eitaa logo
از تبار رئیسعلی
539 دنبال‌کننده
420 عکس
106 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این انگشتر همه چیز من بود برای من خیلی با ارزش بود. یادگاری شهید بود که می‌خواستم به دست عروسم بدهم. برای من هیچ چیزی ارزشش بالاتر از این نبود و تقدیم پویش ایران همدل کردم. رهبرم سلامت باشه و زیر سایه‌اش زندگی کنم. جانم فدایت. من یک بار امام را از دور دیدم. دوست دارم رهبرم را هم ببینم. 🔻همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 مردان بی ادعا... 🎙سخنران: حجت الاسلام تشکری سخنرانی در جمع نماز گزاران - ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ 💻 استودیو فاطمیون بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از چيزى غير از خدا نمى‌ترسيد. هر کجا که سخت تر بود مى‌رفت. يادم هست که روزى در آبادان يک دکل ديده‌بانی بر پا بود، ايشان گفتند: به خدا قسم اگر فرمانده لشکر دستور بدهد به بالاى آن مى‌روم! حتى اگر زير باران گلوله باشد. اين نمونه‌اى از اطاعت ايشان بود 🔻راوی: احمد آقایی (همرزم شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فتوکلیپ | بچه های قرن پانزدهم هجری 🔻 تصویر جمعی از رزمندگان استان بوشهر در جنگ‌های نامنظم جنوب، سال ۱۳۶۰ 📱| معاونت هنری و فضای مجازی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
اواخر سال‌هاى ابتدايی درس جعفر مصادف شد با روزهاى شور و شوق روزهاى انقلاب. اگرچه نوجوانى بيش نبود اما مى‌توان گفت: رهبر و راهنماى معترضان به نظام طاغوتی در روستا بود. او هماهنگ‌كننده تجمعات در روستا بود. شهيد به همراه چند نفر از دوستانش و معلم روستا، تشكيل دعای توسّل و كميل مى‌داد و در جلسات، مردم را نسبت به هدف انقلاب آگاه مى‌ساخت. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
علاقه زيادی به بچه هاى من داشت. با دوچرخه يا موتور سيكلت بچه ها را به نوبت سوار مى‌كرد و مى‌گرداند. وقتى در سربازى به سر مى برد بچه هاى من از شدت علاقه اى كه به او داشتند شب ها او را به خواب مى ديدند و صبح براى همديگر تعريف مى كردند. بسيار مهربان بود. يادم نمى‌رود، زمانى كه امكانات زندگى در بردخون كم بود و ما نان را با هيزم مى پختيم، با آن قيافه نازنينش مى‌رفت و با دوچرخه هيزم مى‌آورد!  🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يك روز بعد از ظهر بود كه يكی از همرزمان ايرج كه با او در جنگ بودند به خانه ما آمد و گفت كه ايرج مجروح شده و تا چند روز ديگر خودم او را براى استراحت به خانه مى آورم و شما هيچ ناراحت نباشيد. من حرف‌هاى او را باور نكردم. مادر ايرج هم خيلى گريه مى كرد و مى گفت: نه، ايرج شهيد شده و شما به من دروغ مى‌گوئيد. من دوست ايرج را به بيرون از خانه بردم و از او خواستم كه راستش را به من بگويد و بالاخره گفت كه ايرج شهيد شده و تا دو سه روز ديگر او را از طرف سپاه به شما تحويل مى‌دهند. من خيلى ناراحت شدم و خيلى برايم سخت بود كه فرزند بزرگ خانواده ام را از دست داده‌ام، اما بعد از اينكه آرام شدم با خودم فكر كردم كه پسرم آرزويش شهادت بود پس من بايد به چنين فرزندى افتخار كنم و خودم نيز تصميم گرفتم كه به جبهه بروم و در آنجا، جاى خالى پسرم را پر كنم. بالاخره شهيد ايرج را بعد از چند روز با ماشين بنياد شهيد تحويل سپاه دادند و از حسينيه اعظم تا گلزار شهدا تشييع شد. مردم نيز حضور بسيار خوبى را از خود، نشان دادند و در غم ما شريك بودند و مثل اين بود كه فرزند خودشان شهيد شده. 🔻راوی: پدر شهید ✍اعلامیه چهلم شهيد ايرج عباسی نیا 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در تاریخ ۱۳۶۴/۱/۲۵  وقتی که از گناوه میخواستم اعزام شوم برادرم نمی‌گذاشت به جبهه بروم میگفت برای چه میخواهی بروی مگر دولت برای ما چه کرده است و من چون دانش آموز بودم میگفت اگر نمیخواهی به مدرسه بروی برو کار کن و کمکی به وضع ما کن چون وضع مادی ما به آن صورت خوب نبود .ولی غافل از آن بود که من میخواهم بحق بروم و برای اسلام و میهنم بجنگم من اینطور فکر میکردم که اگر من نروم دیگری نرود این وطن ایران ما بدست کفار نادان و غافل از آخرت می‌افتد و چه کاری که نمی کردند. 🔻خاطرات شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هميشه سعى مى‌كرد به فقيران و مستمندان كمك كند و اين كار را براى رضاى خدا انجام مى‌داد. ۱۵ روز قبل از اينكه خدمتش تمام شود،  فرمانده به او گفته بود كه شما ديگر نمى‌خواهد به شناسايى بروى؛ ولى او قبول نكرده بود و در منطقه‌ «سومار» هنگام شناسايى، عمليات آنها لو رفت و ايشان  مفقودالاثر شد. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهيد علی عمرانی در هفتمين روز شهادت با چند تن از دوستان خود سرفراز شهيد اميرزاده مى روند و همان روز جايگاه كنونی خود را به دوستان نشان مى دهد و مى گويد: مى خواهم به جبهه بروم و شهيد مى شوم و مرا در همين جا دفن نماييد. پس از شهادتش دوستان موضوع را بيان كردند و گفتم هر جا كه خودش انتخاب كرده او را را دفن نماييد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
موقعى كه از جايى برمى‌گشت تمام بچه‌ها به دورش جمع مى‌شدند. او بچه‌ها را روى دوش خود سوار مى‌كرد و با آنها بازى مى‌كرد. اگر در درس ضعيف بودند آنها را در همان درس تقويت مى‌كرد، به كمك همه مى‌شتابيد، حتى به بعضى از بچه‌هاى فقير يك تومان و يا پنج قِرانی مى‌داد و مى‌گفت بچه‌ها من به شما پول مى‌دهم شما با من بيائيد مسجد تا من تنها نباشم بعد از اينكه نماز خوانديم بعد برمى‌گرديم. بسيارى از بچه‌هاى محله‌ى ما بوسيله ابراهيم نمازخوان، مسجد رو و بسيجی شدند، بچه‌ها را به مسجد محمد حسن، پايگاه ابا عبدالله الحسين(علیه‌السلام) مى‌برد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 صحبت‌های دختر شهید نادر مهدوی بنده چون در چهلمین روز شهادت پدرم به دنیا آمدم خاطره ای از ایشون به یاد ندارم... اگر چه احساس فرزند شهید بودن احساس خوبیست به زلالی باران و به زیبایی ابر بهاری... اما هیچ چیز جای خالی پدر را برای انسان پر نمی کنه... اگر چه پدران ما دیروز روی‌درروی با آمریکا جنگیدند و با شهادتشان پیروز شدند؛ ولی امروز جنگ آمریکا با ما تمام نشده، جنگ اونها جنگ فرهنگیه... پ.ن: مصاحبه مربوط به دو دهۀ پیش می‌باشد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مدت اندکی بود که او را می شناختم. چندسالی بود که از کلبیا به شهنیا آمده بودند. اکثر اوقات ساکت و آرام و با خود زیر لب چیزهایی می گفت. همه را رفیق صدا می زد و لبخند حالت همیشگی شهید بود. فقط سواد خواندن و نوشتن داشت ولی همیشه به دنبای کتاب های مذهبی مخصوصا کتاب هایی در مورد امام حسین(علیه‌السلام) بود مطالعه می کرد. هیچ گاه حرفی که در آن غیبت یا در مورد افردای که نبودن حرف می زد و بسیار پاک و پاکدامن و راستگو بود. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
