eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔍 💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_247 پارسا صاف ایستاد و یقه ی کتش
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _دوست داری بریم خونه ی ما بستنی بخوریم؟ ماریا یه دسربستنی هایی درست میکنه که انگشتاتو میخوری! اخمی کرد. _ماریا زنته؟ خندید.. تلخ و پردرد. _نه پرنسس. خدمتکارمونه! تازه.. با مامانمم آشنا میشی. دوس داری؟ بهار با لبخند سرش را تکان داد. نفس بلندی کشید و ماشین را به مقصد خانه هدایت کرد! کلید را در قفل چرخاند و به بهار اشاره کرد تا وارد شود. بلند صدا زد: _ماریا؟ کجایی؟ ماریا با سرعت از پله ها سرازیر شد. یونیفرمِ سفید رنگ و مرتبش برای بهار تازگی داشت! از دیدنِ بهار با تعجب ابرویی باال داد و همان طور که کتِ پارسا را میگرفت گفت: _سالم آگا.. مهمان داریم؟ پارسا دستش را دور بهار حلقه کرد. _نه ماریا.. مهمان نه.. امروز پرنسس داریم. یه بستنی شکالتی توت فرنگیِ توپ بزن واسه پرنسسم تا بخوره و خنک شه! صدای صندلی چرخدارِ عفت شنیده شد. با تعجب وسط پذیرایی بزرگ ایستاد. _پارسا؟ مهمون داریم مادر؟ پارسا بلند خندید و همراهِ بهار نزدیکِ عفت شد. _پرنسس مادرِ من. امروز مشرفیم که از بهار خانومه شاهزاده پذیرایی کنیم! مگه نه بهار؟ بهار خندید و سالم داد. چشمانِ عفت لرزید. چال روی گونه ی هر دویشان مقابل چشمش نمایان شد. نگاهش را بین هردویشان گرداند و دستانش را برای در آغوش گرفتنِ بهار باز کرد. _پس بهار خانمی که دلِ پسرمو برده شمایی. بیا بغلم ببینم چقدر قوی شدی؟ آرام در آغوشش جا گرفت. خجالت میکشید ولی غریبی نمیکرد. نگاه کنجکاوش به خانه ی بزرگ و مجلل و تابلوهای عظیم بود. هر سه با هم به سالن پذیرایی رفتند. سفارشِ مخصوص بهار از راه رسید. پارسا با لذت به بستنی خوردنش خیره بود و مادرش با قلبی پر تپش به چهره ی هر دویشان! این همه شباهت در باورش نمیگنجید. شاید برای هر کسِ دیگری این یک معمای الینحل بود ولی برای زنی که لحظه ای تصویر کودکانه ی پسرش از پیش چشمش کنار نرفته بود این یک شباهت بزرگ و باور نکردنی بود! اخم روی صورتش.. گودال های کوچکِش.. سیاهی مطلق چشمانش و آن حالت دوست داشتنی و منحصر به فرد نگاهش! موبایلِ پارسا زنگ خورد. با اخم به صفحه اش خیره شد و از جایش بلند شد. _اآلن میام! دورتر از بهار و عفت، نفسی تازه کرد و جواب داد: _بله؟ صدای نیل مضطرب بود و عصبی. _تو خجالت نمیکشی؟ چی میخوای از جونِ بچه ی من؟ چرا دست از سرمون برنمیداری؟ بهار کجاست؟ گوشه ی لبش را جوید. _سالم. چرا داد میزنی؟ مگه بچت و دزدیدم؟ _از دزدیدن بدتره کارت. بهار کجاست؟ پوفی کرد. _داره بستنی میخوره. خونه ی ماست. چته تو؟ داد زد: 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔍 💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸روزتون پراز مهربانی 💗وجودتون سلامت 🌸دلتون گرم از محبت 💗و زندگیتون 🌸مملو از خوشبختی 💗امروزتون زیبا 🌸روز خوبی داشته باشید
خدایا ، آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس به نام تو آغاز می‌کنیم روزمان را .... صبحتون فرح بخش روزتون دل انگیز و زیبا و شاد سفره تون پر از خیر و برکت تنتون همیشه سلامت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌲صبحتون به نیکی وعافیت 🌱عشق و‌ زیبایی طبیعت 🌲گوارای وجودتان باد 🌱گذر ثانیه های عمرتان توام 🌲با آرامش،عشق و شادی 🌱با یک بغل شمیم سرسبز 🌲صبح جمعه تون بخیر
🌸جمعه 28 شهریور ماهتون بخیر 💕روزتون پراز مهربانی 🌸وجودتـون سلامت 💕دلتون گرم از محبت 🌸و زنـدگیتون 💕مملو از خوشبختی 🌸امروزتون زیبـا 💕در کنار خانواده و عزیزانتون
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔍 💠 هم نشینی احادیث و تصاویر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌊شخص خسيسي در رودخانه اي افتاد و عده اي جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالي که دست و پا مي زد دستش را نداد. شخص ديگري همين پيشنهاد را داد، ولي نتيجه اي نداشت. ملا نصرالدين که به محل حادثه رسيده بود، به مرد گفت: دست مرا بگير تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بيرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردي؟ ملا گفت: شما اين مرد را خوب نمي شناسيد. او دستِ بده ندارد، دستِ بگير دارد. اگر بگويي دستم را بگير، مي گيرد، اما اگر بگويي دستت را بده، نمي دهد. تهيدست از برخي نعمت هاي دنيا بي بهره است، اما خسيس از همه نعمات دنيا. «دو کس رنج بيهوده بردند و سعي بي فايده کردند يکي آن که اندوخت و نخورد و ديگر آن که آموخت و نکرد.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•