#پندانه
🔴 «حکایت مرد زاهد و ریاکاری»
✍مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد. بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی بهجا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست.
پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید: مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟ پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم. پسر با شنیدن شرح ریاکاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨تلاوتــےبسیارآرامـــشبخش👌
✨باشکلوشمایلـــےبسیارخـــاص🤩
✨باصوتدلنشیــنقاری[ابوحافـــظجواتالدواه]
✨غنــاےلحنـــےنسبتاً پایین
✨آیاتيمیــــخکوبکننده.....😭
✨ازسورهمبارکـــہقیـــامة↓↓↓
🚩بِسْمِاللَّهِالرَّحْمَٰنِالرَّحِيمِلَاأُقْسِمُبِيَــوْمِالْقِيَامَــةِ۞
وَلَاأُقْسِـــمُبِالنَّفْــسِاللَّوَّامَــةِ۞
🚩«ســوگندبــہروزقیــامت،»«وســوگندبــہ (نفسلوّامــَه و) وجدانبیـدارومــلامتــگر(کــہ رستاخیزحقّ اســت)!»
─────────────
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_345 از جا بلند شد. _فقط یه فرصت ب
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_346
گوشی تلفن را به طرفش گرفت.. نیل گوشی را از دستش قاپید و به سرعت شماره ی سعید را
گرفت... تلفن سعید با اولین بوق پاسخ داده شد.. گلویش میسوخت.. سعی کرد میان همان بغض
صحبت کند!
_الو... الو چرا جواب نمیدی؟
_سعید؟
...
_منم... نیل!
داد زد
_نیل؟ خودتی؟
انرژی اش به اتمام رسید.. روی مبل نشست. تمامِ حواسِ پارسا به تکه آینه ای بود که بی توجه و
پر استرس میان مشتِ نیل فشرده میشد!
_بهار کجاست؟
_بهار اینجاست.. تو کجایی؟ خوبی؟ چرا گریه میکنی؟ چی شده؟ تو که زهر ترکم کردی!
لبش را گزید تا اشکش سرازیر نشود.
_خوبم سعید... فقط از بهار بگو!
صدای بهار از پشت گوشی آرام قرارش را گرفت..
_کیه عمو؟ مامانمه؟
_گوشی رو بده بهش!
_واستا بینم! اصال کجایی تو؟ میدونی چقدر نگرانت شدیم؟ بیمارستان نموند زیر و رو نکنیم!
نفس عمیقی کشید و با نگاه دلخور و پرنفرتش به پارسا خیره شد.
_خوبم سعید... وقتی اومدم برات توضیح میدم.. خواهش میکنم گوشی رو بده به بهار!
صدای نفس بلند سعید شنیده شد و بالفاصله صدای کودکانه و پر از تمنای بهار!
_مامانی؟
چشمش را بست تا لذت این واژه را با تک تک سلول هایش حس کند.. دستش را روی قلبش
گذاشت.
_جانِ دلم مامانم؟ بگو گلم؟
بغض بهار شکست
_مامانی خیلی واست نگران شدیم... کجا رفتی؟ همه جارو گشتیم! توروخدا بیا مامانی... بخدا دیگه
آب بازی نمیکنم.. دیگه واسه نیومدن بابایی غصه نمیخورم.. تو فقط بیا ..
لبش فشار بیرحمانه ی دندانهایش را تاب نیاورد.. مزه ی آهن و شوری خون در دهانش پر شد..
تکه ی درون مشتش را با شدت بیشتری فشرد.
_میام مامانم... زود میام.. قول میدم.. تو فقط گریه نکن!
پارسا سرش را به دیوار تکیه داد... چگونه بود که همه چیز هر لحظه خرابتر میشد؟
_باشه مامانی.. گریه نمیکنم.. تو الکی قول نمیدی.. میدونم میای. همینجا منتظر میمونم!
گوشی را به لبش نزدیک کرد و بوسید.
_قربونت برم بهارم...گوشی رو بده به عمو سعید!
دستش را باال برد و موهای روی پیشانی اش را باال داد.. نفس عمیقی کشید.
_سعید؟
_دیوونم نکن نیل.. بگو کجایی بیام دنبالت.. سام سیصد بار به گوشیت زنگ زده... اگه بفهمه
تهران و روی سرم خراب میکنه... بگو کجایی همین االن بیام دنبالت!
_بهار و ببر خونه... برین تهران.. فقط نذار چیزی به سام بگه.. تا شب هر طوری شده خودمو
میرسونم.. نگرانِ من نباش!
_ولی...
گوشی را قطع کرد و روی تخت رها کرد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری👌
صَاحِبُنا حَبِيبُنا
که باید بیایی
راه پیش رو بسدشوار است!
تنفس کم آوردیم آقاجان...
#العجلمولاجان❤️
#السلامعلیکیابقیهالله
#اللهمعجللولیکالفرج🌤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح اول هفته تون شاد❄️
❄️ان شاءالله
قلبتون لبریزاز مهربانی
وجودتون
سرشاراز سلامتی❄️
زندگی تون
❄️پراز عشق و محبت
وعاقبت بخیر
باشید و خوشبخت
روزتون زیبا و در پناه خدا❄️
✍داستان کوتاه
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری و بارانی، موقع بازگشت به خانه گِلی و لکه دار شد.
من بیخیال، پیاش را نگرفتم، به هوای اینکه هر وقت لکهاش را بشویم پاک میشود.
ولی نشد...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد!
حتی به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت:
"این لباس چِرک مُرده شده!"
گفت:
"بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛
باید تا زنده اند پاک شوند!"
چرک مُرده شد...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت!
🔍 بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه میشود؛ وقتی لکه شد اگر پیاش را نگیری، میشود چرک...
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد...!"
مواظب
دلهای خودمون و
دلهای همدیگه باشیم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
تنہایے یعنے
ڪسے نبـاشـد ڪه
از رنج هایتــ برایـش بگویے
یا شادےهایتــ را بہ او ابراز ڪنے.
خـدا گاهے عمدا انسان را تنہا مےگذارد
تا با خودش مناجاتــ ڪنیم...
#استادپناهیان 🌱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری👌
عدالت علی...💚
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیثگرافی✨
امام علی عليه السلام:
هر كه در طلب دنيا زياده روى كند،
فقير از دنيا مى رود.
📜عیون الحکم والمواعظ ص۴۶۰
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•