فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #حدیث_گرافی #استوری
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #آیه_گرافی #استوری
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #حدیث_گرافی #استوری
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ♻💚 تبلیغات عمومی آیه گرافی♻💚
⭕️صحنه ای زشت از برنامه عصر جدید که لو رفت🔞🔞🔞‼️‼️‼️
❌اصلا باور کردنی نیست😱😔❌
♦️جزئیات این #نفوذفرهنگی را #بدونسانسورببینید🚷⇩⇩⇩⇩⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/809893908C41692f55d2
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #آیه_گرافی #استوری
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #آیه_موشن
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #آیه_گرافی #استوری #عربی
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
📖 سوره #کهف آیه ۲۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #دعا_گرافی
💠 همنشینی ادعیه و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #حدیث_گرافی #استوری
💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #دعا_گرافی
💠 همنشینی ادعیه و تصاویر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 خداوند را به من معرفی کن
🔸 در روایتی امده است که مردی خدمت #امام صادق(علیه السلام) رسید و گفت : یابن رسول الله! خداوند را به همان گونه ای که هست به من معرفی کن
حضرت فرمودند: آیا تا به حال سوار #کشتی شده ای؟
جواب داد: بله
- آیا کشتی تو شکسته است، به گونه ای که نه کشتی دیگری باشد و نه شناگری که تو را نجات دهد؟
- بله
- آیا در آن حال قلبت به چیزی مرتبط نشده که #قدرت داشته باشد تا تو را از این مهلکه #نجات دهد؟
- بله
🔸 حضرت فرمودند: این همان خدایی است که بر نجات و فریادرسی قدرت دارد، در جایی که هیچ نجات دهنده و فریادرسی نیست
🔸 این از ویژگی های #انسان است که هنگام گرفتاری به یاد خدا می افتد و در همه حال او را صدا می زند؛ اگرچه ممکن است بعد از #رفع #مشکل ، دوباره #خدا را #فراموش کند
🔸 آری هنگامی که امواج بلاها، سختی ها و #حوادث #دردناک، انسان را احاطه کرد و دست او از همه جا کوتاه شد، با تمام وجود خدا را می بیند و با اخلاص فراوان خدا را می خواند
🔸 اما پس از رفع گرفتاری ها، دوباره پرده های #غفلت سراسر وجود انسان را فرا می گیرد، به همین دلیل، خداوند در بعضی مواقع به مردم سختی هایی می دهد تا به درگاه او روی اورند و تضرع کنند
🔸 #اضطرار چیست و #مضطر کیست؟
🔸 اضطرار حالتی درونی است و زمانی به وجود می آید که انسان هیچ وسیله و پناهگاهی برای حل مشکل خود ندارد و دستش از همه ی راه های طبیعی کوتاه شده است
🔸 در این حالت درونش او را به یک وسیله ی معنوی راهنمایی می کند و به وسیله ی آن، امید و نجات پیدا می کند
🔸 دل انسان در حالت اضطرار به گونه ای به خداوند #متصل می شود که آدمی با تمام وجودش خدا را می بیند و صدایش می زند
🔸 رابطه ی اضطرار و اجابت دعا
از آیه ی محل بحث می توان دریافت که برای اجابت دعا، تحقق دو شرط لازم است:
1- انسان به حد اضطرار و درماندگی برسد« امن یجیب المضطر»
2- انسان از تمام اسباب مادی ناامید بشود و با تمام وجود، فقط خدا را بخواند« اذا دعاه»
🔸 در این حالت، انسان ارتباط قوی و محکمی با خدا پیدا کرده و خداوند نیز دعای او را #مستجاب و گرفتاری او را برطرف می کند « و یکشف السوء»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_179 سرش رو جلو آورد و منو نرم تو
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_180
دستش رو دو طرف در گذاشت تا مانع رفتنم بشه. سرش رو پایین انداخت..
_ببخش.. باشه.. دیگه هیچی نمیگم. فقط نرو خوب؟
نفسمو عصبی بیرون دادم و دوباره روی تخت نشستم. دستم رو روی معدم گذاشتم.. از گرسنگی
اسیدش صدبرابر شده بود!
_گشنه ای؟؟
سرمو به معنی نه تکون دادم.
صندلی رو عقب کشید و رو به روم نشست.
_میخوای چیکار کنی؟
کف دستم رو روی پیشونیم گذاشتم!
_باید بگردیم دنبال یه خری که این کارو با کمترین هزینه برامون انجام بده!
_غیر قانونی؟
نگاه تیزی بهش کردم.
_باشه بابا چیزی نگفتم که!
_دیشب با سامیار دعوام شد.. گفت اگه میخوای بندازیش دورِ خونه ما رو خط بکش!
_چرا با بابات اینا برنگشتی؟ دانشگاه که نمیای!
پوزخندی زدم.
_خوب شد که نرفتم! اگه همین سامیار سیریش نبود حاال حاالها نمیفهمیدم این داخل چه خبره!
خیرِ سرم هر ماه داشتم عادت میشدم.. نمیدونم این دیگه چه حاملگی ایه!
درِ اتاق باز شد و دختری با سینی بزرگی وارد اتاق شد.. سالم آرومی داد و سینی رو روی میز
گذاشت. نمونه ی کوچیک شده ی سپیده بود.
جواب سالمش رو دادم و بی حوصله نگاهی سرسری به شیرنی های خوشرنگ و چای تازه دم
داخلش انداختم.. جنگ سختی بین مزاج و حس گرسنگیم راه افتاده بود
یه چیزی بخور.. به اون بچه رحم نمیکنی به خودت رحم کن!
نفس عمیقی کشیدم.
_سمیه رو یادته؟ همون دختری که ترمِ پیش به خاطر سابقه شیمیایی شوهرش مجبور شد بچشو
سقط کنه.
به نقطه ای خیره شد و سرشو آروم تکون داد.
_شمارشو داری؟
بی حواس سرش رو دوباره تکون داد.
_پس واقعا تصمیمتو گرفتی!
بی حوصله سرمو تکونی دادم.
_داری؟؟
از جاش بلند شد.. گوشیش رو از روی کمد برداشت و مشغول بررسی شد.
_فکر کنم داشته باشم!
_باید یه جایی هم واسه موندن پیدا کنم. سامیار نمیذاره کارمو بکنم. میترسم اگه یکم هم
پافشاری کنم مامان اینا رو در میون بذاره!
سرشو از روی گوشی بلند کرد.
_ کجا؟؟
شونمو باال انداختم.
_یه خونه دانشجویی.. یا سوئیت یا چه میدونم.. شاید با بچه های نقاشی.. پریسا و سودا که دنبال
همخونه بودن همخونه شم!
_هیچ معلوم هست چی میگی؟؟ خودت میدونی اون دو تا دانشگاهو به گند کشوندن!! میخوای بری
باهاشون همخونه شی؟؟
از جام بلند شدم. کیفم رو روی دوشم گذاشتم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show