امام عزيز فرمودند: به كمك برادران خود بشتابيد تا آنها خسته نشوند... جهت ثبت نام به بسيج سپاه گناوه آمدم دقيقا راس ساعت ۱۰ صبح روز جمعه مورخ ۳۰ بهمن ۱۳۶۰ در ميان بدرقه گرم مردم شهيد پرور و دلسوز انقلاب روانه كازرون شديم و چقدر با نشاط بوديم و شايد بگوييم بهترين لحظه‌هاى زندگيمان بود زيرا حركت ما بى‌جهت نبود همه هدفى مقدس داشتند و آن تحقق حكومت الله بود و خوشحال بوديم كه نداى امام عزيزمان كه فرموده بودند: «جوانان به جبهه بروند و اين مسئله را زود حلش كنند» و يا «يا به كمك برادران خود بشتابيد تا آنها خسته نشوند» لبيك گفتيم. 🔻خاطرات شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
اسماعیل از کمک به دیگران هرچه می‌کرد ما اطلاع نداشتیم، حتی من که شریک زندگی او بودم از آن بی‌خبر بودم در منزل که چیزی تعریف نمی‌کرد و در خارج از منزل هم اهل ریا و تظاهر نبود، لذا می‌دیدم هر بار چیزی از منزل همراه خود می‌برد ولی نمی‌دانستم که چکار می‌کند. حتی یک دستگاه موتور سیکلت داشت آن را هم روزهای آخر برد و فروخت، موتورسیکلت برای ما حکم ماشین آخرین مدل را داشت بعدها من از دیگران فهمیدم که شهید اسماعیل چند نفر مستمند را تحت حمایت داشته و مرتب به آنها کمک می‌کرده است در حالی که خود نیز کارگر ساده‌ای بیش نبود. یک عادت بسیار پسندیده و کریمانه داشت که هر گاه با هم سر سفره غذا بودیم دوست داشت حتماً یک مهمان هم داشته باشد و اگر آن روز کسی به منزل ما نیامده بود که او را برای نهار نگه دارد می‌رفت در کوچه و یک نفر را پیدا می‌کرد و سر سفره غذا می‌نشاند. 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مادربزرگ پير و سالخورده ای داشت كه نابينا بود. به او خيلى احترام مى‌گذاشت آن قدر كه ديگران را به حيرت وا داشته بود. كفش هايش را جفت مى‌كرد، سجاده‌اش را پهن مى‌كرد و سفره‌اش را مهيا مى‌نمود. در يكى از روزها مادربزرگ خود را بر چهارپا سوار نمود و به آبگرم اهرم كه ۲۰ كيلومتر تا باغك فاصله دارد برد و سختى اين مسير را به خاطر مادربزرگش به خود هموار نمود. 🔻به نقل از همسایگان 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸 شهید حسین تنگستانی سوم اردیبهشت ۱۳۲۸ در روستای درودگاه از توابع شهرستان دشتستان به دنیا آمد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت بیست و چهارم بهمن ۱۳۶۳ در آبادان بر اثر اصابت ترکش به کتف شهید شد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قبل از شهادتش به مرخصی آمد و همه دور هم نشسته بوديم. او گفت: تركش بدستم اصابت كرده و بعد با يك چاقو تركشی را از دستش بيرون كشيد. گفتم: بگذار گواهى استراحت برايت بگيرم و پس از اينكه كاملاً خوب شدى به جبهه برگرد. از من ناراحت شد و گفت: خواهرم سنگر را نبايد خالى كرد. وقتى خدا‌حافظی مى‌كرد گفت: دعا كنيد تا شهيد شوم. و دو روز بعد از مراجعت خبر شهادت او را آوردند. حدود بيست سال سن من از او بزرگتر بودم ولى هميشه برايم احترام خاصى قائل بود. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شبی بعد از خواندن نماز مغرب، سر سجاده‌اش نشسته بود. رو به من كرد و با لبخند گفت: اگر من شهيد بشوم به طورى كه سرم از تنم جدا شود، تو مرا خواهی شناخت يا نه؟ با ناراحتى گفتم: چرا اين حرف ها را به زبان مى‌آورى؟ گفت: همسرم! نمى‌خواهی لياقت اين را پيدا كنى كه همسر يك شهيد باشی؟ البته اكنون احساس مى‌كنم، با اخلاصی كه در او بود، اين لياقت نصيب من شده است… 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
محمد کسی بود که در بین بچه های روستا و نزد پدر و مادر و اقوام خیلی شوخی می کرد. ایشان خیلی علاقه داشت که به جبهه برود و هنگامی که از جبهه بر می گشت به ما نصیحت های زیادی می‌کرد. او همیشه می گفت: شما باید در زندگی پای مشکلات محکم بایستید و هیچگاه نترسید. همچنین می گفت: ممکن است من شهید شوم و شما حتما راه مرا ادامه دهید. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
دیدارهایش همراه با کسانی بود که مرام روحانی و مذهبی داشتند و مثل خودش صادق و خالص بودند. جایگاه او همیشه در مسجد و پیوسته در زیارت ائمه و معصومین بود او اهل کتاب و قلم بود. شخصیت او نمونه و باور نکردنی بود مردم و کسانی که شخصیت با ارزش و با عظمت او را می‌شناختند به جهت پاکی ایشان اظهار می‌کردند که کاش بر مقبره‌ او زیارتگاهی بر پا می‌کردیم. او همیشه با وضو بود و کمتر می‌شد او را بدون آن حالت دید. تقوا و پاکیش زبان زد همه مردم بود مدام نگاه او در کتاب قرآن و احادیث ائمه بود هیچ کلامی را بدون توجه به رضای خدا از زبان جاری نمی‌کرد.  🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مهمان داریم! ✨مراسم استقبال از شهدای گمنام در بوشهر چهارشنبه ۷ آذر ماه ساعت ۸:۳۰ سالن پروازهای خارجی فرودگاه شهر بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وقتی دوره‌ی آموزشی آن‌ها در کازرون به پایان رسید، فرمانده به آن‌ها گفته بود که ۲۴ ساعت به خانه بروید و دوباره به کازرون برگردید. وقتی عبدالرضا به خانه آمد؛ ما متوجه شدیم که او کسالت دارد و غذا نمی‌خورد. و وصیت نامه‌اش هم نوشته بود که دوست دارم شهید شوم تا به این ملت خدمتی کرده باشم.  برادرم وقتی برای بار آخر به جبهه رفت، در سن پانزده یا شانزده بو. از آن زمان فقط یک عکس از او یادگاری دارم. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
یکی از روزها عباس در حالی که خیلی خوشحال بود به نزدم آمد، دریافتم چیزی میخواهد، گفت: خواسته ای دارم، گفتم: مادر جان بفرما! حدس میزدم حرفی دارد، گفت: همه جا سر زده ام ولی جایی که مناسب پایگاه مقاومت باشد، نیافتم. از شما میخواهم یکی از اتاقهای منزلمان را به پایگاه اهدا کنی؟ گفتم: مادر جان چه کاری بهتر از این، با خوشحالی مرا در آغوش گرفت و دست مرا بوسید و با شور و اشتیاق فراوان و با کمک خودم و بعضی از بسیجیان اتاق را آماده نمود. پرچم کشور عزیزمان و عکسهایی هم از امام بر در و دیوار اتاق پایگاه نصب کرد و فعالیتهای خود را شروع کرد همه چیز او بسیج و فکر وذکرش فعالیت در این راستا بود. با گونی هایی که از خاک پر کرده بود، سنگرهایی را جلو پایگاه درست کرده و جلوه خاصی به پایگاه مقاومت داده بود. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir