╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗

زمانے که بخواهید وصیت نامه بنویسید: متوجه خواهید شد تنها کسی که از داراییتان سهمی ندارد؛ خودتان خواهید بود! پس تا میتوانید از زندگی لذت ببرید ... ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗

ميت در قبر مانند كسی است كه در دريا غرق شده باشد، هرچه را ديد چنگ به آن ميزند، كه شايد نجات يابد و منتظر دعای كسی است كه به او دعا كند... و از دعای زندگان نورهايی مانند كوهها داخل قبور اموات ميشود. و اين مثل هديه است كه زندگان از برای يكديگر ميفرستند... پس چون كسی از برای ميتی استغفاری يا دعايی كرد، فرشته‌ای آن را بر طبقی ميگذارد و از برای ميت ميبرد و ميگويد: اين هديه‌ای است كه فلان برادرت يا فلان خويشت برای تو فرستاده است و آن ميت به اين سبب شاد و خوشحال ميشود... ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗

کوفه با کشتنِ مسلم ، دلش آرام نشد کینه ها ماند به گودال سرازیر شود ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗

🌸✨خداوند می فرماید : هرچه دیدی هیچی مگو ! من هم هرچه دیدم هیچی نمیگم ... یعنی تو در مصائب صبور باش و چیزی نگو، منم در خطاهایت چیزی نمیگم ! هرچه درد را آشکارتر کنی، دوا دیرتر پیدا میشود. اگر با ادب بودی و چیزی نگفتی راه را نشانت میدهد ... باید زبانت را کنترل کنی ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنی ! ✅صبور باش راه باز میشود ... "حـــاج اسماعیــل دولابـی" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔍 #آیه_گرافی 💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

🔴کدام پیامبر با شیطان چهره به چهره سخن گفت؟ یکی از پیامبران بزرگ الهی که در طول عمرش سختی های فراوانی کشید، حضرت موسی(ع) بود.ایشان در برهه ای از زندگی خود با ابلیس چهره به چهره ملاقات کرد. در این باره رسول گرامی اسلام(ص) می فرماید:موسی(ع) در مکانی نشسته بود. ناگاه شیطان که کلاه دراز و رنگارنگی به سر داشت نزد موسی(ع) آمد و کلاهش را به نشانه احترام از سر برداشت و بین حضرت موسی(ع) و ابلیس چنین گفتگو شد: موسی(ع): تو کیستی؟ ابلیس: من شیطان هستم موسی(ع): ابلیس تو هستی؟ خدا تو را دربه در کند. ابلیس: من نزد تو آمده ام تا به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری به تو سلام کنم. موسی(ع): این کلاه چیست که برسرداری؟ ابلیس: با رنگها و زرق و برق این کلاه دل مردم را می ربایم. موسی(ع): به من از گناهی خبر ده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی. ابلیس: در سه مورد بر انسان مسلط می شوم؛ اول هنگامی که او از خود راضی شود و اعمال خود را بپسندد و خودبین باشد. دوم هنگامی که او عملش را زیاد تصور کند و سوم هنگامی که او گناهش را کوچک بشمارد. منبع: 📚گزارش حوزه قرآن و عترت •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

و بی گمان فلسفه قربان، سر بریدن نیست. دل بریدن است ✨ دل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داری، دل بریدن از هر چه تو را از او میگیرد✨ عيد قربان، عيد سرسپردگي و بندگي به درگاه احديت است... عيد قربان, سر بريدن «نفس» است ؛ و پا بريدن از «شيطان»... در این عيد قربان سربلندی ابراهیم، آرامش اسماعیل، امیدواری هاجر، عطر عرفه و برکت عید قربان را برای شماخوبآن آرزومندم✨ زندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه‌ی زمزم✨ 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕قربان 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕ایثار 🌕🌺🌕و عشق 🌕🌺🌕و بندگی 🌕🌺🌕بر شما 🌕🌺🌕دوستان 🌕🌺🌕عزیز 🌕🌺🌕 و خانواده 🌕🌺🌕محترمتان 🌕🌺🌕تبریک و 🌕🌺🌕تهنیت 🌕🌺🌕باد 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💥 @FUNTORI 💥 🔚

بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_205 _چجوری بخورم وقتی بهار گشنست؟ باشه بعدِ عملش میخورم. اصراری نکرد.. میدانست که با این اوضاع روحی اش جایی برای هیچ گونه بحث نیست. نفسی تازه کرد و با پایش روی زمین ضرب گرفت. _تا یه ساعت عملش میکنن. دکترش خیلی دکتر خوبیه. الزم نیست نگران باشی! لبخند تلخی زد. _برای یه مادر همیشه نگرانی هست سام. اونم برای مادری که تنها راه نفسش بچه اش باشه! سرش را با سکوت پایین انداخت. صدای قدم های شتابزده ای باعث شد سرشان را به طرف چپ برگردانند. بردیا.. ژاله.. فرهاد و نسیم! با عجله از جای خود بلند شدند. _شما چجوری اومدین؟ نیل در آغوش مادرش فرو رفت. بردیا گفت: _ دلمون طاقت نیاورد بشینیم خونه. یکی دو تا تراول دادیم اومدیم باال. البته نسیم و بابا قول دادن ده دقیقه ای برگردن! نسیم در آغوشش گرفت. _الهی قربونت برم مگه میشد نیایم و نبینیمت؟! لبخند بیجونی زد و از آغوشش بیرون آمد . سرش به روی قفسه سینه ی فرهاد تکیه داد. _خیلی میترسم بابا! دستش را دورِ شانه ی نیل حلقه کرد. _ترسی نداره باباجون.. یه عملِ سادست.. خدا همراهشه نترس دخترم! بغضش را پس زد و سعی کرد در آغوش مردانه ی پدرش آرامش یابد. پرستار از کنارشان گذشت و وارد اتاق شد. به دنبالش راه افتادند. بهار با دیدن بردیا و دیگران با خوشحالی دستانش را بر هم کوبید. سینه اش شدیدا خس خس میکرد! پرستار اخم غلیظی کرد! _بهتره اینجا رو خلوت کنین. نمیدونم کی این همه جمعیت رو اینجا راه داده ولی به جز پدر و مادر نباید کسی باشه. آقایون لطفا برید بیرون مریض رو برای اتاق عمل آماده میکنیم! نیل و سام نگاهی به هم انداختند. سام_ولی ساعت هنوز دهه! دکتر فالح هنوز نیومدن! مالفه را از زیر بهار خارج کرد و با اخمی در هم گفت: _اطالعی ندارم! سام دستی کالفه به صورتش کشید و به سرعت از اتاق خارج شد. نیل و بردیا هم پشت سرش راه افتادند. روبه روی ایستگاه پرستاری ایستاد و رو به پرستار گفت: _اینجا چه خبره؟ عمل دخترم ساعتِ یازده بود اآلن ساعت دهِ دارن برای عمل آمادش میکنن. دکتر فالح زود اومدن؟ پرستار نگاهش را بین چهره های نگران هر سه اشان چرخاند و با تعجب گفت: _عملِ قلب؟ بهار نیکنام؟ سرش را بی حوصله تکان داد. _مگه خبر ندارین؟ عملشون واگذار شده! بردیا زودتر از همه از کوره در رفت. _یعنی چی خانوم؟ مگه شهر هرته؟ قرار بود دکتر فالح عمل رو انجام بدن! پرستار کالفه دفتر رو به رویش را ورق زد. _من نمیدونم از سرپرستار اتاق عمل بپرسین. ایشون با جزئیات بهتون میگن. نگاهی به انتهای سالن انداخت. _یا اصال الزم نیست.. جراحِ مسئول تشریف آوردن. از خودشون بپرسین! هر سه سرشان را به سمتِ انتهای سالن برگرداندند. در کمتر از نیم ثانیه تمام تصاویر پیشِ چشمِ نیل رنگ باختند. گوش هایش به جز صدای پاشنه ی پر صالبت و محکمِ مردِ رو به رویش چیز 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show

پارت جدیدمونه😍☝️☝️ #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺

💖🎁💖🎁💖🎁💖🎁💖 این کادو هم تقدیم میشه به شما عزیزان😍 🌸عیدتون مبارک 🌸شیرینی بندگی 🌸و مناجات با خداوند متعال 🌸گوارای وجود پاکتان 🎀 @BakLasBashim 🎀