VID_20230214_131704_726_۱۴۰۲۲۰۲۳(3).m4a
580.5K
و آنچه گفته نمیشود، اشک میشود...
عشق داغی است که مرهم نکند پنهانش
چند بر چهرهٔ خورشید بمالی گل را؟
#صائبتبریزی🌱
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است . .
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش،
او به من می خندد.
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود.