eitaa logo
سیده اعظم حسینی
736 دنبال‌کننده
27 عکس
39 ویدیو
0 فایل
اشعار و آثار دکتر سیده اعظم حسینی.. شماره ی ایتا جهت تبادل نظر و ارائه ی پیشنهادات و انتقادات 09179148588
مشاهده در ایتا
دانلود
87.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️شعرخوانی دکتر سیده اعظم حسینی 🌙سی وهفتمین دورهٔ شب شعر عاشورای شیراز ▪️با موضوع حواریون حسین سال ۱۴۰۱ ________________ کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی @SayyedeAzamHoseini1
"حسین" در کربلاست...ما کجاییم؟ شب و شهر و دروازه ای بی قواره! نفس های سنگین دارالاماره! شبِ بی شبیخون،شبِ بی تلاطم رجزخواندگانِ گرفته کناره! شب و نخل بالا بلندی که بر آن به جای رطب، خوشه بسته ستاره!۱ نماز عشا قبله ی شهر عوض شد که خوابند امشب،مؤذن،مناره! که گلدسته ای هم اگرهست،امشب فقط ایستاده برای نظاره! به دور قدم های رفتن،نرفتن گره خورده تردیدهای هماره... "نخیله" بد آمد؛ ولی چاره ای نیست به تسبیح دیگر بکن استخاره! نفس می کشم در تو عمریست ای شهر! تو را می شناسم،هزاره هزاره! تو را می شناسم،خودم را ولی نه... مرا می کشاند کدامین اشاره؟ اشاره به آویختن پیکر تعدادی از شهدا بر تنه ی نخل... و نخیله،مکانی که سپاه عمرسعد پیش از اعزام به کربلا در آنجا جمع شدند... ------------------------------- کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی @SayyedeAzamHoseini1
مادر که باشی -همه می دانند- باید در ناگهانِ وداع،به ستایش زیبایی قد و بالای پسر نشسته باشی... بانوی بایسته و بِشکوهِ سرای "حسن"! نیک امانتداری بوده ای که امانت را به مسلخ می سپاری و خود می ایستی به تماشای "نجمه" ی عاشقی که در پیراهنِ "قاسم" نفس می کشد... سلام بر قاسم و مادر پاکش... شیرین تری از قاعده ی هر چه که کندو شیرین قدِ شیرین سخنِ خوش بر و بازو موی تو می ارزد به همه لشکر آن سو در بادیه کو ماهتر از قاسم من؟کو؟ پیوند گل و آینه و نخل و نباتی در وصف پدر یکسره "تنسیق صفاتی" در هر قدمی درخور مدح و صلواتی! از نسل "مع الحق"ی و از ایلِ "هُوَ الهو" ای پیرهنت معبر بالغ شدن ماه! ماه تن تو تازه رسیده به گذرگاه! ای سیزدهِ هر چه بهارانه ی دلخواه! یک فصل بلوغ آمده گِردت به تکاپو! شمشاد بهارآورِ ریشه زده در دل! مادر به فدای تو و این قدّ و شمایل! دور کمرت دست عمو بسته حَمایل جذاب تری با گرهِ بسته به ابرو... نازم تو و ارثیه ی حُسن "حَسن"ات را انگار که گُل، رهن نموده دهنت را آهسته برو تا که ببویم بدنت را ای رایحه ی سرزده از خرمن شب بو! ای سروِ سبک در گذر تیغ نشسته! ای شوقِ شتابنده ی نعلین گسسته! آیینه! مبادا که ترک خورده،شکسته برگردی از این حجم تماشا و هیاهو... در ولوله و دلهره ی دیگرِ خیمه من ذوق تماشای توأم بر در خیمه! آنسان که دم رفتنِ پیغمبر خیمه... پیغمبرِ خیمه....نکند تیر به پهلو.... گلبرگ،لگدکوبِ سرِ سُم شده، شاید.. یا آنکه دوباره بدنی گم شده،شاید... در هلهله مشغولِ تیمّم شده،شاید... می آید عمو سوی تو بر روی دو زانو.... ----------------------- کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی @SayyedeAzamHoseini1
