eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹یـادمون باشه که... هـرچی برای خـــدا کـوچیکی‌وافتـادگی کنیم، خـــدا در نظر دیگـران بـزرگمون می کنه... شهیـد حاج حسیـن خـرازی💛
🌷راوی: خواهر شهید زمانی که ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال.... خوب به یاد دارم که دوستانش به دیدنش آمدند و ابراهیم شروع کرد به خواندن اشعاری که فکر کنم خودش سروده بود: اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خطِّ سرخ رهبر برنگردم..... #شهید_ابراهیم_هادی🌸 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ مادر برام قصه بگو ❤️ تقدیم به مادران و همسران شهدا 🎤🎤 گروه سرود بچه های اباده 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
YEKNET.IR -Alimi-Ayam Fatemiyeh Aval1397-Kashan-004.mp3
5.4M
⏯ #شور احساسی #امام_زمان(عج) 🍃چشمم به راه تا کی چشم انتظار باشد 🍃تا کی خمار چشم سر مست یار باشد 🎤 #حمیدعلیمی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
الهی فَانِسنی بِتَلقینِ حُجَّتـی اِذا کانَ لی فی القَبرمَثوًی ومَضجَعُ ای خدا به من حجتی بیاموز که مرا مایه انس و آرامی گردد در آن ساعت سخت که قبر ،منزل و خوابگاه من خواهد بود منظومه حضرت امیر - مرا عشق حسین بده....
تفاوت است بین آنکه راهش از کرب و بلا می گذرد و آنکه دلش در مسیرِ گناه صعود و سقوط می کند ... اما ... لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ برای آن گنه کارِ پشیمان ، همیشه به مثابه گذرگاهی بوده است که او را ، از #ارض_به_عرش می رساند ، و چه رحمتی بهتر از حسین بن علی(ع) که خود ، کربلا را رقم زده است ... پ.ن : دل به چی خوش کردی ؟ - تو ... #شهید_گمنام #دل_تنگ_آمده ... #با_امام_حسین_رفیق_شویم ...
4_5785380686412120693.mp3
3.98M
☆لطفا خوب گوش کنیم .. پ.ن:مابه عشقت دم زدیم، لیکن کو حاصلی ؟ استاد پناهیان خیلی قشنگه حتما گوش کنید
.... 🌷«علی محمد» به حاج احمد کاظمی نامه‌ ای نوشت و روی پاکت هم نوشت که در فلان تاریخ نامه را باز کنید. حاج احمد هم نامه را نگه داشت و به یکی از همرزمان خود سپرد که زمان باز کردن نامه را به او یادآوری کند. 🌷از این اتفاق پنج، شش ماهی گذشت و عملیات کربلای چهار شروع ‌شد. روز موعود فرا رسید و آن را به حاج احمد یادآورى کردند. حاج احمد نقل مى كند: "در ساعت ‌های اوج عملیات، در حالی که حدود نیمه شب بود؛ ناگهان به فکر نامه افتادم و به سراغ آن رفتم. 🌷همین که نامه را باز کردم متوجه شدم «علی محمد» در آن نوشته: "من به شهادت رسیده ام و طلب حلالیت دارم." بلافاصله با بیسیم موقعیت «علی محمد» را جستجو کردم و متوجه شدم دقایقی پیش ایشان به شهادت رسیده است...." 🌷در دیدار خانواده شهیدان اربابی با مقام معظم رهبری، حین تعریف کردن این داستان برای ایشان، تمام چهره‌ ی رهبری قرمز شده بود و بغض کردند. وقتی حرف‌ ها تمام شد؛ آقا عکس را دیدند و پرسیدند: "کدامیک از این شهدای بزرگوار بود؟" 🌷....عکس «علی محمد» را نشان دادند. پرسیدند: "او چند سال داشت؟" گفتند: "بیست و دو، سه سال !!!" ایشان با ناراحتی گفتند: "وای به حال ما که شهدا را نشناختیم...." 🌹خاطره اى به ياد شهید علی محمد اربابی
... أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ... آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شده اید؟! ۳۸/توبه ما آدم ها معامله کننده های خوبی نیستیم ... اَبَد می دهیم ، فانی می گیریم! نه...؟ !
1_5080200395607769151.mp3
1.13M
@salambarebrahimm 🔹بسیار زیبا و شنیدنی 💠ماجرای حمال تبریزی
از شھدا به ملت ایران... خیلی مخلصیم.... هر وقت از هرجا ناامید شدید....! بیاید در خونه ما،دست خالی برنمیگردید....🙂
اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ... خدايا به تو پناه می آورم از نفسى كه ... - می شود فقط ، از تو ، سیر نشوم؟!
4_6010241689149506943.mp3
4.4M
صوت رو دانلود کنید و همزمان که گوش میدید متن زیر رو هم بخونید...
📎مرحله دوم عملیات بیت المقدس، حسین ترک موتورم نشست و رفتیم برای سرکشی از خط. بین راه ، به یک نفربر پی‌ام‌پی برخوردیم که آتش گرفته بود و چند نفر هم داشتند رویش خاک و آب می‌ریختند. حسین گفت:« برو ببینیم چه خبره؟» رفتیم سمت نفربر.... هُرم آتش اجازه نمی‌داد بیشتر از دو متر نزدیک نفربر شویم ، اما متوجه شدیم یک رزمنده داخل نفربر دارد زنده زنده می‌سوزد . صحنه‌ی دلخراشی بود . همراه بقیه شدیم. گونی سنگرها را بر می‌داشتیم و خاکش را روی نفربر می‌ریختیم. رزمنده‌ی داخل نفربر، با این که داشت می‌سوخت، داد و فریاد نمی‌کرد، اما بلند بلند می‌گفت: « خدایا ! الان پاهام داره می‌سوزه ، می‌خوام اون‌ور ثابت قدمم کنی... خدایا ! الان سینه‌م سوخت، این سوزش به سوزش سینه‌ی حضرت زهرا نمی‌رسه.... خدایا ! الان دستام سوخت ، می‌خوام تو اون دنیا دستام رو طرف‌ تو دراز کنم ، نمی‌خوام دستام گناهکار باشه. خدایا ! صورتم داره میسوزه ، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا همینطوری برای ولایت سوخت... » باورش برای کسی که ندیده باشد سخت است ، اما این جمله ها را خیلی ‌مرتب و سلیس فریاد می‌کرد... آتش که به سرش رسید گفت : « خدایا دیگه طاقت ندارم ، دیگه نمیتونم ، دارم تموم می‌کنم ، لا اله الا الله! لا‌ اله الا الله ! خدایا خودت شاهد باش ، خودت شهادت بده ، آخ نگفتم.» به اینجا که رسید سرش با صدای تقی از هم پاشید و تمام... با شهید شدن او ، من یکی که دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم... مخصوصا با جملاتی که از زبانش شنیده بودم. بقیه هم چنین وضعی داشتند ، یکی با کف دست به پیشانیش‌ می‌زد ، دیگری پاهاش شل شد و زانو زده بود ، یکی دیگر دست روی چشمهایش گذاشته و زار می‌زد. صحنه ای بود که وصف شدنی نیست. سوختن او همه ی ما را هم سوزاند. اما سوزش حسین با بقیه فرق می‌کرد. کمی آن طرف تر نشسته ، دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت : « خدایا ما چه جوری جواب اینا رو بدیم؟» رفتم دستم را گذاشتم روی شانه‌ش گفتم:« حسین آقا، بریم؟» نگاهی به من کرد و گفت : « ما فرمانده‌ی ایناییم؟ اینا کجان ما کجا ! اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟» دوباره گفتم:« پاشید بریم.» همینطور که نشسته بود گفت : « پاهام داره میلرزه، نای بلند شدن نداره.» می‌خواست زمین را چنگ بزند ، نمیدانست برای خودش گریه کند یا برای آن شهید... زیر بغلش را گرفتم و هرطوری شد بلند شد و حرکت کردیم. پشت موتور که نشست سرش را گذاشت روی شانه من و انقدر گریه کرد که پیراهن کُره‌ای و حتی زیرپوشم از اشک چشمانش خیس شد ...
.... 🌷چند ثانیه ‌ای از شهادت شهبازی نمی‌ گذشت که حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایه ‌ای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود و آخرین نماز شبش را می‌خواند. 🌷چفیه خون آلوده ‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی می‌ دانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: "به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می‌روند." 🌷....همدانی پرسید: "محمود کجاست؟" حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت: "الحمدا… محاصره خرمشهرکامل شده و بچه ‌ها به نهر عرایض رسیده ‌اند." دوباره پرسید: "حاجی، محمود کجاست؟" اشک در چشمان حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد. 🌷همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمنده ‌‌های لشگر ۲۷ محمد رسول الله را پُر از اندوه کرد. 🌹خاطره اى به ياد شهید محمود شهبازی
شب عملیات که می شد بعضیها معرکه راه می انداختن بچه مرشد! جاااااان مرشد! اگہ گفتی حالا وقت چیه؟ بعد همه باهم می گفتن وقت خداحافظیه...
