🌹ضمانت بهشت از سوی پیامبر
در مقابل انجام شش عمل🌹
🍃شش توصیه را از من قبول کنید تا من هم بهشت را برای شما ضمانت کنم:
🍃هرگاه سخن گفتید دروغ نگویید
هرگاه وعدهای دادید برخلاف آن عمل نکنید . هرگاه امانتی به شما سپرده شد خیانت نکنید
🍃چشمان خود را [از حرام] فرو بندید
پاکدا من باشید دست و زبان خود را [از حرام] نگه دارید.
📚خصال شیخ صدوق، ج۱،ص۳۲۱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💥چرا نماز از بهترین راه های ترک گناهه
✍نماز دارویی برای ترک گناه است، اما روشن است.
دارو وقتی اثر میگذارد که طبق دستورش مصرف شود.
♥️ از #امام_صادق(ع) نقل شده:
هر کس دوست دارد بداند آیا نمازش قبول شده یا نه، بنگرد که آیا نمازش او را از گناهان و زشتیها باز داشته یا نه؟
به هر قدر که نمازش، او را از بدیها بازداشته، به همان قدر نمازش پذیرفته شده است.
📖 بحارالأنوار، ج79، ص198، باب 1- فضل الصلاة و عقاب تارکها
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_۱
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم!
در آسمانم برایت جایی نیست...
هر جا میخواهی برو!
فقط آرزو میکنم...
وقتی دوباره هوای آسمانِ من به سرت زد ؛
آنقدر آسمان بگیرد که با هزار شب گریه آرام نگیری!
و اما من....
بر که نمیگردم هیچ ؛
عطر تنم را هم ازکوچه های پشت سرم جمع میکنم!
که لم ندهی روی مبل راحتی و
با خاطراتم قدم بزنی !!!
انگشت سبابم رو روی شیشه ی بخار بسته ی ماشین کشیدم... چقدر زیبا و خیره کننده بود نقطه
ی تالقیِ این دو درجه ی متضاد! گرمای انگشتم روی سرمایِ تن یخ بسته ی شیشه به رقص در
می اومد... لرزشی خفیف و آنی تمامِ وجودم رو در بر گرفت. بخاری ماشین رو به سمت خودم
برگردوندم و چند لحظه دستمو جلوش گرفتم...
_سردت شد باباجون؟
نگاهش کردم.. بعد از گذشتِ یک سال هنوز هم پرده ی شرم در برابرِ من از نگاهش پاک نشده
بود.. چقدر زجر آور بود دیدنِ شرمِ نگاهِ یک پدر!
_یکم!
_جاده فیروزکوه همیشه همینه ... تابستون باشه یا وسط چله همیشه ی خدا همینه!
به چهره ی منعکس شده ام تو شیشه خیره شدم!
_به نظرت هوای تهران چطوره؟؟ من زیاد لباس گرم نیاوردم همراهم!
لبخند گرمی به روم زد.
_بذار جا به جات کنیم! هرچی الزم داشته باشی میارم برات.. تا اون وقتم هرچی ضروری بود
میخریم احساس کردم صدای دلنشینش بغض داره!
_بابا؟!
به سختی جواب داد:
_جانم؟
_من بابت هیچی دیگه غصه نمیخورم... دارم سعی میکنم از نو شروع کنم.. ممکنه شما هم دیگه
غصه نخوری؟
آهی سوزناک کشید و دستش رو روی دستم گذاشت:
_دخترم... همه آرزوی من دیدن موفقیت و خوشی توئه بابا. همه امید زندگی من تو و برادرتین.
هدف شما هدف منه.. این از بدیِ روزگارِ که منو رو سیاه و شرمنده ی تو و برادرت کرده. باید
میموندم و این روزارم میدیدم.. تو قسمتم بوده!
از بغص صداش دلم گرفت.. برای بار هزارم ته دلم باعث و بانیِ این شکست بزرگ رو لعنت
گفتم. شکستی که بیشتر از من خانوادم و زمین زد... پدرمو نابود کرد!
_شما بابت هیچی شرمنده نباشین بابا.. بذارین همه ی اونایی که این کار و باهامون کردن شرمنده
باشن.. بذارین نیما شرمنده باشه!
آخ نیما آخ... حتی به زبون آوردن اسمش هم برای انزجارِ تک تکِ سلول هام کافی بود!
_میخوام بهم یه قولی بدی بابا جون... هر چی شد.. هر اتفاقی افتاد از هدفت منحرف نشو..
میخوام بدونن دخترِ فرهاد سیاه پوشِ یه بی لیاقت نمیشه و پیشرفت میکنه. قول میدی باباجون؟
سعی کردم حجم بزرگی رو که مثل گردو توی حلقم گیر کرده بود و راه نفسم رو میگرفت پس
بزنم.. نه ! اآلن وقتِ شکستن نبود... شبهای تنهایی و تهران به اندازه ی کافی اجازه ی اشک و آه
رو بهم میداد!
_قولم میدم بابا.... خاطر جمع باشین!
با لبخند دستش رو روی صورتم کشید و به مسیرِ پر پیچ و خمِ راه خیره شد..
***
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
.
قسمت اولمونه🌸😍🌸☝️☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