به کودکیِ مظلوم حضرت قاسم،هنگام شهادت پدر... گفت: "دفن پدرم، عمه! چرا طول کشید؟ دفن سخت است مگر؟ کار شما طول کشید قبر جدم که همین جاست؛ همین نزدیکی پدرم را عمویم برد کجا؟ طول کشید اول انگار صدای زنی آمد، بعدش مردها همهمه کردند... صدا طول کشید"... عمه بغضی شد و در حنجره ی خویش نشست عمه بغضی شد و تا کرب و بلا طول کشید دست "عباس" قوی بود ولی آن همه تیر تا شود از تن و تابوت جدا، طول کشید.... رفت و.... یکبار دگر هم عمویش دیر آمد تا شود جمع "علی" روی عبا طول کشید... --------------------------------- کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی @SayyedeAzamHoseini1
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره گونه ای از زبان دو اسب در شب شام غریبان که یکی بر پیکر امام حسین علیه السلام تاخته و دیگری بر پیکر دو یاس امام حسن مجتبی علیه السلام. پایم رسید بر تن خونین بی سری.... شب شعر عاشورای شیراز ------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
خاطره گونه ای از زبان دواسب در شب شام غریبان، که یکی بر پیکر امام حسین تاخته و دیگری بر پیکر دو یاس امام حسن.... وقتی به دشت شب زده، رویای شب شکفت جز ناله های ریزِ زنان هر چه بود خفت اسبی تمام خستگیش را تکاند و گفت: "امروز کوه زیر دو پایم کمر شکست! شاید ستون عرش برین بود روی خاک سر تا قدم کتاب مبین بود روی خاک انگار جبرئیل امین بود روی خاک از بس که زیر پای من امروز ، پر شکست! پایم رسید بر تن خونین بی سری برخاست ناله های غریبی ز دختری فریاد "یا بُنَیَّ" شنیدم ز مادری وقتی جناغ سینه درون جگر شکست! نعلم به قامتی که نباید رسید و.. بعد بند و پی و رگ بدن از هم درید و... بعد یک بانوی مجلله از تل دوید و... بعد تنها اشاره ای بکنم مختصر، شکست! له شد تمام ،مهره و انگشت و پا و دست بت، ایستاده فاتح ومغرور و نیمه مست در التهاب هلهله ی قوم بت پرست گویی "خلیل" بود که زیر تبر شکست!" هی روضه روضه خاطره ها را شماره کرد وقتی سکوت کرد و افق را نظاره کرد اسبی به نعل خونی و سرخش اشاره کرد آهسته گفت: "زیر سمم یاسِ تر شکست! در ازدحام سرکش اسبان ناگزیر طغیان وحشیانه ی شن های سر به زیر افتاد نازکای لطیفی در آن مسیر من بیشتر دویدم و او بیشتر شکست! بانو نفس بریده به هر سوی می دوید یک گله اسب از پی او شیهه میکشید دست سوار من که به گیسوی او رسید دستان او سپر شد و ناگه سپر شکست! لبریز شرم بود بلوغ نجابتش مستور نور بود بلندای قامتش گویی سپیده بود سراپای خلقتش تنگ غروب هدیه ی ناب سحر شکست! از میخ نعل چهره ی آیینه زخم شد پهلوی او کبود شد و سینه زخم شد انگار زخم کهنه ی دیرینه زخم شد چون گفت یا علی کمکم کن که در شکست.." --------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
"عمرو" که شرم نگاهش را پیش پای "حسین" ریخت،تو ایستاده بودی کمی آنسوتر و شنیدی که "حسین" فرمود:"هذا غلامٌ قُتِلَ ابوهُ فی الحملة الاولی و لعلّ اُمُّه تکرهُ ذالک"... "قُتِل ابوه"..... دوباره "جُناده"، قامت کشید در افق نگاهت و یادت آمد که هنوز فرصت نکرده ای برایش عزاداری کنی...که رفتنش ناگهان بود..در تیرباران صبح... دوباره چشم دوختی به "عمرو" و صدایش که هی مردانه تر می شد:" مادرم به من امر کرده است که به میدان بروم".. حرمت نام "مادر" که به میان بیاید،"حسین" هم سکوت می کند به نشان رضایت.. چه خوب کردی که رزم جامه بر تن یازده سالگی اش پوشاندی و روانه اش کردی...حیف نیست در این عصرِ تا همیشه،صدای " عمرو" نپیچد که:" امیری حسینٌ و نعم الامیر"... سرش را که پیش پایت می اندازند،آنگونه با "سر" به میدان می روی که انگار ذوالفقاری در دست داری به چرخاندن... و رجز می خوانی که: " انا عجوزٌ فی النساء ضعیفة بالیةٌ خاویةٌ نحیفة اَضربکم بضربةٍ عَنیفة دون بنی فاطمةٍ شریفة"... من،پیر شکسته قامتی هستم که بر شما ضرباتی شکننده فرود می آورم و از فرزندان شریف "فاطمه" دفاع می کنم.. و فرمان امام تو را به خیمه می کشاند... مرحبا شیرزن! که عشق و غیرت به میدانت کشاند و صبر و بصیرت،به خیمه ات برگرداند... سلام بر بانوی جُناده، مادر عمرو.. در این هوای نفس گیرِ پرغبارترین نفس بکش که درختی...که ریشه دارترین! که نوبرانه ی باغی،میان این همه تیغ! که بین این همه بی فصل، نوبهارترین! به یازده نفس سبز،یازده لبخند کشیده است تو را آفریدگارترین... فدای کوچکی قدّت ای غرورِ بزرگ! سوارِ اسبی و اسب تو بی سوارترین! رجز بخوان پسر کوچکم که مرد شدی! میان این همه،شعر تو خوشگوارترین! بخوان به لهجه ی طوفان،بخوان به گویشِ موج آهای سبکِ رجزهات، شاهکارترین! بلوغ، یک دو قدم ناگهان تر از شمشیر رسیده است به قدِّ تو بی قرارترین! نگاه می کنم و سرخ می شود چشمم که چیده اند تو را داس ها، انارترین... --------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
در دایره ی یاران "حسین"، نوجوانان ایستاده بر آستانه ی بلوغ درخششی ویژه دارند..."عمرو بن جُناده" یکی از همین یاران است که پدرش شهید تیربارانِ صبحدم است...رجز زیبای "امیری حسین و نعم الامیر" را از او دانسته اند... زمین را گرفتند مرداب ها به خوش رقصیِ کرم شب تاب ها نشستند بر عقل ها،خواب ها کجایند مردان عهد غدیر؟ أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! سراپا اگر موج طوفانی ام جنون است پشت پریشانی ام! جهان پا به پا با رجزخوانی ام صدا می زند در دل این کویر: أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! خم گیسویش پاسخ "هل أتیٰ" قد و قامتش سرّ "قالوا بلیٰ" "لهُ طلعةٌ مثلُ شمسِ الضّحیٰ له غُرَّةٌ مثلُ بدرِ المُنیر" أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! نگاهش پر از سلسبیل بهشت! نفس هاش عطر اصیل بهشت! بهشتِ وجودش بدیلِ بهشت "فَهَل تعلمون لَهُ مِن نَظیر؟" أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! سراپاش از نور ناب قدیم خدا در میان دو پلکش مقیم سر و جان فدای امامی کریم که از سینه ی "فاطمه" خورده شیر أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! زمان، دم به دم سرخوش از ساغرش زمین، تشنه ی جرعه ی کوثرش شبیه اذانِ "علی اکبر"ش مرا می کِشد جذبه ای دلپذیر! أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! در این دشت شبگون پر التهاب نثار رخ حضرت آفتاب "سر"م بی سرانجام؛ مثل شهاب تنم کهکشان باد از ردّ تیر! أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر! ----------- @SayyedeAzamHoseini1
