یاد آن عشاق و خونین جامه ها
یاد آن سوز و گداز و ناله ها
یاد یارانی که در پیکارها
ترک پا و ترک سر کرده بخیر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور #امام_هادي (ع) رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود:
«اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه اش را بجا آورى؟»
من خاموش ماندم، و ندانستم كه چه بگويم؟ آن حضرت فرمودند:
«خداوند، ايمان را به تو روزى داد، و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام كرد، و عافيت و سلامتى را روزى تو گردانيد، و تو را به اطاعتش يارى نمود، و به تو قناعت بخشيد، و تو را از اينكه خوار گردى و آبرويت برود، حفظ كرد، اى ابو هاشم، من در آغاز، اين نعمتها را به ياد تو آوردم، چرا كه گمان نمودم می خواهى از آن كسى كه آن نعمتها را به تو بخشيده به من شكايت كنى؟ و من دستور دادم صد دينار به تو بپردازند، آن را بگير»
نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیه السلام، شیخ عباس قمی، ص۴۳۰
#شهادت_امام_هادي
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
يادتان باشد از موقعى كه انقلاب كرده ايم، دشمنان زيادى پيداكرده ايم و همه دشمنان هوشيار شده اند. در اين موقعيّت مبادا كه اماممان را تنها بگذاريد كه خداى نكرده خون شهدا پايمال گردد. حمايت از امام و ولايت فقيه، حمايت از ائمه(ع) و رسول اللَّه(ص) است. پس مواظب باشيد كه خداوند در اين موقعيّت حسّاس شما را امتحان مى كند. پس خوب استقامت كنيد تا در اين امتحان به خوبى قبول شويد.
"شهید اسدالله کشمیری قرقی"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام زين العابدين(ع) میفرمایند:
ما مِن قَطرَةٍ أحَبَّ إلَى اللّه ِ عَزَّ و جلَّ مِن قَطرَتَينِ :
قَطرَةُ دَمٍ في سَبيلِ اللّه ِ و قَطرَةُ دَمعَةٍ في سَوادِ اللَّيلِ لا يُرِيدُ بِها العَبدُ إلاّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ .
هيچ قطره اى نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از دو قطره نيست :
قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در دل شبِ تار براى خداوند عزّ و جلّ مى ريزد .
بحار الأنوار، ج۱۰۰/۱۰ ،۱۶
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
یادمه تو باختران توی اون ساختمان های آناهیتا که گردانمون (گردان_عمار) مستقر بود (سال ۶۶) منو شهید ابراهیم نوری با هم خلوت عارفانه ای کرده بودیم.. هرکدوم برای شهادتمون دعا و آرزو میکردیم.
ابراهیم میگفت دعا کن من شهید شم.
حتی برای نوع شهادتشم آرزو کرد.. گفتش: "دوست دارم توپ مستقیم بخورم پودر شم"
آخرم تو فکه به همین آرزوش رسید.
تو تنگه ابوقریب فکه هدف یه گلوله مستقیم تانک قرار گرفت و بدنش از هم پاشیده شد..
"شهید ابراهیم نوری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول من، جلیل و دو نفر دیگر از بچه های ایرانی خطی را در جنوب شرقی حلب تح
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
آن قد دل تنگ هیئت و روضه شده بودم که اولین سه شنبه خودم را به هیئت هفتگی ریحانه رساندم.
هیچ چیزی مثل چای روضه سیدالشهدا خستگی جهاد، غم شهادت دوستان، سختی کار و غربت را برطرف نمی کرد.
مراسم شروع نشده بود و فرصت کردم با محمدحسین گپ بزنم.
ولی به او نگفتم که به خاطر گوش کردن سی دی مداحی اش دو نفر از همراهانم را بین راه از ماشین پیاده کردم و تا مقر پیدا رفته بودند؛ فقط به خاطر اینکه گفته بودند این چیه بابا! بزن حاج منصور ارضی گوش بدیم
محمدحسین همان شب روضه حضرت زینب سلام الله علیها را خواند. اشک که صورتم راشست، دلم آرام شد.
محمدحسین بعد مراسم حال بارونی چشم هایم را که دید، گفت: رسول اگه بری شهید بشی، من این روضه هایی که برات خوندم را راضی نیستم.
سرم را پایین گرفتم، دستی به صورتم کشیدم و گفتم: چرا رفیق؟؟
محمدحسین گفت: باید جور کنی منم با خودت ببری سوریه، منم میخوام بیام.
سری تکان دادم قبل حرفم یکی دو تا از بچه ها آمدند. من با بچه هایی که نشسته بودند خداحافظی کردم، غیر از کسی حواسش به من نبود.
قبل بیرون آمدن از زینبیه نگاهم به محمدحسین افتاد دستی تکان دادم و بیرون آمدم.
چند روز استراحت کردم؛ ولی به شدت پاهایم درد می کرد. مامان می گفت: حتما تغذیه ات مناسب نیست یا خیلی راه می ری.
من هم باخنده می گفتم: همه چیز عالیه، همه چیز هست.
نمی توانستم برایش تعریف کنم یا فرصت غذا خوردن نداریم یا غذای مناسب. هرچند که گاهی کنسرو حُمُص با یکم روغن زیتون و لیمو به دادمان می رسید.
رفتم داخل آشپزخانه به مامان گفتم: اینم اتاقم مرتب شد.
_بشین برات چایی بریزم؛ البته توی لیوان خودت.
من چایی لیوانی خیلی دوست داشتم؛برای همین مامان یک لیوان با سایز بزرگ خریده بود.
همین طور که چایی می ریخت، رفتم سر یخچال یک ظرف شیرینی آوردم و گفتم: مامان میخوام ماشینمو عوض کنم. هرچی بخرم به اسم شما می کنم.
_دستت درد نکنه، مگه قراره به این زودی بری؟
_اونجا یکم کار سخت شده باید برم.
_قراره برم کربلا، برات چی سوغات بیارم؟
اسم کربلا که آمد دلم رفت حدود ده سال بود که دلم می خواست زائر آقا شوم. با خودم گفتم: این ماموریت که بیام حتما می رم کربلا.
مامان گفت: رسول با این شرایط کاری که داری، این جوری یادداشت ننویس، بشین وصیت نامه بنویس.
_آخه برام سخته.
_وصیت نامه شهید خیلی تاثیر گذار و مهمه. إن شاءالله که سلامت می آی ولی اگه شهید شدی، ما وصیت نامه ات را داشته باشیم.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امشب #لیله_الرغائب است... شب آرزوها
چه شب قشنگی و چه نام زیبایی... اسم "آرزوها" که می آید، همه به دنبال رویاهایشان میروند... به دنبال نداشته هایشان، کمبود هایشان و همهی حسرت هایی که بر دلشان مانده...
و من با وجود همه ی نداشته هایم، یک کمبود بزرگ نه تنها در زندگی خودم، نه تنها در کشور خودم که در جهان حس میکنم.
در این وضعیت غبار آلود فتنه ها که یکی پس از دیگری اتفاق میفتد و دشمن برای سلب آرامش دیگران، خواب و خوراک ندارد، قطعا باید دعایی کرد که جهانی باشد.
یک دعای جهانی، برای یک رویداد جهانی توسط یک فرد جهانی.
آقای من، مولای من، این روزها نبودنت بیشتر از قبل حس میشود. جای خالیت در زندگیمان آنقدر بزرگ است که هیچ چیزی نمیتواند آن را پر کند...
سرورم، هوای کشورمان را داشته باش، این مملکت از آنِ شماست.
آقا جانم، فتنه های رنگارنگ پدیدار میشوند. دعایمان کن در این فتنه ها، راه را گم نکنیم و پیوسته در مسیر شما باشیم.
امشب برای بزرگترین حاجت مان، دست به دعا برمیداریم. برای فرجت که همانا فرج خودمان در آن است دعا میکنیم. چون معتقدیم: "تا نیایی گره از کار بشر وا نشود"
اما آقا، زندگی برایمان بدون شما سخت شده، دوری از شما بزرگترین درد این عالم است. تو را به خدا بیش از این چشم انتظارمان نگذار مولای من...
ای يار ز ديده گشته غايب برگرد
ای هجر تو اعظم مصائب برگرد
امشب ز خدا فقط تو را میخواهم
ای آرزوی شب رغائب برگرد ...
برگرد کامل ترین آرزو
اللهم عجل لولیک الفرج
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab