eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
999 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_124 _ببخشید.. میخواین بعدا زنگ بز
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _سام بریم اونو سوار شیم؟ آب دهنم رو قورت دادم!سام پرسشگرانه به من نگاه کرد که شونم رو باال انداختم... به سمت باجه بلیط رفت و با سه تا بلیط برگشت. گوشم از صدای جیغ صدف کر شده بود... ترشح آدرنالین استرسم رو هزار برابر میکرد.حدود دو ساعت بود که وقتمون به ایستادن تو صفای شلوغ و سوار شدن دستگاه ها گذشته بود...حالم داشت خراب میشد. نمیدونم از استرس بود یا از شدت باال و پایین شدنِ دل و رودم. در مقابل اصرارای تموم نشدنیِ صدف چشمم رو ملتمس به سام دوختم که لبخندی زد و گفت: _دیگه بسته... بریم شام بخوریم.. خاتون هم تنهاست! صدف هم بی صدا نگاهی بهمون انداخت و جلوتر از ما راه افتاد! خاتون از دور برامون با لبخند دست تکون داد.. همین که رسیدیم معترض شد. _چرا انقدر زود اومدین؟ نگران من بودین؟ سام زودتر از من گفت: _ نه .. یه هفت هشت تایی سوار شدن... بقیش زیادم جالب نبود. کنار خاتون نشستم.. سامیار رفته بود تا شام رو سفارش بده...سرمو روی پاش گذاشتم .. بوی عطر مالیمش آرامش رو بهم برگردوند. _خاتون؟ _جانم؟ _میشه برام استخاره بگیرین؟ دستی به سرم کشید. _چرا نمیشه مادرجون؟ نیت کن! چشمامو بستم و از ته دل نیت کردم... دست خاتون از سرم فاصله گرفت و صدای تسبیح کنار گوشم طنین انداخت.. بلند شدمو نشستم... دستم رو روی دونه از تسبیح گذاشتم که خاتون مقابلم گرفته بود.خاتون چیزی زیر لب گفت و چشماشو باز کرد. _خیره دخترم. لبخند گرمی روی لبم نشست.. سرم رو بلند کردم... آسمون از همیشه پر ستاره تر بود. ساعت یک ربع به یازده بود..شاممون رو خورده بودیم و بی صدا دور هم نشسته بودیم! خاتون زیر لب شعری از سعدی شیرازی زمزمه میکرد.. سامیار لبخند به لب به حرکات پراسترس ناخن ام نگاه میکرد! حرکت تند عقربه ها برام دردناک تر از هر وقتی بود! صدای زنگ گوشی سامیار سکوت مرگبار جمع رو شکست.. با لبخند معناداری به صفحه خیره شد و با نگاه کوتاهی به من جواب داد: _بله؟ ... _به! به!... خواهش میکنم! ... _آره... زیر درختا کنارِ چرخ و فلک نشستیم. ... _نه زیاد دور نرو.. یه زنگ بزن به چرخ و فلک رسیدی بیام جلو! .. _اوکی اوکی. خاتون با تعجب پرسید: _کی بود مادر؟ دوستته؟ نگاش دوباره رو من ثابت شد. _نه مادر.. پارسا بود.... آدرس خواست بیاد اینجا! فشارم تو یه لحظه چنان افتاد که برای نیفتادنم دستم و روی پتو محکم فشردم و وزنم و روش انداختم! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
🕊 🕊 🍂 @ReyhaneShow 🍃
﷽❣ ❣﷽ بیا ڪہ بی تو نہ سحـر را طاقتی اسٺ و نہ صبـح را صداقتی؛ ڪہ سحـربہ شبنم لطف تو بیدار میشـود وصبح، بہ سلام تو ازجا برمی‌خیزد... 💗 💗 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ┅✿❀☆♡☆❀✿┅
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ حکایت وداستان بسیار زیبا 🔶 ترک گناه 🔶 مواظبت کنید از خود از شر شیطان ♡••࿐ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
وقت سحر «شربت خاکشیر و تخم شربتی» بنوشید این دانه ها چندین برابروزن خود آب جذب میکنند؛ و بدن درطول روز ازذخیره آب آنها استفاده میکند و تشنه نمیشوید از سردرد و بی حالی شما نیز میکاهد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✨ 💞هــميشه ... مراقب حرف هایی که میزنی باش ! مخصوصا وقتی عصبی یادلخور هستی بعضی کلمات همچو تَرکِشی می ماند که کنارِ قلب می نشیند نمی کُشد ! ولــي ... تا آخر عمر عذاب میدهد.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🌸 🕋 رَبِّ أدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ. (اسراء/۸۰) ✨ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﻭ ﺷﻐﻠﻰ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻰ و صداقت ﻭﺍﺭﺩ ﻛﻦ، ﻭ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻰ و صداقت ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭ. ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند‼️ 💠استاد پرسید :برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی⁉️ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!!! 💠استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی هدف تو از پرورشِ آن چیست🤔 شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . 💠استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد⁉️ شاگردگفت: خوب راستش نه…!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! 💠استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی⁉️ شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود❗️ 💠استاد گفت : 👌پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. 👌تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . 💟خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! 😊او، از تو 👇👇 ✅حرکت، ✅رشد، ✅تعالی، ✅و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را….. ♡••࿐ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👆از رحمت خدا نباش🌹 ❌جز کافر هیچکس نیست❌ 🕋 لَا تَیأَسوا مِن رَّوحِ اللهِ إِنَّهُ لَا یَیأَسُ مِن رَّوحِ اللهِ إِلَّا الْقَومُ الکافِرُونَ. 🌴سوره یوسف آیه ۸۷🌴 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روی پرده‌ کعبه این آیه حک شده👇 😊 و من تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم: 🕋 نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الغَفُورُ الرَّحِیمُ (حجر/۴۹) 🔔 بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم!❤️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻والدین🔻 ✍ یه سنگ ریزه کوچولو، اگه در جوراب یا کفشمون باشه، اذیّت میشم و خوب نمیتونیم راه بریم.😩 از راه رفتن باز می‌مونیم..😖 ❗️ بعضی چیزها خیلی ریز و ناچیز هستند، امّا انسان رو از حرکت در راه خدا، و به سمتِ خوبی‌ها باز میداره.⚠ 👈 یکی از این موارد، نامهربانی نسبت به است، هر چند بسیار کم باشه... ✔ حتّی در حدّ گفتن «اُف» «اُف»👈 در زبان فارسی یعنی «اَاَه» به همین خاطر، قرآن کریم می‌فرماید:👇 🕋 فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ. (اسراء/23) 💢به خود حتّی «اُف» هم نگو. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج