ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_366 _میتونم! اگه بهم فرصت بدی میت
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_367
_باز کن درو... بیا از اینجا بریم. بریم یه جایی که هیشکی پیدامون نکنه. بیا از نو شروع کنیم.
بخدا همونی میشم که تو میخوای! خرابش نکن سام! بدونِ تو به کی اعتماد کنیم؟ مگه جز تو
مردی هم تو دنیا هست؟
لبش را به دندان گرفت.. گیرم که اشک هایش را مهار میکرد و دستانش را مشت، تا بر در و دیوار
نکوبد و فریاد نکشد؛ با صدای گریان و پردردِ نیل چه میکرد؟
_خیلی نامردی.. میدونستم تو هم بهم نارو میزنی لعنتی.. میدونستم.. باشه برو. ولی بدون بعدِ تو
هر بالیی سرمون بیاد باعثش تویی. تو بودی که تنهامون گذاشتی میفهمی؟ تو!
مشت هایش از کوبیدن به در متورم شده بود. دستش را روی چشمانش کشید و کشان کشان به
طرف اتاقش رفت.. دردِ و ترس دوباره و از چندین ناحیه زندگی اش را دربرگرفته بود. گویی
دوباره و این بار ژرف تر از قبل در سیاهیِ مطلقِ تنهایی و بیکسی فرو میرفت.
***
خاتون فنجانِ چای را با لبخند مالیمی پس زد و با چشم دستاهای ظریف و با اصالتِ عفت را که
برای برداشتنِ فنجان باال رفته بود دنبال کرد. زنی بی نهایت اصیل و نجیب زاده که شاید هر کسی
حاضر باشد برای لحظه ای جایِ او بودن تمامِ زندگی اش را مبادله کند! کاخی به بزرگیِ تقریبیِ
هشتصد متر و حسابی مملوء از پول و اسناد و مدارکِ گرانقیمتی که شاید جمعِ حساب و کتابِ
تمامشان برابر با ارزشِ یک سوم تهران باشد!
ولی تمامِ این ها را باید در کنارِ زندگیِ خالی از محبتش محک زد.. مادریِ پر نقص و کاستی ای که
پارسا را هر روز دورتر و گوشه گیر تر کرد.. خودخواهی های انفرادی اش بعد از مرگِ ساالر ؛ تنها
پسرش را آنچنان به جنون کشانیده بود که حاضر نبود دقیقه ای دیگر را در کنارِ مادرش و در دیار
غربت بگذراند.
برگشته بود و خالی از هر احساسی به مادرانه های ملموس تر و زیبا ترِ پیرزنِ سالخورده ی واحد
رو به رویش پناه برده بود! کسی که ازش برای تک تکِ روزهای سیاه پوشی و از دست دادنِ
پدرش خاطرات مادرانه و دست نخورده داشت!
ولی جالب بود که بعد از آن همه مدت دیگر آن غرور و تکبر را در نگاهش نمیدید.. کسی که پیش
رویش نشسته بود دیگر نه صاحب االختیارِ اموالِ با ارزشِ ساالر بلکه مادری شکست خورده وبازنده بود.. مادری که در سوسوی چشمانِ بی فروغش التماسِ مادری موج میزد! دستش را روی
زانویش گذاشت و با لبخندی گرم لب به سخن گشود.
_نمیخوام زیاد وقتت رو بگیرم عفت جان. پارسا بیرون منتظرمه!
با چشمانش در چشمانِ خاتون دنبال جواب تمامِ سواالتِ بی جوابش گشت.
_حداقل شما بگین چی شده. هیچی به من نمیگه. دارم از نگرانی میمیرم. جیگرم داره سوراخ
میشه.. دیدین وضع و اوضای صورتش و؟ توروخدا خاتون اگه میدونین چی شده به منم بگین!
از آن لبخند های معنادار و نادرش زد.
_شما مادرشی دخترم. از من میپرسی؟
لحظه ای در سکوت بهش زل زد و پر درد زمزمه کرد:
_میدونین که منو مادرِ خودش نمیدونه! شما که همه چی رو میدونی دیگه چرا زخمِ زبون میزنی؟
نفسی تازه کرد.. نیامده بود که زخمِ زبان بزند! آمده بود تا ذره ای هم شده اوضاع را بهبود ببخشد!
_هیچ کسی.. هیچ مادری حق نداره مادریِ یکی دیگه رو زیر سوال ببره دخترم.. نه منه پیرزن.. نه
حتی خودِ پارسا! یه مادر همیشه خیر و صالحِ بچش و میخواد..فقط گاهی اوقات راهِ درستش رو
پیدا نمیکنه!
_مگه من بعد از ساالر به جز پارسا کی رو داشتم؟ اونقدر برام مهم بود که بعد از شنیدنِ خبرِ اون
زنیکه به این روز افتادم. همیشه به فکرِ آبروش بودم.. به فکرِ زندگیش.. به فکر سالمتیش! ولی
نمیبینه! فکر میکنه دشمنشم!
زانویش را کمی بیشتر فشرد.. کاش میتوانست به جای این مبل های سلطنتی و خشک روی زمین
بنشیند!
_پارسا خیلی حساسه.. از همون هجده سالگیش که ساالر خان اون خونه رو بهش کادو داد و شد
همسایه ی من، از همون روزا که هنوز پشتِ لبش کامل سبز نشده بود تا خودِ امروز همونه.. همون
پسربچه ی حساس و با احساس.. شاید نیاز بود برای فهمیدنش یکم باهاش همراه باشی
مادرجان.. اون دورانِ سختی رو گذرونده... روزای بدی رو پشتِ سر گذاشته.. هم اون... هم نیل!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
#آوای_مادرانه مرثیهای برای مادر خوبی ها
🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید.
🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت
آوای مادرانه - قسمت چهارم.mp3
9.77M
#آوای_مادرانه
قسمت چهارم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷ســــلام بـه
🍃شنبه 27 دی ماه خوشآمدید
🌷الـــهـی
🍃قلب زیباتون به زلالی آب
🌷کارهای روزمرهتون روان
🍃و جاری چون جویبار
🌷اول هفته تون سرشار
🍃از موفقیـت و پیروزی
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخرین شنبه
🌺دی ماهتون گلباران
🌸یک اقیانوس عشق
🌺یک دریا مهربانی
🌸یک آسمان آرامش
🌺یک دنیا شور و شعف
🌸یک روز عالی
🌺هزاران لبخند زیبا
🌸را برای تک تکتون آرزومندم
🌺روزتون زیبا و در پناه خداوند
⊰🥀⊱
.
درددلامامحسنباحضرٺعباس
.
جلوهاشپیغمبرےبود|✨|
نقششبراۍحفظ آیین,حیدرۍبود
.
عباس,اسلامنبۍ,اسلامزهراسٺ|💎|
معیارڪفرو دینهمانا مادرماسٺ
.
بعدازنبۍ,دسٺعلۍشدبستہعباس
از ڪینههاۍعدهاے اسلامنشناس|💥|
.
عباسمن,جانِعلۍوجانِ مادر|🥺|
اینڪوچهرادرذهنخود هککنبرادر
.
عباسمیدانیچهخاڪےبرسرمشد؟
اینڪوچهروزۍقتلگاه مادرمشد|😞|
.
تا درسقیفهغاصبانرانصبڪردند
باحیلهایازمافدکراغصبڪردند|💔|
.
بامادرمرفتیمحقرا پسبگیریم
باغفدکرا از ڪفناکَسبگیریم|🌚|
.
ناگاه,آندیوسیاهمشرکپسٺ
از ره رسیداینجاوراه مادرمبسٺ|⚡️|
.
عباس,اینجامادرمزهرازمینخورد
طورۍزمینافتادگفتممادرممرد!|😭|
.
عباس,اینڪوچهحسنراپیرکرده
باغصههاجانمرازنجیرڪرده|⛓|
.
عباس,میدانیغمناموسسخٺاَسٺ|🖤|
یکعمر,حزنوحسرٺوافسوسسخٺاَسٺ
.
عباس,زخممرتضیخیلینمڪخورد|🐾|
ناموساو درڪوچهها ازبسکتکخورد
.
آه اۍیل امالبنین, اےشیرحیدر|🍂|
زهراڪشیرسماسٺاینجا,ایبرادر
.
ناموسزهرارا مراقب باش,عباس!
دور وبرڪلثوموزینب باش,عباس!|🌎|
.
#دقائقےباشعر↯❄️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#چــادرانہ
💢حجاب؛
یعنی همین دقت در برخورد ،
که آلوده نشوے و آلوده نسازے؛
که اسیر نشوے و اسیر ننمایی...
زن و مرد ، هر دو باید
سنگ راه نباشند و دیگران در خود اسیر نسازند
و چشمها و دلهـا را نگه ندارند و در دنیا نمانند...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
#آوای_مادرانه مرثیهای برای مادر خوبی ها
🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید.
🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت