eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ ✅چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار: 1-از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته روزی اش مرا گم میکند. ✨✨✨ 2-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود، پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم! پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: ان شاءالله خدا او را هدایت میکند! دخترگفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟! ✨✨✨ 3-از حاتم طایی پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری؟ گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. ✨✨✨ 4-عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت: آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌤🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟🌟🌤🌟🌤 ❣﷽❣ متن زیارت حضرت شاهچراغ علیه السلام در زیر ⬇️⬇️⬇️ 🌸زیارتنامه_اقا_شاه_چراغ🌸 بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِ المُؤمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ فاطِمَةَ وَ خَدیجَةَ السَّلام عَلَیکَ یَا بنَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ وَلِیِّ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَا اَخا وَلِیِّ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَا عَمَّ وَلِیِّ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَا سَیِّدَ السّاداتِ الاَعاظِمِ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَا اَحمَدُ بنُ مُوسَی الکاظِم اَلسَّلامُ عَلی مَن کانَ سَیّدِاً فی عَشیرَتِهِ وَ جَلیلاً فی عِترَتِهِ وَ کَریماً فی مالِهِ وَ ثَروَتِهِ وَ وَرِعاً فی دینِهِ وَ شِرعَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ اِقتَفی بِعَلیِّ بنِ اَبیطالِبٍ وَصِیّ رَسُولِ اللهِ فَاَعتَقَ اَلفَ مَملوُکٍ فی سَبیلِ اللهِ وَ عَبَدَاللهَ مُخلِصاً لَهُ الدّینَ حَتّی اَتاهُ الیَقینُ،اَلسَّلامُ عَلی مَن کانَ اَبوُالحَسَنِ مُوسی یُحِبُّهُ وَ یُقَدِّمُهُ وَ بِضیعَةِ المَوسوُمَةِ بِالیَسیَرةِ یُنَعِّشُهُ وَ یُنَعِّمُهُ وَ بِعشِرینَ مِن خَدَمِهِ وَ حَشَمِهِ یُکَرِّمُهُ وَ یُعَظِّمُهُ وَ بَعدَ ذلِکَ بِبَصَرهِ یَرعاهُ وَ یَحفَظُهُ ما یَغفَلُ عَنهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولایَ وَ ابنَ مَولایَ، اَلسَّلامُ عَلی اَبیکَ المَسجُونِ المَظلوُمِ وَ عَلی اَخیکَ الغَریبِ المَعصُومِ المَقتُولَینِ ظُلماً بِالسُّمُومِ، اَلسَّلامُ عَلی اَولادِ اَخیکَ المَعصُومینَ الاَئمَّةِ الهُداةِ الَمهدِیّینَ اَلسَّلامُ عَلی اُمِّکَ الطّاهِرَةِ الزّکِیَّةِ الَّتیِ ائتَمَنَت عَلی وَدایِعِ الاِمامَةِ اَلسَّلامُ عَلی اُختِکَ التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ فاطِمَةَ المَعصُومَةِ الَتّی مَن زارَها وَ جَبَت لَهُ الجَنَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا ساداتی وَمَوالِیَّ جَمیعاً عَرَّفَ اللهُ بَینَنا وَ بَینَکُم فِی الجَنَّةِ وَ حَشَرَنا فی زُمرَتِکُم وَ اَورَدَنا حَوضَ نَبِیِّکُم وَ سَقانا بِکَأسِ جَدِّکُم مِن یَدِ عَلیِّ بِنِ اَبیطالِبٍ اَبیکُم وَ نَسئَلُ اللهَ اَن یُریَنا فیکُمُ السُّروُرَ وَ اَلفَرَجَ وَ الکَرامَةَ وَ اَن یَجمَعَنا وَ اِیّاکُم فی زُمرَةِ جَدِّکُم مُحَمَّدٍ وَ اَبیکُم عَلّیٍ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِما وَ الِهِما وَ عَلی اَرواحِکُم وَ عَلی اَجسادِکُم وَ عَلی اَجسامِکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: هر کدام از ما لحظات طلایی داریم که میتونیم به اوج برسیم اون لحظات چه زمانیه؟ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨"استغفـار" قصـه درازیسـت..... شــروع آن "دنیـــــا"..... ونهـایتـش"بهشت بریــن" است به خواست "خــداونـد"... پـــــس...... ازگـفتنش"خَستــه" نشـویـد.. وهمیشه ورد زبانتان"استغفار"باشد. 🌸 "أستغـفـرالله العـظيـم الذی لااله الا هوالحی القيوم وأتوب إليـــه"🌸 یڪی از صالحین وبـزرگان میفرمایـد:هیـچ غذایی وهیـچ دارویی.. بهتـــراز..... "استغـفـار " ندیده ونیافتــه ام.. حتی براے بیخوابی،..! اگراستغفارڪردے شیـطان میگه:ڪاری میڪنم تابخوابد....! بهترازاینست ڪـه به"استغفار"مشغول شود. ✨ازاین ڪلیدطلایی ڪه حلّال همه مشڪلات هست باذن اللّٰـــهﷻ.. غافل نباشـیـــــــم... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: نکات عجیب در مورد سوال قبر ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _____________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ تـلنگــر شخـصی در ڪاباره ميـميرد و شخصی ديگر در مسجد شاید: اولی برای نصـیحت داخل رفـته بود و دومۍبراۍدزدیدن کفشها پس انــسانها را به میـــل خــود قــضاوت نڪنیم!! 👌زود قضاوت نکنیم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅پاداش همسران ✍رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: زنی نیست که همسرش را با جرعه‌ای آب سیراب کند، مگر آن که [این کار] برای او بهتر است از یک سال عبادت که روزهایش را به روزه و شب‌هایش را به شب زنده‌داری سپری کرده باشد. و خداوند به ازای هر شربت آبی که به همسرش نوشانده، شهری در بهشت برایش بنا می‌کند و شصت گناه او را می‌آمرزد. 📚وسائل‌الشیعة، شیخ حرعاملی رضوان‌الله‌علیه، جلد ۲۰، صفحه ۱۷۲ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅تلنگر ✍ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅انصاف ✍شهید بهشتی: به این معناست که در هر موضوع و جریانی خود را جای دیگری بگذاریم و دیگری را جای خود... آن وقت ببینیم چگونه داوری می‌کنیم و چه بینشی داریم؛ اگر بازهم همان بینش را داشتیم، این انصافـــــ است... 🌹 ۷ تیر، سالروز شهادت شهید بهشتی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ فاضل و نادان ✍فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم. فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅خالص باش! ✍هرچیزی خالص آن خوب است، گلاب و عسل اگر خالص باشند ارزش دارند. حتی خود آب هم خالصش خوب است. آبی که بوی خربزه و طالبی و گوشت می دهد گوارا نیست. آبی گوارا است که طعم و رایحه ی آب داشته باشد. عبادت هم همین طور است، عبادتی ارزشمند است و در دستگاه الهی ارزش و بهایی دارد که خالص باشد یعنی فقط برای خدا باشد این است که قرآن کریم می فرماید: لاَّتَعبُدُوا إلاَّ اللهَ؛ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_177 "باشه" ی با تعجبی گفت و آدرس
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _شوهرم از صبح تا نصف شب دماوند کار میکنه. کم میبینمش ولی میگه ماه های آخره . باید پول دستمون باشه واسه مخارج بچه و بیمارستان! تمام بدنم پر شد از حسرت و حس حسادتی سنگین و کشنده! دقایقی نگذشته بود که تکون خفیفی زیر پوستش حس کردم. با یه عکس العمل سریع وبا ترس دستم رو از رو شکمش برداشتم که خندید. _میترسی؟ میترسیدم؟... خیلی.. ولی نه از چیزی که اون فکرشو میکرد. برگشتم و با همون ترس به خاتون خیره شدم. چشماش برق میزد. حاال میفهمیدم چرا رزا امروز با دخترش اومده بود. یعنی سامیار بهش چیزی گفته بود؟ مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم. سعی میکردم چشمم به شکمش نیفته! _من باید برم خاتون.. شاید برای نهارم نیام. _ولی آش رو برای تو پختیم دخترم! نذر خاتونه! برگشتم و به رزا نگاهی انداختم. _ممنون ولی دوستم منتظرمه! خاتون سرش رو با نگرانی تکون داد. _میخوای زنگ بزنم سامیار برسونتت؟ سرمو به معنی نه تکون دادم. نفس عمیقی کشید. _زیر لچک روی میز کنارِ در کارتت هست.. اون مقدار پولی که بابات به عنوان جهازت ریخته بود حسابت. گفتم حواست نیست تا امروز پیشِ من بود. برش دار دخترم! نگاهی به میز انداختم و کارت رو برداشتم. زیر لب خداحافظی کردم و سمتِ در راه افتادم.هنوز وارد اتاقم نشده بودم که صدای هستی رو از پشتم شنیدم: _نیل؟! برگشتم و منتظر بهش چشم دوختم. دستش رو روی شکمش گذاشت. _انشااهلل خدا این حس رو قسمتِ تو هم بکنه. همه ی تنم لرزید. سرمو تکون آرومی دادم و برگشتم. دستم بی اراده روی شکمم رفت. روی نطفه ی کوچیکی که قرار بود بچم باشه.. بچه ی بی سرنوشتی که نه پدر داشت و نه مادرش میخواستش. همه ی حس های ناشناخته و خشمم رو توی مشتم جمع کردم و چشمم و با درد بستم! . . لیوان آب رو تا آخر سر کشیدم . ظرف خالی رو جلوی چشمای منتظر سپیده گرفتم. _هوا خیلی گرمه.. بی صدا و با دهنی باز به شالِ افتاده از سرم و موهام خیره شد. _نیل؟! بی حوصله شال رو روی سرم کشیدم. _حرفای مهم تری از بحث موهام وجود داره! دستش رو دراز کرد و پشت سرم کشید. _چطور دلت اومد؟! نفس عمیقی کشیدم. _از من دیگه چیزی نموند سپیده.. این که فقط موئه! سرش رو با تاسف تکون داد. _نمیدونم چی بگم.. تمامِ این مدت فقط به این فکر میکردم که یه انسان چقدر میتونه پست باشه! دستم رو جلوش نگه داشتم تا سکوت کنه. _خواش میکنم سپیده.. نه تو چیزی بگو . نه من تعریف کنم.. همه ی شنیدنی ها رو خودت میدونی... داری میبینی. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show