eitaa logo
🇵🇸رمانهاے مذهبی 🇵🇸
258 دنبال‌کننده
221 عکس
24 ویدیو
12 فایل
انتقاد و پیشنهاد @za_shams2 ڪانال اصلی👈 @rahebehesht313 و @shams_gallery لطفا بدون انتقاد ڪانال را ترڪ نفرمایید کانال ریپلای رمانها👇 http://eitaa.com/joinchat/15990797C8e07d05aea وبلاگ شخصی https://rihane.kowsarblog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ ☀️ - فكر مي‌كنم بدونم! احتمالاً به خاطر قضاياي ديروز تو اتوبوسه. احساسم به من مي‌گه كه توي اين بحث و جدل ها، راحله از دست عاطفه دلخور شده، ثريا و سميه هم كه از طرف ديگه با هم مشكل دارند. - جدي مي‌گي! - متاسفانه آره و اين وضعيتيه كه اصلاً خوشايند نيست. اگه ما هم بخوايم اين وضعيت رو قبول كنيم و بهش تن بديم، ممكنه بدتر از اين بشه و اختلافات بيشتر بشه. - حالا بايد چي كار كرد؟ در حالي كه انگار با خودش حرف مي‌زد، گفت: - همه اين اختلاف‌ها ناشي از سوء تفاهمه. بايد اين سوء تفاهم‌ها برطرف بشه. پس بايد اون‌ها دوباره كنار همديگه جمع بشن. با هم حرف بزنن. با هم زندگي كنن. تا حرف همديگه رو بفهمن. اون وقت سوء تفاهم‌ها از بين مي‌ره. گفتم: _ البته اگه بيشتر نشه! فاطمه ديگر معطل نكرد. اول رفت به طرف اتاق راحله و فهيمه و ثريا. من هم رفتم. دم در ايستادم. دو تا تقه زد به در: - يا الله! صاحبخونه! اجازه هست؟ صداي راحله گفت: - بفرمايين! منزل خودتونه! رفتيم تو. فاطمه گفت: - به به! مبارك صاحبش باشه انشاءالله! به سلامتي! مي‌بخشين ما بدون دسته گل اومديم ديدن! گلفروشي‌ها اعتصاب كرده بودند. مي‌گفتن يه گل مريم اومده، بوش مشهد رو گرفته!☺️ ثريا همان طور كه لباس هايش را مي‌گذاشت توي ساك، اول لبخندي زد كه فقط من ديدم. بعد همان طور كه سرش پايين بود، گفت: - پس چرا ما بوش رو نمي شنويم؟ فاطمه سرش را كج كرد: - آخه شما گريپين. والا اون گل الان همراه منه، مگه نه مريم؟😉 راحله گفت: - بله! حتما همين طوره، شماها خودتون گلين. حالا چرا ايستادين؟ بشينين ديگه! فاطمه نگاهي به در و ديوار كرد: - باشه! چشم. ولي به نظر مي‌آد اين خونه يه كم براي شما سه نفر بزرگ باشه ها. ثريا برگشت طرف ما: - مريم هست. اگه شما هم بياين مي‌شيم پنج تا! - اين اتاق براي پنج نفر كوچيكه. براي چهار نفر مناسبه. از طرف ديگه، من قراره برم تو سالن بالا؛ طبقه دوم. مقر فرماندهي اونجاست.😉 آخه از اون جا آدم به همه جا مسلط تره. به نظر من، شماها هم بياين با من و مريم بريم اون بالا. البته دو نفر ديگه هم بايد باهامون بيايند تا تعداد درست بشه. اين جا رو هم مي‌ديم به چهار نفر ديگه! ثريا گفت: - باشه! فوراً بلند شد و دو تا چمدانش را هم بلند كرد. فهيمه و راحله نگاهي به همديگر كردند. فهيمه گفت: - يعني ما بايد دوباره اين دنگ و فنگ و زلم زيمبو رو برداريم بياريم بالا؟ راحله هم بلند شد: - زياد سخت نگير فهيمه! وقتي فاطمه خانم حرف مي‌زنن: كلمه «نه» بهش نگو. فاطمه برگشت طرف من. چشمكي زد و خطاب به آن‌ها گفت: - خيلي ممنون! البته مي‌بخشين تو زحمت افتادين ها. پس شما برين بالا، من و مريم هم تا چند دقيقه ديگه مي‌آييم. بايد دو نفر ديگه رو هم پيدا كنيم. راحله دم درگاه برگشت طرف ما: - البته...! و بعد پشيمان شد. حرفش را خورد. سرش را تكاني داد و رفت. آن‌ها كه رفتند فاطمه گفت: - حالا نوبت گروه بعديه. پيش به سوي سنگر بعدي. 😄✌️ رفتيم تو اتاقي كه عاطفه و سميه بودند. فاطمه فقط يك تقه به در زد و رفت داخل. من هم رفتم. عاطفه ما را كه ديد كف زد: - به به! به به! باد آمد و بوي عنبر آمد خوش اومدين.😃👏 سميه چشم غره اي به عاطفه رفت. ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ❌ مورد رضایت است 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.» خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.» خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم. دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!» ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم. خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی. ادامه دارد...✒️ نویسنده: مورد رضایت است 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