#کوفه_نه_بلکه_عالمی_در_ماتم_است
#پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله فرموند :
اگر تمامی درختان قلم و دریاها مرکب و جنیان حسابگر و انسانها نویسنده شوند ، نمیتوانند #فضائل #امیرالمؤمنین علیه السلام را جمع آوری کنند ...
📓ارشاد القلوب ۲ / ۲۰۹
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•♡ @profile_313 ♡•
ღೋ ═════╗
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_129 چشمم از این بی قیدی گرد شد. ص
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_130
_ممنونم!
.
.
با انگشتم دستش رو فشردم تا بلکه کمی از استرسم کم شه! متقابال اون هم دستم رو فشرد و با
اطمینان چشمش رو باز و بسته کرد! با باز شدن در بی هوا دستم رو از دستش بیرون کشیدم اما
دیر شده بود...سامیار نگاشو از دستامون گرفت و به صورت پارسا دوخت... آروم و خونسرد! مثل
همیشه.
_به به! پارسا جان.. خوش اومدین.. بفرمایین!
پارسا برخالف همیشه دستش رو به گرمی فشرد! سالم کوتاه و سر به زیری دادم و وارد
شدیم..خاتون مثل همیشه گوشه سنتی خونه نشسته بود و مشغول بافتن چیزی بود!
_خوش اومدین بچه ها... بیاین بشینین چایم تازه دمه!
فکرم رفت پیش چای دست نخورده روی گاز.. به کل فراموشش کرده بودم.. فکر کنم پارسا هم
به همون فکر کرد چون هر دو به هم نگاه کردیم و خندیدیم!
_چی شد مادرجون؟ شما دو تا مشکوک میزنینا!
لپم قرمز شد.صدف از اتاق بیرون اومد و با هم احوال پرسی کردیم.. سامیار روی صندلی
نهارخوری نشسته بود و دست به سینه نگامون میکرد! انگار میدونست قراره موضوعی گفته
بشه!پارسا سرفه ای مصلحتی کرد.
_راستش من و نیل اومدیم اینجا تا هم چیزی رو به عنوان بزرگتر بهتون بگیم و هم ازتون کمک
بخوایم!
خاتون میل بافتنیش رو کنار گذاشت و عینکش رو از چشمش در آورد!
_میشنوم مادر... بگین... هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم!
پارسا نگاه کوتاهی بهم انداخت.
_من از نیل تقاضای ازدواج کردم
همه یه دفعه سکوت کردن... قلبم زیر و رو شد..سکوتش باعث شد پارسا ادامه بده.
_اون هم قبول کرد... فقط مونده رضایت شما که اینجا بزرگتر هر دومون هستین و البته باقی
بزرگا!
لبخندی نرم و دوست داشتنی کم کم روی لبای خاتون جون گرفت.
_میدونستم باالخره مهرِ این دختر به دل توام میفته... اگه یه ذره دیر میجنبیدی شده با زور..
میگرفتمش واسه سامیارم.. کجا پیدا کنم همچین جواهری رو؟؟
سامیار سرفه ی بلندی کرد.
_انشااهلل به پای هم پیرشین مادر... این نهایت لطفتونه که منه پیرزن رو الیق دونستید!
_اینجوری نگو خاتون... شما بیشتر از اینا به گردن من حق داری. شما اول بزرگ ما بعد ستون و
برکت این ساختمونی... فقط یه خواهش بزرگ دارم که اگه قبول کنی حق مادری رو برام تموم
کردی!
_بگو مادر.. هر چی باشه قبول!
_میخواستم اگه میشه بزرگی کنی و برای آخر همین هفته از آقای بهرامی وقت بگیری.. بعد هم اگه
اجازه بدی به عنوان بزرگ و جای مادرم بریم خواستگاری نیل! البته من تلفنی جریان رو با مامان
در میون گذاشتم دیشب! ولی گفت تا تابستون امکانش نیست که بیاد! منم نمیتونم تا اون وقت
صبر کنم!
معنادار نگاهش کرد.. اونم مثلِ من حس کرده بود این بهونه فقط سبک سری و سهل انگاریه!
_ خودم برات آستین باال میزنم پسرم.. تا خاتون و داری غم نداری!.... نیل؟ تو چرا ساکتی مادر؟
نکنه این پسرِ هوله ما دعا خونده زبونتو بسته؟ اصال میخواییش؟
سرمو بلند کردم.. تازه فرصت کردم تک تکشون رو از نظر بگذرونم... صدف با لبخند مالیمی بهم
خیره شده بود... سامیار با همون آرامش نگام میکرد و خاتون.. با چهره ای شیطون به جلو خم
شده بود و منتظر جوابم بود!
_اگه بزرگا صالح بدون بله!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
🔘⚫️🔘⚫️🔘⚫️🔘
▪️ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﯾﺎﺩ ﻣﻮﻻ ﻣﯽﮐﻨﺪ😭
▫️ﻟﯿﻠﺔﺍﻟﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﯿﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ
▪️ﺑﺸﻨﻮ ﺍﯼ ﮔﻮﺵ ﺩﻟﻬﺎ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ
▫️ﻧﻐﻤﻪ ﻓﺰﺕ ﻭ ﺭﺏ ﺍﻟﮑﻌﺒﻪ ﺭﺍ
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•♡ @profile_313 ♡•
ღೋ ═════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤بی علی اصل
💚عبادت باطل است
🖤بی علی هر کس
💚بمیرد جاهل است
🖤بی علی تقوا
💚گلی بی رنگ و بوست
🖤بندگی همچون
💚نماز بی وضوست
🖤فرا رسیدن ایام سوگواری
💚امیر المومنین علی(ع) تسلیت باد
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•♡ @profile_313 ♡•
ღೋ ═════╗
اَلا بِذِكرِ الله تَطمئنُّ القُلوبُ ❤️:
💕تصمیم بگیر
با دل خوشیهاے ساده
معادله پیچیدهٔ زندگے را دور بزنی...
در خنده اسراف ڪن
و به غم پشت پا بزن...
با باران همآواز شو
و بگذار خورشید، تنت
را لمس ڪند...
به دورهمے دوستانت نه نگو
و براے بودن در شادیها بهانه نیاور... گذشته را به دفتر خاطراتت بچسبان
و از دلخوشیهاے بند انگشتے ساده نگذر...
خودت را دوست بدار
و مثل صبح بعد از باران
خنک باش و دلپذیر ....•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✅ چیزهایی که به درد شما نمی خورد را نگویید.
✍ آقای فلسفی در کتاب خود این مطلب را این گونه توضیح داده اند که مثلا در ماه رمضان شما به چه مناسبتی از دیگران سوال می کنید که روزه ای یا نه؟ این حرف بی خودی هست. زیرا اگر آن شخص روزه باشد ، شاید دلش نخواهد ریا شود و اگر روزه نباشد ، شاید دلش نخواهد که شما متوجه بشوید.
شاید بدلیل بیماری روزه نیست ، اما دلش نمی خواهد کسی بفهمد. خیلی حرفها هست که ما می زنیم و بخاطرش نامه عملمان را سنگین می کنیم. بعضی از سوالاتی که ما از افراد می پرسیم ، باعث می شود آنها یا مجبور به دروغگویی شوند یا وادار به ریاکاری بشوند. حرفهای بیهوده را ترک کنید. به شنیده ها هم ترتیب اثر ندهید.
یک ساعت هم که پیش آقای بهجت می نشستید ، ایشان هیچ حرفی نمی زدند ، مگر زمانی که سوالی مطرح می شد.
📚 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
⚜حکایتهای پندآموز⚜
«نپرداختن بدهی دیگران»
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج13
اثر استاد حسین انصاریان
↶【به ما بپیوندید 】↷
__________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✍حضرت پیامبر اکرم (ص) :
✅ پنج چيز به امت من در ماه رمضان عطا شده است كه به امت هيچ پيغمبرى پيش از من عطا نشده است :
1⃣ چون شب اول ماه رمضان شود خداى عزوجل به آنان نظر كند و هر كس مورد توجه خداى شد هرگز او را عذاب نخواهد فرمود.
2⃣ بوى دهانشان به هنگام عصر نزد خداى عزوجل از مُشك خوشبوتر باشد.
3⃣ فرشتگان شبانه روز براى آنان طلب آمرزش كنند.
4⃣ خداى عزوجل بهشت را مأمور فرمايد كه براى بندگانم آمرزش بطلب و خود را براى آنان بياراى تا مگر خستگى و آزار دنيا از جانشان بدر آيد و به بهشت و پذيرائى من در آيند.
5⃣ چون شب آخر فرا رسد همگى آنان آمرزيده شوند مردى عرض كرد يا رسول اللَّه در شب قدر آمرزيده شوند ؟ فرمود: كارگران را نه بينى كه چون از كار فارغ شوند مزد خويش دريافت كنند.
📚 الخصال (الصدوق) ، ج1،
↶【به ما بپیوندید 】↷
____________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•