eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا بعد از توصیه به توحید چه عهدی از بنی اسرائیل گرفت؟ 🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻فخر رازی از مفسران قرآن کریم میگوید: مانده بودم « لفی خسر » را چگونه معنا کنم از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید: مردم رحم کنید به کسیکه سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه ، نگاه کردم دیدم او یخ فروش است یک قالب یخ آورده ، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن ، و او التماس میکند‌ از مردم که از من یخ بخرید 🌺 من معنای « لَفی خُسر » را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم !! مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥دختر دارها بببنید ...! 🎙 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابا صالح هر کجا رفتی التماس دعا •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
『🇮🇷͜͡🌹』 🌸✨ •• -فرازےازوصیتنامہ💌 اگر‌دخترے"حجابش"را‌رعایٺ‌ڪند،ۅ پسرے"غیرتش"راحفظ ڪند، و‌هر‌جوانۍکھ "نما‌ز‌اول‌وقت‌" را درحدتوان شرو‌ع‌ڪند؛ اگر‌دستم‌برسد‌سفارشش‌رابھ مولایم امام‌حسین‌«؏»خواهم‌ڪردو اورا دعا‌مے‌کنم. |•|• |•|• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸 حضرت امام حسین (ع) میفرمایند: 🍁 يَا أَيُّهَا النَّاسُ نَافِسُوا فِي المَكَارِمِ وَ سَارِعُوا فِي المَغَانِمِ وَ لَا تَحتَسِبُوا بِمَعرُوفٍ لَم تَعجَلُوا. اى مردم در خوبی‌ها با يكديگر رقابت كنيد و در بهره گرفتن از فرصت‌ها شتاب نماييد و كار نيكى را كه در انجامش شتاب نكرده‌ايد، به حساب نياوريد. 📚 بحارالأنوار، ج 78، ص 121 ح 4 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🖊 ڪسی ڪه می خواهد روزی اش فراوان شود این ذڪر را بسیار بگوید و در آغاز و پایان آن هم یڪ صلوات بفرستد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸هر کس کار نیکی انجام دهد،به نفع خود انجام داده است.☘ 📚سوره مبارکه فصلت ،آیه 46 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⚪⚪آیت الله مجتهدی(ره) : 👌کاری کنید که به بهشت خدا بروید 🔥 اگر ما از ترس جهنم نماز بخوانیم، خیلی چنگی به دل نمی زند، اما اگر گفتند: "نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمی روی" و در این صورت نماز صبح خواندی، این خوب است. 🍀 اگر عبادت برای بزرگی خدا باشد، إن شاء الله این خیلی قیمتی است و این فرد در روز قیامت هم به بهشت خدا می رود. «فَادخُلی في عِبادی وَادخُلی جَنّتی» 🌷 خداوند می فرماید: "برای من عبادت کن،من تو را در بهشت خودم می برم" لذا بعضی ها را ما در بهشت نمی بینیم، به خدا عرض می کنیم که "رفیقان چرا در بهشت نیست؟" خطاب می رسد: «فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیک مُقتَدِرٍ» 👌آنها به حضور رسیده اند. آنهایی که عبادت برای خدا می کنند و نه از ترس جهنم، آنها به بهشت خدا می روند. آنجا خیلی عالی است، دعا کنیم که به آنجا برویم. اگر عبادتمان برای خدا باشد، إن شاءالله به آنجا می رویم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #سرگرد_سهند #قسمت_96 -جای شما خالی ! چه استقبال با شکوهی هم ازم کردین
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان علی که از روی گارد ریل پرید، سرگرد کنار سروان احمدی که نزدیک ماشین های پلیس ایستاده بود، برگشت: -سروان ؛ شما می تونید برین . فقط اگر چیزی پیدا کردین حتما به بچه های من بگین . یه گزارش کامل هم از لحظه ی تماس تا وقتی من رسیدم می خوام . اون راننده و مسافر و هر کسی که می دونین اطلاعات داره رو به ما معرفی کنید . سروان با دقت گوش می داد ، خبردار ایستاد: -بله چشم قربان . دستی روی شانه ی مرد روبرویش زد و به سمت ماشین های پایگاه حرکت کرد. جلوی سدان مشکی رنگ که رسید، نگاهی به داخلش انداخت و با دیدن سوییچ رویش، پشت فرمان نشست. ستوان سمیعی که رانندگی این ماشین را بر عهده داشت، با دیدنش دوان دوان خودش را رساند: -قربان ... می خواین من برسونمتون ؟ -نه برو به کارت برس .. برمی گردم ... بگو راه رو باز کنن سرگرد در را که بست، ستوان جلوتر راه افتاد. نوار های زرد رنگ را کنار کشید و با کمک چند پلیس، از میان مردم و خبرنگاران که تعدادشان خیلی بیشتر شده بود، راه باز کرد تا ماشین رد شود. آرام از کنار جاده شروع به حرکت کرد . کمی جلوتر با دیدن خروجی که به لاین مخالف می رسید، پیچید و لاینش را عوض کرد. این بار به سمت تهران حرکت کرد. دقیقا روبروی محل جنایت ایستاد و از ماشین پیاده شد. چند نفر نزدیک آنجا ایستاده بودند که وقتی سرگرد را دیدند، نزدیکش شدند. -جناب سروان چی شده ؟ راسته می گن تیکه تیکه کردنش ؟ سرگرد برگشت و با دیدن مرد میانسال، به سمتشان رفت. مردم فضول همان قدر که شایعه ها را ایجاد می کردند، گاهی سرنخ های خوبی می دادند. از روی گاردریل ها پرید : -خوب هستین ؟ کسی از شما متوجه چیز غیر عادی نشده ؟ از دیشب تا حالا ؟؟ هیچ کس حرفی نزد . تا یکی از مردهای جوان گفت: -اینجا تقریبا بیابونه ؛ کسی در رفت و آمد نیست، مخصوصا شبا که پر از سگ های ولگرده . سرگرد بی توجه به حرف مرد جوان ؛ دور و اطراف را نگاه کرد . واقعا همین طور بود . برعکس خیلی از مناطق اتوبان ؛ اینجا فقط بیابان بود ! روبرو هم دقیقا همین طور بود وتنها چیزی که به چشمش آمد مترو بود ! خطوط مترو از بالای این منطقه رد می شد . اما آیا آن وقت که قاتل مشغول بوده، کسی او را دیده ؟ برای اولین بار از بودن خبرنگاران خوشحال شد . در میان سوال های مردم ؛ سوار ماشین شد و با سرعت رفت تا خروجی دیگری بیابد و باز به لاین قبل برگردد . دو کیلومتر دور تر خروجی زیر گذری را پیدا کرد . وقتی از زیر گذر خلوت می گذشت، با خودش فکر کرد : " چه قدر اینجا خوب بود برای پنهون کردن جسد ! یا حتی قتل یک آدم ! اما یک نفر برده اینا رو کنار اتوبان ریخته" این یعنی آن یک نفر بدش نمی آمده؛ پلیس اینها را پیدا کند ! دوباره به محل رسید و ماشین را دور تر پارک کرد. نیما که متوجه رسیدنش شده بود، با کمک چند نفر کمی راه را برایش باز کرد. اما سرگرد بی توجه داخل جمعیت شد. نور فلاش ها که به چشمانش خورد، دستش را کمی بالا گرفت: -صبر کنید یه لحظه . خبرنگار ها دوره اش کردند . تا حالا نشده بود این قدر راحت با فرمانده ی خشن و سخت گیر نیروهای ویژه صحبت کنن . همیشه این کار را به دیگران مخصوصا نیما واگذار می کرد! بعد از سکوتی که به درخواستش برپا شد، آهسته گفت: -اگر قرار باشه همه تون سوال بپرسید من می رم . لطفا عکس هم نگیرین وگرنه مجبور می شم جلوی خودتون دوربینا تون رو بشکنم . تهدید نیست . همه تون می شناسین منو . همهمه ی آنها با رسیدن نیما و یکی از افرادش به پشت سر سرگرد، کمتر شد. عکاس ها که رضایت دادند و دوربین ها پایین امد، سرگرد شروع به صحبت کرد: -خب ؛ خوب شد . من به کمک شما نیاز دارم . خواهش می کنم هر کدوم از شما توی هر روزنامه یا خبرگزاری یا کانال تلویزیونی هستین . این خبر رو منعکس کنید و از مردمی که اون لحظه اینجا بودن ، مترو یا ماشین، یا مورد مشکوکی از شب گذشته تا الان دیدن، گزارش بدن . هر اطلاعاتی که به دست اوردین خواهش می کنم قبل از چاپ کردن، به من بگین. شاید سرنخی باشه که این روانی رو دستگیر کنیم. دختر جوانی که دقیقا کنار دستش ایستاده بود، لبخندی زد و قبل از همه پرسید: 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: سارا هاشمی ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 🍂 @Reyhaneh_show 🍃
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/31283 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا