه های موشکی می خواهند بروند بالای تپه . دیده بان ، مسیر ایستادن محمول دشمن را شناسایی کرده . سر و صدا کمی خوابیده است . فاصله ی بین تیر اندازی ها بیشتر شده . بچه هابه بالا که می رسند و مشغول نصب لانچر در موضع می شوند . لانچر را به دقت با گونی پوشانده اند تا . . . ادامــہ دارد ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ¹نوعی بمب که خود به خود و قبل از خوردن به جایی منفجر می شود ـ 🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدابـپیـونـدیـد🌱 eitaa.com/Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم تا استتار شود و انعکاس نور خورشید به بدنه اش ، موقعیت شان را لو ندهد . با این حال ، در این دو روز ، هر جای این منطقه که لانچر را نصب کرده اند ، دیده بان داعش گرایش را گرفته ، و کوبیده اند . ارجمند فر می گوید : الآنه که شروع کنن . به علت نزدیک بودن قبضه ی خمپاره ، صدای شلیک و سوت کشیدن گلوله به گوش همه می رسد . همه خیز برمی دارند و صدای انفجار از جای پرتی به گوش می رسد . نیروهای داعش در شهر بوکمال درگیرند و راه کم کم به این سمت بسته می شود . نرسیدن مهمات به نیروهای خارج شهر ، از شدت شلیک آن ها کاسته است . برای این که نشان بدهند از تک و تا نیفتاده اند ، بی هدف شلیک می کنند . نیروها برای خواندن نماز ، به سمت پایین تپه حرکت می کنند . کنار ماشین زیر اندازی پهن می کنند و قامت می بندند . وقت نماز خواندن ، صدای گلوله ، دو بار خم شان می کند و به شیرجه می اندازد . تنها کسی که نمازش را بی توجه به سر و صدا ی اطراف می خواند ، فرمانده نظری است . نظری ، بعد از سلام نماز ، همان طور کف دستانش را به صورت استخوانی اش می کشد ، با لبخند می گوید : دیگه بعد از این همه جنگ ، از سوتش می فهمم که این گلوله به ما می خوره یا نه . * * * نزدیک ظهر است . بچه ها از دیشب و بعد از خوردن چند کنسرو که همراه شان بوده . چیزی نخورده اند . فرمانده به بچه ها ی گروه کنکورس می گوید : شما برید روی تپه ی دوم ، رو به شهر مستقر بشید تا فاصله ی بین دو تپه رو پوشش بدیم که اگه کسی خواست از این راه ما رو دور بزنه و بچه های داخل شهر رو از پشت اذیت کنه ، مانع بشیم . گروه ، دوباره به سمت بالای تپه حرکت می کند . بابک و عارف ، کنار ماشین تاو ، مشغول نگهبانی از سمت راست جاده می شوند . به کمک فرمانده ، سنگری در داخل کانال بالای تپه درست می شود . چند گونی توی کانال می چینند . فرمانده ، دستش را سایه بان چشمانش می کند و خیره می شود به ماشین پشتیبانی که آرام به سمت دامنه تپه می آید . می گوید : من برم غذای بچه های پایین رو بدم ، بعد غذای شما رو می آزم و پیش تون می مونم . دو سه قدم می رود ؛ بعد بر می گردد و به صورت تک تک بچه ها نگاه می کند و می گوید : بچه ها ، من دیگه به شما اعتماد دارم . دیگه مطمئن شده ام می تونید کار خودتون رو بکنید و دیگه به مدیریت و راهنمایی من نیازی ندارید . بحمدلله راه افتاده اید . آرامش کلامش ، زبان را در کام بچه ها سنگین می کند ، و همه فقط مردی را می بینند که دست ها را پشت کمر گره زده و تند و سریع مسیر را به سمت پایین طی می کند ؛ انگار نه انگار که همین پارسال ، عمل قلب باز کرده و کم کم به مرز شصت سالگی نزدیک می شود . میانجی ، روی بندی می نشیند . فرمانده گفته بود دو نفر ، داخل کانال پشت سلاح باشند و یک نفر بالای تپه ، توی خاکریز هایی بماند که به شکل دایره تو در تو بودند تا دید کافی به همه جا داشته باشد . حسن قلی زاده ، مسئول توزیع غذا که بچه ها عمو حسن صدایش می زدند ، از ماشین پیاده می شود . با دیدن بابک دست تکان می دهد و می گوید : ببین برات چی آوردم ! بابک نزدیکش می شود . با دیدن سیب های توی دستش می خندد . می گوید : دمت گرم ، داداش ! چرا این قدر زیاد ؟! عمو حسن جواب می دهد : سهم دیروزت رو هم آورده ام . می دونم میوه دوست داری . و مشغول بیرون آوردن ظرف های غذا می شود . عمو حسن ، در تمام این مدت که با بابک آشنا شده ، هیچ وقت ندیده بابک برای گرفتن غذا عجله کند یا اعتراضی داشته باشد . فقط یکی دو باری که جاده ها را بسته بود و تردد ممکن نبود ، بلبک با خنده گفته بود : ( عمو حسن ، میوه هم برسونی ، راضی ام والا !) بابک غذا ها را می گیرد و دوباره بابت سیب ها تشکر می کند . عمو حسن دستی به شانه بابک می کوبد و پشت فرمان می نشیند . با آمدن فرمانده ، عارف ، . . . . ادامـــہ دارد ـ ـ ـ 🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🌱 eitaa.com/Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم ماشین سلاح های محمول را عمود به خاکریز پارک می کند که اگر نیاز شد ، از پشتش شلیک کنند . تویوتای دیگر هم کنار آن پارک می شود . وسط دو ماشین ، فاصله ای یک متر و نیمی به وجود می آید . از یک طرف ، وجود خاکریز ؛ و از دو طرف ، پارک ماشین ها ، سه ضلعی امنی تشکیل داده است . پتویی پهن می کنند ، و فرمانده و عارف ، روی پتو می نشینند . بابک ، روی صندلی کمک راننده می نشیند و پاهایش را به سمت بیرون آویزان می کند . پتوی چند لا شده را روی پاهایش می اندازد و ظرف غذا را روی زانوهایش می گذارد . صدای گلوله می آید . ارجمند فر با خنده می گوید : باز این ها لانچر ما رو دیدن ، هوس شلیک کردن ! گلوله ی اول زوزه کشان رد می شود . میانجی با دوربین گردن می کشد توی دشت . می گوید : خورد پایین تپه ؛ سمت شهر . گلوله دوم ، صدایش آن قدر نزدیک است که بچه ها شیرجه می زنند توی کانال ؛ اما فقط صدای انفجار توی ‌کانال می پیچد . سر بالا می گیرند . میانجی که بالای تپه است ، می گوید : بچه ها ، از کنار ماشین تاو داره دود بلند می شه ! نکنه افتاده اونجا ؟ حالاهر سه نفر روی بلندی هستند . _شاید باز عارف هوس نسکافه کرده و آتیش روشن کرده ! _ نه ! همه دارن می رن اون سمت ! گرد و خاک غلیظی هم به پا شده . نگاهی هراسان بین شان رد و بدل می شود . با سمت دامنه ی تپه می دوند . تا به محل حادثه برسند ، بابک را با تویوتا به سمت بیمارستان برده اند ، و آمبولانس ، عارف و فرمانده را راهی بهداری پشتیبانی کرده است . گلولهدرست افتاده کنار لاستیک ؛ سمت کمک راننده ! ارجمند فر زانو می زند روی شن . غذاها ریخته شده ؛ ظرف های غذا با ترکش سوراخ شده ؛ سیب ها تکه تکه و به هر طرف پرت شده ؛ رد خون ، روی ماسه خشکیده است ! یکی با بغض می گوید : این سفیدی ها چیه ؟ چند سر با هم خم می شود . یکی بغض می ترکاند : تیکه های استخون شونه ! گریه ی مردانه ای توی دشت پخش می شود . دست هایی مشغول کندن چاله می شوند . استخوان ها رو جمع می کنند و توی چاله می ریزند . یکی زمزمه کنان می خواند : سبک بالان خرامیدند و رفتند / مرا بیچاره نامیدند و رفتند / سواران لحظه ای تمکین نکردند / ترحم بر منِ مسکین نکردند . . . هوهوی باد می پیچد لای آوای غمگین . شن ریزه ها در هوا می چرخند ؛ انگار یک گله اسب در حال دویدن باشد. * * * از بیسیم صدایی می آید . زارع گوشی را محکم تر به گوشش می چسباند . هنوز صدای سوت خمپاره در سرش است . اخم های سرهنگ زارع درهم می رود . دستانش مشت می شوند و به پا کوبیده می شوند . راننده متوجه تغییر حالتش می شود : اتفاقی افتاده ، حاجی ؟ سرتکان می دهد : نه . آمبولانسی بر خلاف مسیر حرکت ماشین شان ، از کنارشان رد می شود . صدای آن ور بیسیم ، توی مغزش می پیچد : یکی از افراد ما کد خورده . نیروی مستقرِ پای سه قله کد خورده ان ! چشمانش را می بندد دیگر نمی خواهد بیابان اطرافش را ببیند . خوشحالی چند دقیقه پیشش بابت پیشروی ، کاملا از بین رفته .صدای خوردن چیزی به شیشه می آید . به کندی پلک بالا می دهد . صاف می نشیند . بابک است ؛ با همان لبخند همیشگی ، شرم دیشب هنوز توی نگاهش است . _ من شهید می شم ، حاجی ! ادامـــہ دارد ـ ـ ـ پایان بخش دوم 🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الشـہدا بـپیـونـدیـد🌱 eitaa.com/Oshagh_shohadam
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و
M-ah-sabokbalan-1.mp3
3.29M
پارت جدید آماده خوندنه 🌱 بابت تاخیر هم عذر می خوام ممنون که درک می کنید 💐 پارت شہادت شہیدان نوری ، نظری ، کاید خورده ـ🍂 خوندی دلت گرفت گریه ات اومد دعا یادت نره ⛔️ این موسیقی هم به یادشون گوش کنیم 💔
https://harfeto.timefriend.net/16364466703286 نظرت رو درباره پارت گذاری ها و اثر گذاری کتاب توی زندگیت برامون بگو ❤️ و اینکه آیا موافقید با هم شروع به تغییر کردن بکنیم ‌و سعی کنیم که به کمال برسیم ؟ 🤔 و نظرتون رو برای شروع بگید 😃 و اگه شروع کردید چقدر موفق بودید ؟ تجربه هاتون رو بگید تا همه فیض ببریم ☺️ من خیلی دوست دارم نظرتون رو راجب به این دو پارت آخر بدونم اگه جای شهید بابک بودید چه می کردید ❓ تا چه حد تو زندگیتون پذیرای رنج ها هستید ❓و چه رنج هایی رو با موفقیت پشت سر گذاشتید ‼️ اصلا کلا دید کلیتون نسبت به سختی های زندگی چیه ؟ و اینکه شهید نوری با چه ویژگی به یاد میارید و ستایشش می کنید ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. •♥️🌱 مهدی جان! می دانم که گاه گاه نگاه می‌ڪنی‌مرا ... اما نمےدانم این ‌خوب‌مےڪند‌حالم‌را، یا‌آب مےڪند‌وجود‌خجالت‌زده‌ام؟! @Oshagh_shohadam