eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: ميوه خودپسندى و غرور، دشمنى و كينه توزى است ثَمَرَةُ العُجبِ البَغضاءُ ميزان الحكمه جلد7 صفحه47 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍پیامبر اکرم (ص): ‌ محبوب ترینِ مخلوقات پیش خدا، جوان خوشگلی است که جوانی و زیبایی اش را برای خدا و در راه فرمانبری از او بگذارد. خداوندِ بخشنده به وجود چنین جوانی پیشِ فرشتگان می بالَد و می فرماید: "این، بنده ی حقیقی من است!" ‌ 📚میزان الحکمه: ح ۹۰۹۶ ‌ 💠: •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
امیرالمؤمنین عليه السلام در وصيت خود پيش از شهادت فرمود: درباره يتيمان از خدا بترسيد و مبادا يك روز سيرشان كنيد و يك روز گرسنه بمانند و مبادا كه با حضور شما آنان از بين بروند؛ زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس يتيمى را سرپرستى كند تا آنكه بى نياز شود، خداوند عزّوجلّ با اين كار بهشت را بر او واجب گرداند، همچنان كه آتش دوزخ را بر خورنده مال يتيم واجب ساخته است ميزان الحكمه جلد13 صفحه566 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
امام على عليه السلام: هيچ چيز، بيش از همنشينى با نيكان، به نيكى نمى كشاند و از بدى نجات نمى بخشد لَيسَ شَيءٌ أدعى لِخَيرٍ وأنجى مِن شَرٍّ مِن صُحبَةِ الأَخيارِ غررالحكم حدیث 7518 🆔 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •♡ @profile_313 ♡• ღೋ ═════╗
✅داستان کوتاه ✍ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ می خواﻫﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭼﯿﺴﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ، ﻭﺯﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ می کند ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺯﯾﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ می شوﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ یک سال ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻭ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻭ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺷﺮﻑ مخلوقات ﺑﺎﺷﺪ. خوشحال ﻋﺎﺯﻡ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﺩ می شوﺩ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺭﺍ می بیند ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ چوﭘﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮ می گوﯾﺪ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭم ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ می پزﯾﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ می گوﯾﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ می شوﺩ ﮐﻪ می خوﺍﻫﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ ﺗﻮ می توﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ اﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ. 💥ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ می کند ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ﺳﭙﺲ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ: ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ "ﻃﻤﻊ" ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ که ﻓﮑﺮ می کرﺩﯼ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ بخوری! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔸منْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً قسمتی از آیه 2 سوره طلاق ترجمه: هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند 🆔 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅شب اول قبر چگونه هست؟ کسانی که معتقدند با ورود میت به قبر شب اول قبر شروع می‌شود، برای کسانی که در روز دفن می‌شوند، چنین می‌گویند: عالم برزخ شب و روزی چون عالم دنیا ندارد، و اگر شبی برای میّت ذکر شده است، شاید شب برای او مشتمل می شود.درست شبیه حالت اینکه انسان در وسط روز خواب شب تار را می‌بیند و در خواب می بیند شبی هولناک را میگذراند و حال آنکه در وسط روز خوابیده است، زمانی که انسان را در روز دفن میکنند و همان لحظه شب اول قبر او باشد، در حقیقت برای میت شب نمایان می شود. در روایت هم آمده به محض دفن کردن میت، فرشتگان بازپرس به سراغ میت می‌آیند. البته شب اول قبر تنها برای کسانی نیست که دفن می‌شوند،حتی کسانی هم که بدنشان دفن نمی‌شود، باز عذاب قبر دارند سؤال قبر دارند شب اول قبر هم خواهند داشت. وقتی قبر را به معنی عالم برزخ گرفتیم و شب آنجا را هم مخصوص به وضع آنجا دانستیم، لذا لازم نیست حتماً میت دفن شود و آنگاه مراسم شب اول قبر برزخ صورت پذیرد. 📚جوادی آملی، عبدالله، معاد شناسی، ج۲۱، ص۲۲۲ ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •♡ @profile_313 ♡• ღೋ ═════╗
آرامش_10 - @ostad_shojae.mp3
8.78M
۱۰ ناآرام‌ترین انسان‌ها کسانی هستند که، با رسیدن به آرزوها، حوائج، موقعیت‌ها و یا دارایی‌های بیشتر، از آسمان می‌بُرّند .... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ فاطمیه چادرت را بتکان محمد حسین پویانفر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_22 چند ثانیه به صورتم خیره شد و ب
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _ صد بار میگم اجازه بدید من یا رزا غذاتونو بپذیم. قبول نمیکنین که. حاضر شین باید بریم دکتر! لبخند ضعیفی زد. _ دکترم اینجاس مادر جون.. برو ببین اگه خونست یه سر بیاد هم خیال تو راحت بشه هم بچم یه ناهاری بخوره! عرق سردی رو پیشونیم نشست! چرا یاد خودم نبود؟ نمیدونستم چرا رفتن به سراغ پارسا برام سخت میومد! شاید هنوز خجالت میکشیدم! خاتون منتظر بهم نگاه کرد. سری تکون دادم و با قدمای سست به سمت در پیش رفتم. زنگ رو فشردم .. بالفاصله در باز شد و پارسا با اخمی غلیظ پشتش ظاهر شد! صداش از همیشه خشک تر و عصبانی تر بود ..! _ بله؟؟ متعجب از لحنِ صداش به پشت سرم اشاره کردم. _ خاتون ... حالش مساعد نیست! با چشمای نگران به پشتِ سرم خیره شد. هم زمان با تموم شدن جمله کوتاهم دختری با موهای حنایی و لباس های نصف و نیمه پشت پارسا ظاهر شد. _فکر کنم باید معاینه شه! تپش قلب داره! _ چی شده پارسا؟ بدون اینکه جواب دخترک رو بده درو پشت سرش بست.. با این حرکت دختر خود به خود به داخل رونده شد ...پشت سرم راه افتاد.. مطمئن بودم که حضور اون دختر با اون صمیمیت و لباس ها تو خونه ی پارسا خالی از لطف نبود... چیزی درونم فریاد میزد که پارسا و دخترک مو قرمز با هم صنمی دارن... شونه ای باال انداختم و خاتون رو تا تخت اتاق همراهی کردم. پارسا بعد از گرفتن فشار خاتون و چک کردن عالئم حیاتیش ازم خواست تا براش لیوانی آب بیارم.بدون مکث درخواستش رو انجام دادم. پارسا شدیدا تو خودش بود و من مطمئن بودم دلیل این انزوا چیزی فراتر از مریضیه خاتونه! یه جورایی انگار با خودش درگیر بود. مدام به فکر فرو میرفت و اخم غلیظ روی پیشونیش از همیشه غلیظ تر بود! _ داروهات رو به موقع میخوری خاتون؟ _ آره پسرم. نگران نباش چیزیم نیس که. یکم تپش قلب دارم! سرشو جدی تکون داد. _ به نسخت دو بسته دیگه پرانول اضافه کردم. شب برات میگیرم. فشارت یه کوچولو باالست. تا شب استراحت کن. بهتره نیل پیشت بمونه.. من هم تند تند سر میزنم و چک ات میکنم. بعد رو به من کرد و با صدایی ارومتر گفت. _ بیا کارت دارم! بی صدا دنبالش از اتاق بیرون اومدم. دقیقا نمیدونستم قراره چی بشنوم اما از انگشتای درهم قالب شده پارسا مشخص بود که استرس زیادی رو تحمل میکنه. توی راه رو مقابل اتاق مهمان توقف کرد و گفت: _میخوام یه خواهشی ازت داشته باشم. میدونم ممکنه فکرِ دیگه ای در موردم بکنی ولی باور کن اگه قبول کنی کمکِ بزرگی بهم کردی! متعجب پلک زدم! _بفرمایین. اگه کاری از دستم بربیاد چرا که نه! دستش رو به کمرش زد و نفس عمیقی کشید. انگار برای گفتنش با خودش درگیر بود! _ اون دختری که دیدی از دوستای قدیمیِ پدرمه.. یه ماجرای تموم شده از نظرِ من و تموم نشده از نظرِ اون! میتونی کمکم کنی دک اش کنم؟ متوجه منظورش نشدم! _من؟ سرشو تکون داد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