eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت امام علی (ع) میفرمایند: تَحَرِّى الصِّدْقِ وَ تَجَنُّبُ الْكَذِبِ اَجْمَلُ شيمَةٍ وَ اَفْضَلُ اَدَب راستگو بودن و پرهيز نمودن از دروغ، زيباترين اخلاق و بهترين ادب است •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅خیلـےجالبــه 🖐🏻انگشتان مانشانۂ پنج‌تن. و بندهای آن نشانۂ چهارده‌معصوم است. و خطوط کف دست; دست راست سن حضرت زهرا سلام الله و اگه خطوط کف دست چپ را از خطوط کف دست راست کم کنید سن پیامبر اکرم (ص) و امام علی علیه السلام بدست میاد. پس مـــــراقب‌دستان خود باشیم که دست به چه کارهایی مے‌زند!! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 گاهی دِلـم هوایِ علمــدار می ڪند دل رو به سویِ خانه دِلـدار می ڪند چشمـانِ بی قرارِ علمــدار ڪربلا ما را خرابِ حیدرڪرار می ڪند السلام علیک_یا_ابوالفضل_عباس •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✨✨✨✨✨✨✨
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #سرگرد_سهند #قسمت_55 بی آنکه پلک بزند، او هم خیره ی مردمک های روشنی بو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان سرگرد کلافه ،خودش را جلوتر کشید -علی خفه م کردی ؛ می گیرم می زنمت ها ! چرا گذاشتی بره ؟ اون شاهده .. -یه کم صبر کنید ، توضیح بدم! دختره توی صف بود . متوجه رد شدن دوچرخه و پسره شده . خط تاکسی توی کوچه س ؛ یعنی توی خیابون سوار می کنن، اما راننده ها تاکسی ها رو توی کوچه ..... با بلند شدن یک باره ی سرگرد، علی با دهان باز نگاهش کرد. -پاشو علی .. منو ببر اونجا .. علی ایستاد و از ساعد دستش گرفت: -الان ؟ بذارید ظهر بریم که دختره از مدرسه تعطیل می شه اونم ببینید سرگرد نچی کرد و انگشت اشاره اش را تهدید جلوی علی گرفت: -باشه . پس از اول توضیح بده اما درست . اول بگو خط تاکسی کجاست دقیقا ؟ علی کنار تخته رفت و ضمن کشیدن کروکی محل، توضیح داد: -سر کوچه ی سوم بعد از کوچه ی شریفات . یه خط تاکسی غیر رسمی هست، یعنی نه تابلویی هست و نه خط کشی شده . مردم توی خیابون می ایستند . اما تاکسی ها چون ترافیک نشه و جریمه هم نشن می رن تو کوچه پارک می کنن . سر کوچه، اون روز یه ون پارک شده بود . همون ونی که می گم . دختره قبلا یاشار را می دیده و بهش توجه کرده . وگرنه شاید کسای دیگه هم می دیدنش ؛ دختره خیلی خوب می شناخته . واسه همین دوچرخه شو شناخته و یادش بوده . دختره تا می رسه می بینه تاکسی نیست کس دیگه ای هم نبوده تو ایستگاه ؛ چشمش میفته به ون ؛ خودش می گه دوچرخه رو شناخته و بعد شک کرده رفته بفهمه کیه مرده پرسیده که اونم تاکسی خطی هست و راننده هم بهش گفته نه و همون موقع سوار شده و رفته . دختره می گه مطمئنم توی ماشین کسی نبود ! سرگرد به چهار تا خطی که علی کشیده بود نگاه می کرد و سعی می کرد میان ذهنش ماجرا را شبیه سازی کند. -علی باید بگردیم این ون رو پیدا کنیم.. -شما بهم یه حکم بدین .. این جور اذیت می کنن آدمو .. سرگرد به سرعت تلفن را برداشت و با توضیح کوتاهی، درخواستش را مطرح کرد. وقتی سرهنگ مطمئنش کرد که هماهنگ می کند، با خیال راحت علی را فرستاد: -علی می تونی بری... خوب بگرد.. همه ی دوربینای اون منطقه .. از شب قبل نگاه کن.. دقت کن خواهش می کنم . اگر هر مورد مشکوکی دیدی بگو بهت فریمش رو بدن. بعد می ری اون راننده و دختره رو پیدا می کنی تا شناسایی کنن. علی تند سرش را تکان می داد . سرگرد مستقیم به چشمانش نگاه کرد و ادامه داد: -علی تا پیدا نکردیش، نمی یای فهمیدی؟ لبخند علی، روی لبش جا خوش کرد: -نگران نباشین .. اگه علی ساربونه ، اگر اوراقم شده باشه، پیداش می کنم.. با صدای لاله که بین چهار چوب ایستاده بود، علی خداحافظی کرد و لاله داخل آمد: -فرمانده فرصت هست؟ سرگرد با دست اشاره ای کرد: -آره دختر.. بیا تو ببینم چی کار کردی. . هم زمان باهم روی مبل ها نشستند. لاله مدارکی را روی میز گذاشت و مثل همیشه شمرده شمرده ، شروع به صحبت کرد: -قربان ؛ من دوربینا رو دوباره چک کردم . چیز جدیدی نبود . با شرکتی که دوربینا رو ضمانت کرده بود، هم صحبت کردم . اون دوربینا کار یه شرکت معتبر آلمانی هست که خودشون برای نصب کردن هم اومدن . حدود شش ماه بیشتر نیست ! به سرگرد نگاه کرد تا تاثیر حرفهایش را ببیند اما با همان نگاه عادی سرگرد، برگه ای را به دستش داد: -سرگرد چیز جالبی حس نکردین؟ سرگرد لبهایش را کمی جمع کرد و با اخم به برگه ی دستش خیره شد: -ها ؟ نه ! یه شرکت آلمانی گفتی نصبشون کرده دیگه ! خب خیلی از شرکت های معتبر، چنین کاری می کنن! -خب اگر بهتون بگم یاسمین شریفات مترجم زبان المانیه و رابط شرکت بوده چی ؟ یک تای ابروی سرگرد بالا رفت و لاله ادامه داد: -البته من در مورد این خانوم اطلاعات دیگه ای هم پیدا کردم ! قبلا یه شرکت ایرانی مسئول دوربین مدار بسته ی شرکت بوده اما شش ماه پیش یعنی دقیقا با ورود یاسمین شریفات به شرکت ، مهندس تصمیم می گیره که کلی هزینه کنه و دوربینا رو عوض کنه ! با یه شرکت آلمانی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: سارا هاشمی ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 🍂 @Reyhaneh_show 🍃
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #سرگرد_سهند #قسمت_56 سرگرد کلافه ،خودش را جلوتر کشید -علی خفه م کردی
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان . تمام مدت مکاتبات و قرار دادها با یاسمین بوده . حتی یه بار یک هفته اونجا رفته ! نکته ی جالب دیگه ش هم اینه که نصاب شرکت، یعنی اون کسی که از طرف خود شرکت، ایران اومده و دوربینا رو نصب کرده ؛ تمام مدت با یاسمین بوده ! حدود یک هفته ای اینجا مونده و تمام مواردی که باید آموزش می داده رو به یاسمین یاد داده ! البته مهندس شریفات یه مهندس ایرانی دیگه رو هم استخدام کرده و اون رو مسئول دوربینا به من معرفی کردن ! سرگرد دستانش را روی سینه جمع کرد و به مبل تکیه داد: -که این طور ... همان لحظه، چشمش از شیشه ی میانی در اتاقش، به اتاق روبرو رسید. اتاقی که متعلق به نیما بود! خیلی راحت می توانست از سکوت و بی حوصلگی اش پی به اتفاقات افتاده ببرد! نیما این قدر حساس بود که به سادگی احساساتش را بروز می داد! لاله هنوز منتظر نگاهش می کرد که ضربه ی آرامی به در خورد و نیما، عصبی تر از هر وقت دیگری، داخل شد! -بیا تو نیما .. نیما بی حرف نشست و سرگرد رو به لاله گفت: -لاله ؛ خیلی خوب بود تا حالا .. اما می خوام راهی که استفاده شده برای از کار انداختنشون رو هم کشف کنی . اون مهندسی که گفتی شرکت معرفیش کرده رو کم نگیر ، تعقیبش کن اگه نیاز بود . ببین چه قدر با یاسمین شریفات رابطه دا ره لاله مثل همیشه با دقت گوش کرد: -چشم سرگرد.. نفسش را بیرون فرستاد و به نیما نگاه کرد: -نیما .. جواب که نداد ؛ لاله یکی به بازویش زد تا نیما سرش را بالا گرفت. سرگرد لبخندی زد: -معلومه از اومدنت چی شده ! اما کارت خوب بود ! همینم برای الان خوبه ! اما باید ادامه بدی . قیافه ی ملتمسانه ی نیما رو که دید، اخم هایش در هم رفت: -نیما بدم می یاد ادای آدمای ضعیف رو در می یاری! گفتم بهت چه جور به این ماموریت نگاه کن؟ نیما که سر به زیر انداخت ، ادامه داد: -نیما باید یه جور اعتماد کنه بهت . چه میدونم هر طور که می دونی اون دختر رام تو می شه . رمانتیک باش ؛ بخند ؛ حرف بزن ؛ گل بخر چه می دونم هر کاری که می شه اون دختر بهت نزدیک شه . نیما زمزمه وار گفت: -سعی می کنم اما ... خیلی خشن و ... یه کم وحشیه! جمله ای که معصومانه و غمگین ادا کرد، لبخند را روی لبهای لاله هم نشاند و اهسته گفت: -همه ی دخترا اول این طورن ! اما بعد نرم می شن . بهتره به جای اصرار ، سعی کنی توجه شو جلب کنی ! بلند شد و ادامه داد: -من می رم دیگه .. سرگرد از مچ دستش گرفت و دوباره روی مبل برگرداند: -نه واستا لاله .. خوب بود.. حالا یه کم به این بچه ی چشم و گوش بسته ی من یاد بده چه طور دختری مثل یاسمین رو می تونه رام کنه؟ -خب اون دختر مستقل و جدیه . فکر نمی کنم رمانتیک بازی و گل خریدن بتونه اعتمادش رو جلب کنه ! اون همین الان می تونه خیلی مردهای خوبی رو توی نزدیکیش حفظ کنه . به نظرم بیشتر باید باهاش با جدیت برخورد کنین . باید نشون بدین مثل خودش محکم و با ثبات هستی . مستقل هستی . سرگرد آهسته روی پای نیما زد و گفت: -بیا پسر .. اینم کلید حل مشکلت .. حالا هم برید دنبال کاراتون که منم کار خیلی مهمی دارم .. هر دو کنار هم از اتاق بیرون رفتند و سرگرد از شیشه ی در اتاقش، متوجه صحبت هایی که لاله می کرد، شد. لبخندی روی لبانش شکل گرفت. خیلی تلاش کرده بود، رابطه ی میان افرادش را شکل بدهد و تا آن وقت کاملا موفق بود.. تمام آن روز، سرگرد بهنام مشغول بود. ماموریتی که پیش آمد را فرماندهی کرد و دوباره تا عصر، لپ تاپش جلویش بود و با دقت کارش را انجام می داد. ساعت شش عصر بود که علی در اتاقش را به صدا در آورد. هنوز داخل نشده بود که سرگرد گفت: 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: سارا هاشمی ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 🍂 @Reyhaneh_show 🍃
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/31283 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 بخشندگی از توست عشق در وجود توست🌺🍃 با توکل به اسم اعظمت سه شنبه 11 خرداد ماه را آغاز می‌کنیم🌺🍃 مهربانا عشق و بخشندگی را به ما بیاموز تا با هم مهربان باشیم🌺🍃 الهے به امید تو🌺🍃
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
🌸ســـــلام 🌾سه شنبه زیبای 🌸خرداد ماهتون بخیر 🌾دلتـون پـر ازطراوت 🌸دستتون پـر ازسخاوت 🌾شـادیتون بی نهایـت 🌸زندگیتون پـر از بـرکت 🌾و روزو روزگارتـون 🌸پـر ازشـادی درکنارعزیزانتون 🌾سه شنبه تون زیبـا وپر از موفقیت
حاج قاسم سلیمانی: توصیه ام به شما این است که هرکدام، یک شهید را برای خودتان انتخاب کنید. حتما هم نباید معروف باشد. در گمنام ها، انسان های فوق العاده ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید. دعا کنید خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها ما را به شهادت برساند و این شهادت را منشا رحمت و آمرزش ما قرار دهد. و ان شاءالله شرمنده دوستان شهیدمان نشویم. هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست. شما خواهران هم که جهاد از شما گرفته شده، می توانید شهید شوید. شما جهاد مهمتری دارید که الان به آن مشغول هستید. "آقا" را دعا کنید برای مسئولیت سنگینی که به عهده اش است. در این دنیای پر تلاطم و سختی که امروز ایشان با آن مواجه هستند، در داخل و خارج؛ دوستان نادان و دشمنان قسم خورده مجهز و مسلح و نفاق، انشاءالله خدا ایشان را کمک کند. عمر طولانی و نفوذ کلام بیشتری به ایشان بدهد و قلب ها را در تسخیرش قرار دهد. برشی از کتاب حاج قاسم به قلم علی اکبری مزد آبادی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آیا‌می‌ارزد در‌برابر‌ِمتاع‌ِزودگذر‌ِدنیا بھ‌عذابِ‌همیشگیِ‌آخرت مبتلا‌شوید..؟! :)) - | | 🌿'! ●°●°●°●°●°●°●°●°●°●°● •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ●°●°●°●°●°●°●°●°●°●°●
🌸🍃🌸🍃 حضرت امام علی (ع) میفرمایند: اَلحِرصُ وَالكِبرُ وَالحَسَدُ دَواعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِى الذُّنوبِ حرص و تكبّر و حسادت، انگيزه هاى فرورفتن در گناهانند. نهج البلاغه حكمت 371 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•