eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
998 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_381 _داری در حقِ بهار بی انصافی م
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _دیگه نمیذارم زمونه از پا درت بیاره.. خودم پشتت ام. درسته علیل شدم و نمیتونم راه برم. ولی هنوز مهرت و تو دلم دارم.. هنوز مادرم! یه مادر میتونه خیلی کارا بکنه پسرم! تا مادر نباشی نمیفهمی! ذهنش دوباره تا نباید ها پر کشید.. یادِ نیل افتاد.. یادِ مادرانگی اش! _میدونم مادرم! ولی برای من دیگه از هیچ کس کاری ساخته نیست! از این به بعد فقط به عشقِ دخترم زندگی میکنم! نمیذارم کم و کاستی داشته باشه! شده از دور... ولی نمیذارم به هیشکی محتاج باشه! عفت دستی بر روی گونه اش کشید.. _باهاش صحبت میکنم. اونم مادره... مطمئنم اینجوریا هم که فکر میکنی نیست! با محبت اشکهای گریبانِ مادرش را پاک کرد. بعد از گذشت چند سال تازه این حسِ خوب را میچشید.. حسِ حمایتِ یک مادر! نیل حق داشت که از کودکش نگذرد! _تا امروز هر سختی ای هم که کشیدم با عزتِ نفس کشیدم.. اگه از بهارم گذشتم به خاطر حفظ مردونگی و غرورِ به باد رفتم بود... برای اینکه کسی که دوستش دارم تو آرامش زندگی کنه! حاال شما میخوای برام با ترحم زندگی بسازی؟ پسرت و نشناختی؟ دستهایش را جلو برد و انگشتانش را میانِ موهای پرپشت و حالت دارِ پسرش فرو برد. _اون دوستت داره مادرم.. هنوز انقدر حسِ زنانگی دارم که اینو بفهمم. شک نکن که دوستت داره. نفس عمیقی کشید. _همه چی دوست داشتن نیست.. دلش باهام صاف نمیشه.. من و مردِ زندگی نمیبینه! دیگه نمیتونه بهم اعتماد کنه! وقتی اعتمادِ زنت و نداشته باشی مردونگی بی معنی میشه.. میشی پوچ.. بی خاصیت! من نمیتونم اینجوری زندگی کنم مادر.. حتی اگه نیل هم قبولم کنه! _پس خودتو باور کن پسرم! اگه خودتو باور کنی اونم باورت میکنه! خودت میدونی که نامرد نیستی.. میدونی دوستش داری و جونتم پاش میدی.. همین کافی نیست؟ سعی نکن اون باورت کنه.. سعی کن خودت خودت و باور کنی! از جا بلند شد و تا نزدیکِ پنجره پیش رفت.. برای اولین بار بی توجه به حضورِ مادرش سیگاری آتش زد و گوشه ی لبش گذاشت! _این بار فرق میکنه! نیل به جبران فکر نمیکنه.. براش فرقی نداره حتی اگه گذشته رو به عقب برگردونم و جبران کنم! داره به آینده فکر میکنه! آینده ای که من توش جایی ندارم! صندلی را جا به جا کرد و پشتِ سرِ پارسا ایستاد. _پس خودت و تو آینده اش جا کن... واردِ دنیاش شو.. اون درو فقط به روی تو نبسته پارسا... به روی همه بسته.. تو خودش گم شده.. کمکش کن بیاد بیرون! نه به خاطر وصال! به خاطر خودش!! پک محکمی به سیگارش زد. خیره به قطراتِ باران زمزمه کرد: _این حق و ندارم. تا وقتی سام هست.. از پشت به قامتِ پسرش که میانِ دودِ غلیظِ سیگار گم شده بود نگاه پر حسرتی کرد و راه خروج را پیش گرفت. قبل از بستنِ در دستش را روی قلبش گذاشت و چشمانش را بست! _ولی حسِ مادریم بهم میگه داری اشتباه میکنی.. گذشتن از اون دختر کارِ تو نیست پارسا! اون دختر همه ی زندگیِ توئه.. یه بارم شده به خاطرِ زندگیت بجنگ.. برای خودت.. از نو شروع کن و اینبار بی خطا.! من مطمئنم میتونی درستش کنی! سیگارِ نیمه سوخته اش را روی سنگ سرد و خیسِ کنارِ پنجره خاموش کرد و با چشم قطره ی روی پنجره را دنبال کرد. _دیره... برای درست کردن خیلی دیر موندم مادرم! *** ساکِ سرمه ای رنگِ کوچکش را روی آخرین پله گذاشت.. بهار بی صدا، روی گوشه ترین مبلِ پذیرایی نشسته بود و زانوهایش را در آغوشش میفشرد.. انگار با تمامِ بی اطالعی، او بهتر از همه میدانست که این رفتن با همیشه فرق دارد! خاتون در را برایش باز گذاشت و کنارش ایستاد.. سام مشغولِ واکس زدنِ کفش های چرم اش بود! _با این ساک و بار و بندیل خوف به دلِ بچه میندازی مادر...یکم سبک تر میرفتی! هنوز که چیزی نشده! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