هدایت شده از کانال کمیل
🔴امروز پنج شنبه است بیایید یادی کنیم از گذشتگان 🌹یاد کنیم شهدا را 🌹شهدای مدافع حرم 🌹شهدای هشت سال دفاع مقدس 🌹شهدای انقلاب اسلامي 🌹شهدای عرصه ی هسته ای و شهدای مرزبان و تمامی عزیزانی که در راه خدا و حفظ ارزشهای اسلام و برای دفاع از عقاید ناب اسلامی و کشور اسلامی ایران از جان شیرین خود گذشتند 🌺 یادی کنیم از امام راحل و بزرگان و مراجع تقلید 🌺و همه ی درگذشتگان ♦️روح همگی شاد با نثار فاتحه و صلوات ♦️اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
Roze-Panahian-BarayeManFaghatRozehAliAkbarBekhanid-64k.mp3
1.73M
روضه ای که به درخواست شهید مدافع حرم خوانده شد @salambarebrahimm
4_5767014079109529724.mp3
2.07M
تقدیم پر کشیدند سمت کرب و بلا عاشقونه رفتن حاج مهدی سلحشور
#شهادت، سهمِ کسانی می شود که عالم را، #محضر_خدا می دانند و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند #گناه نمی کنند و شهدا، اینگونه اند و ما نیز #شهادت را سهمِ خود کنیم با گناه نکردن...
‌ای مردم به گوش هستید؟ بابای من رفت تا کسی خواب رو از چشمای شما نگیره و #آرامش و #امنیتتون رو به هم نزنه! بابای من و دوستاش رو فراموش نکنید!‌ تمام! ‌دوقلوهای #شهید_حسین_مشتاقی🌹 🌷شهدا را یاد کنیم باذکر #صلوات 🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
#شهید_سجاد_زبرجدی 🍃🌹 ولادت ۱۳۷۰ شهادت ۱۳۹۵ حلب سوریه 👈ﺷﻬﯿــﺪﯼ ڪﮧ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮﺍﮮ ﺯﺍﺋﺮﺍﻧـﺶ ﺩﻋــــﺎ ڪﻨﺪ ... فرازی از وصیتنامه شهید: 💓ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭﻡ؛ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﺎﺿﺮ ﻫﺴﺘﻢ .... ﭖ.ﻥ۱ : ﻗﻄﻌﻪ ۵۰ ﺭﺩﯾﻒ ۱۱۷ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۱۴ ﭖ.ﻥ۲ :ﺣﺘﻤﺎ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺘﻀﺮﺭ ﻧﻤﯿﺸﯿﺪ 😉 شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات 💐
🔸رفته بود #سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریست‌ها👹 بایستند 💥اما رد خشونت جایی وسط همین #پایتخت امن غرب آسیا سربرآورد؛ ⇜تهران #خیابان_پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی. 🔹منزل جدید #محمدحسین تا خانه پدری‌اش فاصله چندانی ندارد. حالا او در حیاط امامزاده علی‌اکبر(علیه‌السلام) چیذر آرمیده است. 🔸همانجایی که سال‌ها توفیق #خادمی‌اش را داشت و اینک خود زیارتگاه عاشقانـ❤️ و دلسوختگان شده است. #شهید_محمدحسین_حدادیان 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷 ❤️✨محمدحسین خیلی دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه می‌گفت: ‌ای کاش من هم در بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید ❤️✨یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. ❤️✨ارتباط خاصی با داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد محمد بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به برود. ❤️✨یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو همان که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است همه عالم محضر خداست. ❤️✨گفت: وقتی راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز -صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر ساکش را بسته و می‌خواهد برود ❤️✨رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که برگردد. ❤️✨وقتی از آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و بیشتر شده بود می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
عُمُرٍ يَفْنَى فِيهَا فَنَاءَ الزَّادِ، وَ مُدَّةٍ تَنْقَطِعُ انْقِطَاعَ السَّيْرِ! چون توشه ای یافتنی به سر می رسد، و چون راهی که پیموده می شود سپری می گردد ! / خطبه ۱۱۳ - حواسمون هست؟ ...