چقدر تلخی های "رَبَذه" را مرور کرده بود از مدینه تا کربلا و چقدر خاطرات شصت و پنج ساله اش را؟ از اهالی "نوبه"(در آفریقا) بود...مسیحی زاده ای که مسلمان شده بود و مدتی غلام "فضل بن عباس" بود پیش از آنکه در خدمت جناب "ابوذر" باشد...."علی" را و "حسن" را تنها نگذاشته بود و اینک "حسین" را..تعمیر و آماده سازی سلاح را بر عهده داشت که نشسته بود به صیقل شمشیر امام در شب عاشورا... و اینک به اذن خواهی آمده بود رفتن میدان را...و موسیقی کلام امام که:" ای جون! خداوند خیرت دهد.تو با ما آمدی،رنج سفر را پذیرفتی ...در حق خاندان ما نیکی کردی،اکنون رخصت بازگشتت میدهم؛ برگرد!"... و "جون" که به رسم غلامان، شرمندگی اش را واژه واژه می گریست: "سیاهی پیر و بی نسبم! بوی تنم خوش نیست! شایسته ی کربلای تو نیستم! بگذار خونم با خون پاک تو درآمیزد!دعا کن پس از شهادت، خوشبو و روسپید شوم!"... دعا و نوازش انگشتان "حسین" همزمان بر موهای مجعّد و سپید "جون" جاری شد...و ساعتی بعد زخمی و خون آلود سرش بر افلاکی ترین زانوی زمین بود و گونه ی "آسمان" بر گونه اش.. آری! "حسین" نه به شیوه ی اربابان، که به رسم امامان، "جون" را در آغوش گرفته بود... چند روز بعد، شمیم عطری بهشتی، "بنی اسد" را بالای پیکری کشاند که در گوشه ای افتاده بود...سپیدتر از روشنی... سلام بر جَون بن حُوی،غلام سیه چرده ی ابوذر... سیاه چرده تر از من، در این سپاه نداری! ولی نگو که نیازی به یک سیاه نداری! چه عاشقانه ی تلخی ست در خریدن یوسف رقیب مثل "عزیز"ی شوی و... آه نداری! نه مثل "حرّ"م و "عابس"، نه چون "زهیر" و "حبیب"م! اگر مرا نپذیری، یقین گناه نداری! مرا بخر به خطا هم شده، خلاصه ی عصمت! درست نیست... ولی قصد اشتباه نداری؟ در این تلاطم طوفان که یاوران تو کوهند سرِخریدن یک برگ خشک کاه نداری؟ بخواه مثل شبی جلوه گاه مهر تو باشم! در این مدارِ منوّر که غیر ماه نداری! گمان نمی برم ای حرمت تمامی عالم! ز تو که حرمت موی مرا نگاه نداری! سرم به راه تو افکنده باد! تا که نگویند در این مسیر غلامان سر به راه نداری! ----------- @SayyedeAzamHoseini1
اقامه بسته اند؛ آنگونه موزون که شکوهشان آرایه های درمانده را برنمی تابد...اقتدایشان شاعرانه است بی آنکه شعر باشد؛ به قامت ملکوتی امامِ ظهرِ عاشورا اقتدا کرده اند و تیرها کمر بسته اند به پراکندگیشان... دو رکعت خاشعانه ی "خوف"؛کوتاه و شکسته؛مانا و باشکوه... تنی چند از اصحاب، دور نمازگزاران حلقه زده اند و چند تن دیگر،با بنی هاشم، نماز را صف بسته اند..."سعید" پنجاه سالگی اش را به مسلخ کشانده است و "عمرو" شصت سالگی اش را بی آنکه توانسته باشد برادرش "علی" را از منجلاب "عمر سعد" به اقیانوس "حسین" بکشاند... پشت سر،هر آنچه زیبایی،به نماز ایستاده و پیش رو، هر آنچه پلشتی، به پرتابِ کینه زانو زده است..نماز که به پایان می رسد از "سعید" تنی می ماند تیر آلود با سیزده چوبه ی تیر و از "عمرو" تن پاره ای زخم آگین که بر لبانشان آخرین عاشقانه جاری ست:" أ وَفَیتُ یابن رسول الله؟" سلام بر سعید بن عبدالله حنفی و عمرو بن قرظه بن کعب،شهیدان نماز... باد هم نیست که از هُرم زمین،کم بکند خبری هست که بایست هوا دَم بکند! آن قدَر در شبِ این دشت،صلیب آوردند که خدا رحم به حالِ دلِ مریم بکند! دیگر از آب بعید است پس از این همه تیر مشک را در نظر خویش،مجسّم بکند! لبِ تفتیده نه،ای کاش توان داشت،فرات خارِ خشکیده ی این بادیه را نم بکند! این طرف دست کسی هست که با مُشتی آب کمرِ موجِ برافراشته را خم بکند!۱ دوقدم مانده به خورشید،زمین می سوزد! دشت،پرآب ترین...تشنه ترین...می سوزد! "مثل یک اسب،که از بستر شط،"هی" شده است موج،رم کرده و در ساحلِ خود،پی شده است!" کودکِ خیمه،دلش خواست چنین فکر کند ساعتِ بازی اش امروز،چنین طی شده است! "هی می آید به لبِ ساحل و بر می گردد موج،ترسیده که این دشت،پر از نی شده است! "موجِ بعدی به درِ خیمه می آید حتماً"... دلخوشی هاش،همین دردِ پیاپی شده است! کودکانه،همه ی فلسفه اش درگیرِ ربطِ مشک حرم و مزرعه ی ری شده است... این طرف،شیهه ی بی حوصله ی نارسِ اسب! تشنگی...دلهره...سُمکوبیِ دلواپسِ اسب! سرِ ظهر است،هوا ساکن و گرما جاری تشنگی در تَرَکِ خاکیِ لب ها،جاری عرق از گوشه ی جلباب حرم می ریزد خار در خار، ردِ پاست به هر جا جاری! رو به تاری ست در این بادیه چشمانِ کسی آب را گو نشود بهر تماشا،جاری! جز خدا نیست در این سوی و کمی آنسوتر بر لبِ حرمله ها" اشهد ان لا"..جاری! عشق،اینجا سپر از جنس جنون می خواهد! نیست در چشمِ کسی،غیرِ تمنّا،جاری! به نماز آمده و قصد قیامت دارد! و قیامت- همه دیدند- حقیقت دارد! پشتِ "قد قامتِ او،"ماه" دلش قرص شده با همین مصرع کوتاه،دلش قرص شده! خیمه،در قدِّ "اباالفضل"،نمایان دیده قامتِ" نصرُ من الله"...دلش قرص شده! کوه،درهیاتِ یک زن،به سجود آمده است به سجود آمده..ناگاه،دلش قرص شده! نیمه راهان همگی پیشتر از این،رفتند! بی سبب نیست اگر راه،دلش قرص شده! "می رسد هق هقِ کودک،به تلظّی حتماً" کسی از لشکر "اشباه"،دلش قرص شده! پیش "قد قامتِ" او،مرگ،تلاطم کرده! و خودش را کسی از شوقِ فنا گم کرده! ایستاده ست،دو گامی ز بقا بالاتر مرد و مردانه و از شرطِ "بلیٰ" بالاتر! پای هر واجب وهر رکن،تبر خورده..ولی " مَن یَزید" است و طلب کرده دوتا بالاتر!۲ هر طرف خواسته کس سنگ به خورشید زند او گرفته ست کمی آینه را بالاتر!۳ "چه قدَر معجزه بایست که باور بکنند؟ معجزه؟ معجزه از وجهِ خدا بالاتر؟" عشق،آغوش گشوده ست در آنسوی فنا عاشقان! حیّ علیٰ..حیّ علیٰ...بالاتر! اقتدا کرده:"دورکعت،سپرِ جانِ امام".. در نمازی که ندارد رکنی،غیرِ قیام! تا ابد،عشق، در این زخمِ مکرر،باقی ست! که سر افتاده و شوریدگیِ سر،باقی ست! این چه بزمی ست که در چرخشِ دستِ ساقی ساغری نیست ولی مستی ساغر،باقی ست! ای خوشا طایفه ی دَرد،که در مسلکشان سر و جان گر برود،عهد،سراسر باقی ست! سیزده مرتبه صیقل زده آیینه ی خویش سیزده بار شکسته ست وَ جوهر،باقی ست! باغبان! از پسِ طوفان نظری این سو کن! تا ببینی چه از این نخل تناور،باقی ست! چه قدَر بر سرِ تکبیر،تبر می ریزد! پیشِ پایت،همه اجزای "سپر" می ریزد! ۱- اشاره به دست زدن حضرت اباالفضل علیه السلام به آب و نخوردن آن ۲-"من یزید"؛مزایده... اشاره به ارکان و واجبات نماز که یازده مورد است و بدن مطهر جناب سعید بن عبدالله،سیزده تیر خورد. ۳-اشاره به این که تیر به سمت هر عضو بدن مبارک امام که پرتاب می شد،جناب سعید همان عضو بدن خود را سپر قرار می دادند.این تعبیر درباره جناب "عمرو" نیز هست. توضیح: در مورد نحوه ی شهادت جناب "سعید بن عبدالله" اتفاق نظر وجود دارد اما در مورد جناب "عمرو" برخی عقیده دارند زخم برداشت و در میدان به شهادت رسید.عاشورا پژوه گرانقدر -دکتر سنگری- ایشان را از شهدای نماز می داند. ----------- @SayyedeAzamHoseini1
بلندای تو را چه حاجت به واگویه های شعر و نثر؟ ای نامِ همیشه! که "فاطمه" را در خانه ی "علی" جا نهادی و "ام البنین" را در کوچه های مدینه... و درست از همان روز،"فاطمه" تر شدی و "ام البنین" تر!.. و کوچه زنی را دید در آستانه ی خانه که ماه را آویخته بود به پیشانی اش و یک سبد ستاره را سنجاق کرده بود لابلای چین دامنش و از آسمان،اذن دخول می طلبید.. زنی که گام هایش نشان از ایستادن بر بلندای افق همسری و مادری داشت... به تقدیر عاشقانه "علی" خوش آمدی بانو! و مباد که مادرانه هایت،شَروه ای شود به لهجه ی خیسِ رود،در ساحل تشنگی... سلام بر ام البنین واحه در واحه باز می پیچید،عطر سنگین روسری در باد! نه که از جنس نوبرانه ی گل،رد شد از گل فراتری در باد! نخل هایی زدند اول صبح،ردّ چشمان دختری در باد! آیه هایی عفیف، دل بردند،از امامی،پیمبری در باد! واحه در واحه می دوی خوشحال،می کشانی مرا به دنبالت مست از خواب دیشبی که نشست،ماهِ کامل به دامنِ فالت سال،تحویل می شود امروز، بر بلندای سبزِ اقبالت باز کن در،"عقیل" آمده است؛میهمانِ بهارُمین سالَت... و تَرَک خورد روی گونه ی تو،سبدی از انارها ناگاه! صف کشیدند گوشه های دلت،همه ی بیقرارها ناگاه! تا به نام "علی" رسید سخن،پر شدی از بهارها ناگاه چشم وا می کنم وَ می بینم،رفته ای با سوارها ناگاه... خبری هست و می روی که شوی،مادرِ انقلاب های بزرگ! تو بزرگی و انتخاب شدی،تا کنی انتخاب های بزرگ! که توسل کنند اهل زمین، به تو در اضطراب های بزرگ! می روی ماه را بیاویزی،بغل آفتاب های بزرگ! به بهاری نبست دل،خانه،هر چه از کوچه رد شدند فصول سبزتر از بهار می آیی،از پسِ سال های سرد ملول یک قبیله شکوفه همراهت،ایستادی به ذکر "اذن دخول" مادرِ ابرهای آب آور! چار فصل زیارتت،مقبول! مثل پروانه ای که می افتد،ناگهان در دلِ چراغانی به کجا پا گذاشتی بانو! به گمانم فقط تو می دانی! یک دعای توسل است انگار،هر کسی را به نام می خوانی! هر سلامی،زیارت محض است،هر نگاهی،سلوک عرفانی...! شبی از دوردست های بلند،دست بردی برای چیدن ماه ماه،تقدیر دستهای تو بود، هر چه دست از گرفتنش کوتاه ماه،تعبیر خوابهای تو بود،خواب های صمیمی و دلخواه ماه شد نذرِ آب های محال،در غروبی که نیزه ی ناگاه... "ان یکاد" از لبت نمی افتد،دوره ات کرده هر چه زیبایی آی نامادری که مادری ات،شده اسطوره ای معمایی انعکاس کدام خورشیدی؟ آی آیینه ی تماشایی! فصل ها را ورق زدی یک یک،باز هم مادرِ پسرهایی... خاطراتت همیشه شیرین نیست،زخم سر..پاره ی جگر دارد عشق تا بوده دردسر بوده..عشق تا هست،دردسر دارد پُرِ دلشوره ای که فهمیدی،هر چه داری سرِ سفر دارد و فقط دلخوشی که می بینی،"کوه"،می ایستد،"کمر" دارد... کوچه در کوچه می دوی بی تاب،می کشانی مرا کجا؟ بانو! فقط این تکه را شنیدم من،" لا مُقامَ لکم بها"...بانو صبر کن،بینِ ضجّه ی زن ها،باز گم می شود صدا،بانو! من بریده بریده می شنوم...سرِ کی روی نیزه ها..بانو؟ آمدی...رفتی و...نپرسیدی،از پسرهای خویش،احوالی که جواب تمام پرسشهات،آفتابی ست کنج گودالی گریه هایت غریب و طاقت سوز،روضه هایت اصیل و جنجالی می گذاری دوباره خرما بر،چار قبرِ مقدّسِ خالی... کوچه در کوچه،می روی هر روز،نفَست از "لهوف"،آکنده در درونت همیشه سقّایی‌،مشک زخمی به دوش افکنده خاطر هر چه حرمله،جمع...با دو دستی چنین پراکنده! هر کجا کودکی ست،می گویی:"پسرم را ببخش...شرمنده.." مصرعی از شعر بشیر بن جذلم هنگام ورود کاروان به مدینه...یا اهل یثرب لا مقام لکم بها... ---------------------- @SayyedeAzamHoseini1