✍️حکایتی بسیار زیبا هارون الرشید به بهلول گفت : مى خواهم كه روزى تو را مقرر كنم تا فكرت آسوده باشد بهول گفت : مانعى ندارد ولى سه عیب دارد! : نمى دانى به چه چیزى محتاجم ، تا مهیا كنى : نمى دانى چه وقت مى خواهم : نمى دانى چه قدر مى خواهم ولى خداوند اینها را مى داند با این تفاوت كه اگر خطائى از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهى كرد ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد کرد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
با نام و یاد خدای مهربان آغاز میڪنیم یکشنبه ۱۲ بهمن ماه را❄️ صبح آغاز دیگریست برای دویدن در روزگار و لبخند را تقدیم میڪند به لبها این صبح است که مے آید و هواے تازه مے آورد یکشنبہ زمستانیتون بی نظیر❄️
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خــدایا 🌾به روزگارِ دوستانم آرامش 🌸به زندگیشان عافیت 🌾به عشقشان ثبات 🌸به مهرشان وفـا 🌾به عمرشان عزت 🌸به رزقشان برکت و 🌾به وجودشان صحت عطا بفرما 🌸روز خوبى داشته باشید
👇سورپرایزامروزمون‌برای‌اعضای‌کانال👇 💖👈 فروشگاه حجاب الزهرا (س) 👉💖 چرا⁉️ چون جایزه بارون داره😍 خرید کنید بدون قرعه کشی هدیه نه، هدایای زیاد ببرید😁 چادر مشکی و رنگی، روسری و دامن و کیف و .... با کیفیت خوب و تنوع طرح منتظرتونن روسری فقط #۳۸_هزار تومان میده😳 قیمـتـا عجیبـن واقعا 😱 و عالـــــی🤩 جا نمونید از جشنواره جایزه👏👏👇 https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
اگر هنوز برای روز مادر هدیه نگرفتید😱 نگران نباشید😁 بزنید روی روز مادر😍👇 ـ 🌕 ـ 🌕 ـ 🌕 🌕 ـ 🌕 🌕 🌕 ـ 🌕🌕🌕🌕 🌕🌕 🌕 ـ 🌕🌕 🔵 🌕 ـ 🔴 🔴🔴 🔴 ـ 🔴 🔴🔴 🔴 ـ 🔴 🔴 🔴 ـ 🔴 🔴 🔴 مناسبترین هدایا با بهترین قیمت ها برای شما👏
✨نحوه نماز خواندن (ع) (علیه السلام) پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) فرمودند: عیسی (علیه السلام) در گردنه ای به نام افیق در سرزمین مقدس فرود می آید وارد بیت المقدس می شود در حالی که مردم برای نماز صبح صف کشیده باشند. پس امام (حضرت مهدی عج) عقب می رود ولی عیسی (ع) او را جلو می اندازد و خود به او اقتدا کرده پشت سرش طبق شریعت محمدی نماز می خواند و می فرماید: شما اهل بیتی هستید که احدی نمی تواند بر شما پیشی بگیرد 📚 منتخب الاثر ص۳۱۶ 📚 الزام الناصب ص۵۳ 📚 یوم الخلاص ص۳۴۴ 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ╔═🌎🌙══════╗ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ╚══════🌎🌙═╝
🌹امام على عليه السلام: زبان تو، از تو همان مى خواهد كه بدان عادتش داده اى و نفست از تو همان تقاضا مى كند كه بدان خو گرفته اى. (غررالحكم حدیث ۷۶۳۴) 🌹امام على عليه السلام: زبانت را به نیكو گويى عادت ده، تا از سرزنش ايمن مانى. (غرر الحكم حدیث ۶۲۳۳) 🌹امام على عليه السلام: زبانت را به نرم گويى و سلام كردن، عادت بده تا دوستانت فراوان و دشمنانت كم شوند. (غررالحكم حدیث ۶۲۳۱) 🌹امام على عليه السلام: گوش خود را به خوب شنيدن عادت بده و به سخنانى كه شنيدنشان بر اصلاح و پاكى تو چيزى نمى افزايد گوش فرامده. (غررالحكم حدیث ۶۲۳۴) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_382 _دیگه نمیذارم زمونه از پا درت
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... سرش را کج کرد و با لبخندِ گرمی خاتون را نظاره کرد. _شما که بدتر از بهاری خاتون خانوم؟ هوا سرد شده.. یعنی یکی دوتا کاپشن و پالتو هم با خودم نبرم؟ دل آزرده و ناراحت به چهره ی مهربانِ سام زل زد.. صدایش تا حدِ ممکن آرام بود. _دستت درد نکنه سامیار جان.. بعدِ این همه سال باید دروغ هم از زبونت میشنیدیم؟ ساکت و باز کردم. هرچی داشتی و نداشتی گذاشتی توش! کفشِ نیمه واکس خورده را گوشه ای رها کرد و دستش را دور شانه ی نحیفِ خاتون حلقه کرد! _نیل و میشناسی عزیزِ من.. اگه من اینجا باشم یه دقیقه اینجا نمیمونه! میذاره میره! هم خودشو آواره میکنه هم بچه رو.. نمیبینی خونه اومدنشو؟ با نیومدن فرقی نداره! من میرم که راحت باشه! کارم تا دو هفته تموم میشه.. تا اون وقت تکلیفِ همه چی معلوم میشه. میام دنبالِ یه جای کوچیک واسه خودم میگردم! روزا که سرِ کارم! شبا هم فقط خوابیدنه! نگاهِ خاتون سراپا گله بود و شکایت.. بدونِ کوچکترین کالمی خیره به چشمانِ خسته و مهربانِ پسرش، بغض سنگین و کهنه اش را فرو میداد. سام برگشت و نگاهی به بهار انداخت.. انگار در آن جمع نبود! به نقطه ای خیره شده بود و خودش را تکان میداد! _فقط میمونه بهار که.... اونم با نیل صحبت میکنم. بعضی روزا میارمش پیشِ خودم.. بعضی روزا من میام پیشش. نمیذارم هیچی براش عوض بشه! _بخوای نخوای عوض میشه مادرم. درسته پارسا قبول کرد چیزی به بهار نگه ولی این بچه داره تو این تنش بزرگ میشه! اونقدرم از هم سن و ساالش پخته تر و باهوش تره که بفهمه دورو برش داره چه اتفاقی میفته! میدونه ولی دم نمیزنه! سام نفسِ عمیقی کشید. _میدونم.. منکرش نیستم ولی چه بخوایم چه نخوایم بهار تو مرکزِ این حوادثه و هیچی هم نمیتونه دورش کنه! ولی عقیده ی من با همه فرق داره خاتون. من موافق نیستم که با شیره مالیدن سرِ بچه ای که داره میبینه و میشنوه یه زندگیِ پوچ و بی نتیجه رو ادامه داد.. بچه هم باید یه جاهایی بفهمه... درک کنه.. ببینه و مقاوم بار بیاد! بچه ها از هممون بیشتر سرشون میشه.. ماییم که فکر میکنیم از همه جا بی خبرن! یه پدر و مادرِ جدا شده داشته باشه خیلی منطقی تر از اونه که در آیندهبفهمه مادرش رو چه حسابی با پدرش مونده! نمیخوام تصویری که تا به حال پیش چشمش ساختیم بشکنه. بذار هر جوری که هستیم براش بمونیم! سرش را به سرشانه ی سام تکیه داد. _نذرِ امام رضا کردم زندگیِ همتون سرو سامون بگیره.. تندبادِ روزگار هر کدومتون و انداخته یه طرف! از همه بدتر هم تو.. الهی خاتونت بمیره که این همه غصه تهِ دلته! دستش را روی لبهای خاتون گذاشت و گالیه مند نگاهش کرد! _بخدا اگه یه بار دیگه بشنوما..... سرش را با ناراحتی برگرداند و مکثی کرد. _من خوبم.. به واهلل خوبم. وقتی داشتم باهاش ازدواج میکردم که جوونِ خام نبودم! میدونستم چی میخوام! اآلنم که دلم داره بهم میگه تمومش کنم میدونم چی میخوام! درد داره.. نمیگم نداره.. ولی میگذره... تموم میشه! بهتر از اینه که بمونم و داغِ دلِ چند نفرِ دیگه بشم! خاتون متوجه منظورش شد. دستانش را در هم قالب کرد و روی چهارپایه ی چوبی رنگِ کنارِ جاکفشی نشست. _نیل تصمیمش و گرفته.. نمیگه ولی دارم میبینم راه و به روی همه بسته. اگه به تصمیمت احترام گذاشتم و چیزی نگفتم بیشترش به خاطر خودت بود پسرم. دلم میخواد سرو سامون گرفتنت و ببینم! لبخندِ تلخ و یک طرفه ای روی لبهایش نشست. سعی کرد سوزشِ غیر قابل تحمل انتهای گلویش را مهار کند! _ای بابا... من که از هر چی جنسِ زنه دهن سوخته ام.. همشون اشکشون دمِ مشک اشونه! البته باالغیراتا شما جات جداستا! ولی هر چی فکر میکنم میبینم با این یه رقم نمیسازم! خاتون با خنده ی کوتاهی پسِ گردنش را نشانه گرفت. _پدرصلواتی نمیشه دو دیقه با تو حرفِ حساب زد؟ یکم جدی باش دیگه! صاف ایستاد و سگکِ کمربندش را جا به جا کرد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
با نام خدا دوشنبہ ۱۳ بهمن ماه را آغاز میکنیم❄️ خدایا🙏 ياريمان کن امروز را که مهمان توییم باعشق تو آغازکنیم و این عشق و محبت را به همه دوستان وعزیزان تقدیم کنیم دوشنبه تون بخیر و شادی❄️