✨﷽✨
✅درسی از مکتب حضرت اباالفضل العباس(ع)
✍ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع) ....
یکى از جاهلهاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مىشدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مىرفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مىروى؟
دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مىروم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چارهاى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشکها روى گونهاش مىغلتید و روى زمین مىریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبهاش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم ، مثل اینکه مىدانست مىخواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم،
گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤالهایی بکنند، سقائى آمد، مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
📖 @ayegeraphy♥️♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
طرحاسمتو این مدلیاز کانالزیر بردار😍👇
♥️فاطمه ♥️ حسین ♥️ علی ♥️ رضا ♥️ مبینا ♥️ رویا ♥️ امیر♥️ شیما ♥️ سارا ♥️ طاهره ♥️ الناز ♥️ امید ♥️ نیما ♥️ میلاد ♥️ زهرا ♥️ آرزو ♥️ ثریا ♥️ رامین ♥️ مهسا♥️دنیا ♥️ سحر ♥️ سینا ♥️ مریم♥️ صبا ♥️ ساحل ♥️ میلاد ♥️ حدیث ♥️ علیرضا ♥️سونیا♥️مریم♥️سمانه♥️سعید♥️ترانه♥️
♥️اسمم نیست؟؟؟️ بیا اینجا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3571974153C68b27ef46a
♥️بقیه اسما 👈کلیک کنید👆👆♥️
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_24 پدرت باید حفظ بشه،به هرحال غریبه ان و برای اول
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_25
اینجوری رفتار کنی یه دقیقه ام اینجا نمی مونم ،میرم تو اتاقم.
برای اولین بار گیتی هم حرف گیسو را تا
ٖیید کرد.
دیگر وقتی نبود که گیسو از این رفتار گیتی تعجب کند،صدای سالم و احوال پرسی ِ پدرش
را شنید ،حتماً با ماشین وارد باغ شده اند که انقدر سریع
خودشان را به عمارت رساندند.
به سمت در ورودی عمارت رفتند، کامالً مشتاقانه.
حاج رضا کنار رفت و مهمانان را یکی یکی به داخل دعوت میکرد.ابتدا مردی خوش پوش اما
جاافتاده با موها و ریش کوتاهِ یکدست جوگندمی داخل شد،
حدس زد که همان اقای موّدت است که پدرش مدتیست بااو شراکت میکند. گیسو مطمئن
بود که بیشتر از پنجاه سال سن دارد،چهره و رفتار مرد را زیر
ذرّبین قرار داده آنطور که از رفتار و سکنات اقای موّدت مشخص بود خیلی خون گرم،
صمیمی و امروزی است، در دل به تفکرات خود نیشخند زد که چرا
انقدر زود بدون اینکه آنها راببیند قضاوتشان کرده بود.
بعداز آن زنی محجبه و چادری وارد شد،جوان تر از آن مرد بود ،میتوانست حدس بزند که
همسر اقای موّدت است. در چهره اش دقیق شد،چقدر دوستداشتنی ومهربان به نظر میرسید...خیلی معمولی چادر سَرکرده بود برخالف مادرش که
وقتی چادر سر میکردفقط دوچشمان و بینی اش را می
توانستند ببینند ،در دل به فکر خود خندید و
بارویی گشاده به هردویشان خوش آمد گفت. زن دستان گیسو رافشرد و گفت :
_ _هزار اهلل و اکبر...دختر تو چقدر شیرینی...قربون خلقت خدا برم.... خدا برای پدرو
مادرت حفظت کنه عزیزم.
دروغ که حناق نبود ،درگلویش گیر کند...بود؟!
دلش نمیخواست به خود دروغ بگوید بدجوری از تعریف و تمجید این زن کیلو کیلو در
دلش قند آب میشد،خیلی ها از زیبایی و ظرافت گیسو تعریف
میکردند، اما این تعریف نه تملٌق بود نه چاپلوسی،واقعی و حقیقی بود از ته دل....میگوید
حرفی که از دل برآید الجَرَم بر دل نشیند...همین بود دیگر...!
با لبخند راهنمایشان کرد تا به محل پذیرایی بروند و بنشینند....بازگشت تا نفر بعدی را
مالقات کند ،پدرش گفته بود که چهار نفر هستند ،خیلی دلش
میخواست این خانواده دختری هم داشته باشند، مطمئن بود که دخترشان هم به خودشان
رفته ،همانطور که چشم به در دوخته و منتظر بود تا دختری هم سن و سال خودش را ببیند در کمال تعجب پسری را دید، در نگاه اول متوجه شد که از
خودش کوچک تر است. حدوداً پانزده ،شانزده ساله...آهسته
پوفی کرد،اخمهایش را درهم کشیدودر دل گفت:)زنگوله پای تابوت میخواستین؟! میگنااا
سرپیری و معرکه گیری ،همینه دیگه(
به اجبارلبخندی زدو بعداز سالم و احوال پرسی کوتاهی مهمانخانه را نشانش داد، برگشت
،لب باز کرد تا به مادرش چیزی بگوید که ناگهان چشمانش در
دو گوی عسلی رنگ قفل شد.....
ماتِ آن دو حفره ی عسلی بود،چیز دیگری نمیدید،یک آن به خودش آمدو نگاهش را
دزدید و به زمین چشم دوخت، نمیدانست چطورشدکه اینگونه
اختیار از کف داد،خداراشکرکرد که کسی متوجه این حالش نشده واال به قول نیاز حسابش با
کرام الکاتبین بود.سربلند کردو دوباره اورا وارسی کرد اینبار
کامل و با جزئیات،قدبلند و خوش اندام ، حدوداً سی ساله...موهای صاف قهوه ای رنگ ،ته
ریش کوتاه و همرنگ موهایش ،بینی و لبهای متناسب با
صورتش...قیافه ی معمولی اما گیرا و جذاب ،دست از وارسی این پسر برداشت. اصالً خودش
هم نمیدانست چرا دلش میخواست این پسر را کنکاش کند و
زیر و زِبَرَش را بیرون بکشد...
سبحان در کنار آن پسر قدم برمیداشت معلوم بود که قبال باهم آشنا شده اند...باالخره
صدای این موجودِ به ظاهر مرموز را شنیدکه سربزیر با مادرش ....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
.
قسمت جدیدمونه🌸😍🌸☝️☝️☝️
#بازگشت_گیسو
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
Eitaa.com/Reyhaneh_show/854
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
May 11
1 #دلنوشته_مهدوی
✍خوش بحال کسانی که هم زنجیر می زنند و هم زنجیرهای غیبت را از پای امام زمانشان باز می کنند. هم سینه می زنند و هم به فکر سینه پر درد و غم و اندوه امام حی خویش هستند. هم اشک می ریزند و هم به فکر غصه چشمان مولایشان که صبح و شام بر مصائب جد غریبش خون گریه می کند، هستند. هم سفره می اندازند و هم سر سفره امام زمانشان نمکدان نمیشکنند.
▪️آنوقت با افتخار می گویند: یاحسیـن
اشک میریزند بر مظلومیت سالار شهیدان و غربت امام زمانشان و برای فرج منتقم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین با اضطرار دعا میکنند...
📖 @ayegeraphy♥️♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
💠نماز، ميزان سنجش ايمان💠
✍قرآن مى فرمايد: (و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين) نماز بار سنگينى است مگر براى افراد خاشع. بنابراين هرگاه احساس كرديم نماز براى ما سنگين است بايد بفهميم روح خشوع نسبت به پروردگارمان نداريم و رفتن خشوع زمينه بى تفاوتى و كبر است. امام سجّاد عليه السّلام در دعاى سحر ماه رمضان كه نامش دعاى ابوحمزه ثمالى است، در ضمن مناجات هاى خود فلسفه سنگينى نماز را تحليل مى كند و مى گويد:
خدايا! چرا هنگام نماز نشاط ندارم؟
شايد مرا از درگاه خود رانده اى!
شايد بخاطر ياوه گوئىها توفيقم كم شده!
شايد مرا صادق نمى دانى!
شايد رفيق بد در من اثر گذاشته و...
به هر حال سنگينى نماز علامت خطر است.
📚کتاب ۱۱۴ نکته درباره نماز، محسن قرائتی
#سخنان_حکیمانه 🌺🍃
✨﷽✨
✅وقتی حرف با عمل فرق داشته باشد!
✍مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود:
«شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!» شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : خوش بحال این شخص،سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!
💥از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد..!
📚کرامات اولیا و مردان خدا
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________
📖 @ayegeraphy♥️♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🕯
خدایا ؛
اندیشه ام را در مسیری روحانی قرار ده، تا روحم را با تو درآمیزم و لذت بودن با تو را در لحظه لحظهی زندگیام دریابم.
خدایا ؛
به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم، بر آنهایی که از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها که پایین ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت کنم و همواره در این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.
#مناجات
📖 @ayegeraphy♥️♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•