فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد عالی
🎬موضوع: نکات عجیب در مورد سوال قبر
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅پاداش همسران
✍رسولخدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: زنی نیست که همسرش را با جرعهای آب سیراب کند، مگر آن که [این کار] برای او بهتر است از یک سال عبادت که روزهایش را به روزه و شبهایش را به شب زندهداری سپری کرده باشد. و خداوند به ازای هر شربت آبی که به همسرش نوشانده، شهری در بهشت برایش بنا میکند و شصت گناه او را میآمرزد.
📚وسائلالشیعة، شیخ حرعاملی
رضواناللهعلیه، جلد ۲۰، صفحه ۱۷۲ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅تلنگر
✍ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سرد خانه میبرند. گفت، خداروشکر زندهام. فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند.
چرا همین الان از خدا تشکر نمیکنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ فاضل و نادان
✍فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅خالص باش!
✍هرچیزی خالص آن خوب است، گلاب و عسل اگر خالص باشند ارزش دارند. حتی خود آب هم خالصش خوب است. آبی که بوی خربزه و طالبی و گوشت می دهد گوارا نیست. آبی گوارا است که طعم و رایحه ی آب داشته باشد. عبادت هم همین طور است، عبادتی ارزشمند است و در دستگاه الهی ارزش و بهایی دارد که خالص باشد یعنی فقط برای خدا باشد این است که قرآن کریم می فرماید:
لاَّتَعبُدُوا إلاَّ اللهَ؛
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_177 "باشه" ی با تعجبی گفت و آدرس
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_178
_شوهرم از صبح تا نصف شب دماوند کار میکنه. کم میبینمش ولی میگه ماه های آخره . باید پول
دستمون باشه واسه مخارج بچه و بیمارستان!
تمام بدنم پر شد از حسرت و حس حسادتی سنگین و کشنده! دقایقی نگذشته بود که تکون
خفیفی زیر پوستش حس کردم. با یه عکس العمل سریع وبا ترس دستم رو از رو شکمش
برداشتم که خندید.
_میترسی؟
میترسیدم؟... خیلی.. ولی نه از چیزی که اون فکرشو میکرد.
برگشتم و با همون ترس به خاتون خیره شدم. چشماش برق میزد. حاال میفهمیدم چرا رزا امروز با
دخترش اومده بود. یعنی سامیار بهش چیزی گفته بود؟ مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم. سعی
میکردم چشمم به شکمش نیفته!
_من باید برم خاتون.. شاید برای نهارم نیام.
_ولی آش رو برای تو پختیم دخترم! نذر خاتونه!
برگشتم و به رزا نگاهی انداختم.
_ممنون ولی دوستم منتظرمه!
خاتون سرش رو با نگرانی تکون داد.
_میخوای زنگ بزنم سامیار برسونتت؟
سرمو به معنی نه تکون دادم. نفس عمیقی کشید.
_زیر لچک روی میز کنارِ در کارتت هست.. اون مقدار پولی که بابات به عنوان جهازت ریخته بود
حسابت. گفتم حواست نیست تا امروز پیشِ من بود. برش دار دخترم!
نگاهی به میز انداختم و کارت رو برداشتم. زیر لب خداحافظی کردم و سمتِ در راه افتادم.هنوز
وارد اتاقم نشده بودم که صدای هستی رو از پشتم شنیدم:
_نیل؟!
برگشتم و منتظر بهش چشم دوختم. دستش رو روی شکمش گذاشت.
_انشااهلل خدا این حس رو قسمتِ تو هم بکنه.
همه ی تنم لرزید. سرمو تکون آرومی دادم و برگشتم. دستم بی اراده روی شکمم رفت. روی نطفه
ی کوچیکی که قرار بود بچم باشه.. بچه ی بی سرنوشتی که نه پدر داشت و نه مادرش
میخواستش. همه ی حس های ناشناخته و خشمم رو توی مشتم جمع کردم و چشمم و با درد
بستم!
.
.
لیوان آب رو تا آخر سر کشیدم . ظرف خالی رو جلوی چشمای منتظر سپیده گرفتم.
_هوا خیلی گرمه..
بی صدا و با دهنی باز به شالِ افتاده از سرم و موهام خیره شد.
_نیل؟!
بی حوصله شال رو روی سرم کشیدم.
_حرفای مهم تری از بحث موهام وجود داره!
دستش رو دراز کرد و پشت سرم کشید.
_چطور دلت اومد؟!
نفس عمیقی کشیدم.
_از من دیگه چیزی نموند سپیده.. این که فقط موئه!
سرش رو با تاسف تکون داد.
_نمیدونم چی بگم.. تمامِ این مدت فقط به این فکر میکردم که یه انسان چقدر میتونه پست باشه!
دستم رو جلوش نگه داشتم تا سکوت کنه.
_خواش میکنم سپیده.. نه تو چیزی بگو . نه من تعریف کنم.. همه ی شنیدنی ها رو خودت
میدونی... داری میبینی.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻🦋
برخیز اِی دوست...
با سلامی دلِ خود گرم کنيم؛
چقدر زيباست...
کنارِ ياران خنده بر صبح زدن؛
زندگی را...
به صعود و به خوشی چسب زدن؛
سلام صبح اول هفته تون دل انگیز مملو از آرامش و مهربونی
•♡ @ProFilKade ♡•
✨﷽✨
🔰چطور با مشكلات مقابله كنيم؟
✍پاسخ - ما دو عنوان داريم: يكی صبر و ديگری جزع كه مقابل صبر است. آنچه كه در روايات ما تاكيد شده است كه با سختيها كنار آمدن صبر است. ان مع العسر يسری يعنی اگر سختي تو را از پاي در نياورد، همان يسر است. امام حسين (ع) در روز عاشورا همان يسر بود، گرچه تير ميخورد. و ميگفت خدايا اين سختيها بر من آسان است. پس جزع نكنيم و بردبار باشيم. اشعث بن قيس فرزندش را از دست داد و حضرت علی (ع) به او نامه اي نوشته است كه در آن نامه حضرت گفتند كه خدا
به تو صبر بدهد. تو ميتوانی دو حالت داشته باشی، يك صبر و ديگری جزع و ناسپاسی. بدان هر دوي اين حالتها روی اصل قضيه اثری نمی گذارد، يعني فرزند تو را زنده نمي كند، فقط اگر صبر كني ماجوری و اگر جزع كني، گناه كردي. نوع نگاه به زندگي خيلی مهم است. چهار نفر را ميخواستند اعدام بكنند. يكی تا صبح عبادت ميكرد و ديگري كمي حالش بد بود و سومي جزع ميكرد و توبه نامه می نوشت و داد و فرياد می كرد و چهارمی قبل از اعدام جان داده بود. اين در حالی بود كه سرنوشت چهار تای آنها يكی بود.
📚از بیانات استاد رفیعی
↶【به ما بپیوندید 】↷
______________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
♨یک تکه نان
✍حضرت عیسی (علیه السلام) با جمعی در جایی نشسته بود. مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت. حضرت عیسی (علیه السلام) به اطرافیان خود فرمود شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست، ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید.
تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند.
او بعد از احوال پرسی از مرد هیزم شکن فرمود هیزمت را باز کن. وقتی که باز کرد، مار سیاهی را در لای هیزم او دید. حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود این مار باید این مرد را بکشد، ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
گفت نان می خوردم که فقیری از مقابل من گذشت. قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود در اثر همان دستگیری از مستمند، خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود.
📚 تفسیر نمونه، ج3، ص223
↶【به ما بپیوندید 】↷
______________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•