2⃣9⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠مسئولان آن موقع !!!
🌷تو یکی از #عملیات ها زخمی شده بود، پاشو #گچ گرفته بودن. هر روز بین ساعت ١١ و ١٢ 🕚برا عوض کردن پانسمان مى یومد. ولی یه روز نیامد!😟 خیلی دقیق و #منظم بود، نگران شدیم....
🌷پرس و جو کردیم، یکی از #رزمنده ها گفت: «از صبح تا عصر حمام🚿 بوده!» گفتیم نباید🚫 اینقدر تو حمام باشه، ممکنه گچ پاش نم بکشه!
🌷سراسیمه به حمام رفتیم. گچ پای احمد #سالم بود، ولی از انگشتاش #خون می چکید. داشت لباس رزمنده ها رو می شست😔. نگاهی به نگاهِ نگران ما کرد و گفت: «حواسم به گچ پام بود، چون #بیت_الماله.»
#جاويدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
279709_281.mp3
1.62M
❤️ "یا مهدی یا مولا العجل" ❤️
🎤با نـــوای #میثم_مطیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باچہ رویۍ بنویسم ڪہ #بیاآقاجان شرم دارم #خِجِلَم من زِشما آقاجان چہ #ڪریمانہ بہ یاد همہ ۍ ما هستۍ آه
3⃣9⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸آقا محمود در جلسه #خواستگاری درباره کار خود صحبت کردند که تعداد و مدت زمان #ماموریتهای ایشان زیاد است و خارج از کشور 🛫باید بروند
🔹 و در ادامه گفتند که خیلی زیاد مسافرت میروم و ممکن است روزی هم بر نگردم😊 که ایشان منظورشان " #شهادت" بود ولی کلمه شهادت را به زبان نیاوردند🚫
🔸 و در مورد کار خود صحبتهای کردند و اینکه ممکن است این مسیر به شهادتـ🕊 ختم شود، که در جواب ایشان گفتم آسمانی شدن ویژه آقایان نیست❌ و #خانمها نیز میتوانند آسمانی شوند☺️ و #شهید_نریمانی سکوت کرد.
🔹 بعد از #ازدواج متوجه شدم که با این جمله ایشان خیلی در تفکر💭 فرو رفت و به انتخاب خود اطمینان بیشتری پیدا کرد👌
🔸 شهید نریمانی برای خانواده خودشان تعریف کرده بود که این خانم #جلوتر از من در راه شهادت🌷 است و مشکلی با این شیوه زندگی ندارم.
🔹 منم به آقا محمود گفتم #خدا سرنوشت را مقدر میکند هرجا باشی این اتفاق میافتد و هزار کیلومتر🗾 آن طرف تر نیز #سرنوشت در پی انسان است.
🔸همیشه به شهید نریمانی میگفتم، "دوست دارم خدا شما را #با_شهادت" از من بگیرد تا توان و تحمل #مصیبت شما برایم کمتر شود🙂.
#شهیدمحمود_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎥
سخن رهبر عظیم الشان😍😍
آراااام باشید😌😍
#پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4⃣9⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
خاطره سرباز عراقی از شهیدی که به آرزویش رسید....
🌷آخرهای #جنگ بود که تیر خوردم و خون زیادی ازم رفته بود😪. ایرانی ها ما را محاصره کرده بودند، چشمانم تار مى ديد😑 که متوجه شدم یک #ایرانی داره به سمتم می آد و تیر خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید #زنده هستم؛ جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم عربی بلد است، بچه #خوزستان بود.
🌷پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: #علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟!🙁 شیعه هستی؟ گفتم: آره. پرسید: خونت کجاست؟ گفتم: نجف... تا گفتم #نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود😢 که گفت: کجای نجف؟ گفتم: اون کوچه ای که تهش به حرم حضرت علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.😭
🌷بهم گفت: اسمت علی هست و #شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی،
عشــ❤️ـق ما ایرانی ها است؛ بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین😔، ولی توبه نکردم🚫. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که #شهید بشم و به رسم شما من رو دور ضریح خوشگل علی بچرخونن😍 و رو به روی حرم #امامم دفنم کنند.
🌷پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت😢 که یهو گفت: برو #آزادی! گفتم: چرا؟ گفت: چون شیعه هستی و اسمت #علی هست، برو. پا شدم؛ دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم....
🌷....چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم🏥. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم😟، گفتم: آره، چطور؟ گفت:ِ ما تو را #دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملاً سوخته بود و نمی شد تشخیص داد، اما #لباس_تو تنش بود و تو جیبش پلاک🏷 تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور #ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم.
🌷به شدت اشک می ریختم😭، همه تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، سجده کردم، گفتم: #خدایا من کیا را کشتم! خدایا لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی #توبه من را قبول می کنی؟
🌷 #شهدای_ایرانی مستجاب الدعوه هستند👌.....
راوى: على كاظم #سربازشيعه_عراقى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران0⃣6⃣ 💠 نان خشــک یا کبـــاب 📌خاطره ای از #شهید_حسن_بــاقـــری🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @sh
🌷 #یاد_یاران1⃣6⃣
💠 خودم یه دست دارم با دوتا پا
📌خاطره ای از
#شهید_حاج_حسین_خــــرازی🌷
👆عکس باز شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_19107447.mp3
6.25M
دلبر تویی...
و دنیا چشم به راه ظهورت نشسته است...😍😍
#بسیار_زیبا👌👌
🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید هادی کجا و من کجا...❗️ بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻شهید هادی کجا و من کجا؟
مذهبی بودم،
کارم شده بود چیک و چیک📸
سلفی و یهویی...✌️
عکسهای مختلف با #چادر و #روسری لبنانی!
من و دوستم یهویی توی کافیشاپ
من و زهرا یهویی #گلزارشهدا... !!
من و خواهرم یهویی... !!!
عکس لبخند با #عشوه های ریز دخترانه...
دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها...😔
#کامنتهایم یکی در میان احسنت و فتبارک الله👌...
#دایرکتهایم پر شده بود از تعریف و تجمیدها...
از نظر خودم کارم اشتباه نبود📛
چرا که حجاب داشتم ، #حجاب_برتر
کم کم در عکسهایم رنگ و لعابها بالا گرفت،☺️
تعداد #مزاحمها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت...😓
♨️یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!؟!؟!؟!
چشمم خورد به کتابی📚
رویش نشسته بود
#خروارها_خاک_غفلت...
هاا کردم و خاکها پرید از هر طرف...
📖« #سلام_بر_ابراهیم» بود عنوان زیر خاکی من.
" #ابراهیم هادی" خودمان...
همان گل پسر
#خوشتیپ
#چارشانه
و #هیکل روی فرم
و #اخلاق ورزشی
شکست #نفس خود را...
شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه...🏚
ساک ورزشیاش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!
رفتم سراغ #ایسنتا و پستها
نگاهی انداختم به کامنتها؛
۸۰ درصدش جنس #مذکر بود!!!📛🔞
با احسنت ها و درودهای فراوان!
لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای #نسبتابودار برادرها!
دایرکتهایم که بماند!
⚡️عجب لبخند ملیحی...
⚡️عجب حجب و حیایی...
انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده؛
💥عجب هلویی...
💥عجب قند و نباتی، ای جان!
از خودم بدم آمد😣
شرمسار شدم از این همه عشوه و دلبری...
#شهیدهادی کجا و من کجا😥
باید نفس را قربانی میکردم...
پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابراهیم و ابراهیمها...
✨🌷 دعا میکنم اگر تا حالا این #کتاب رو نخوندین، توفیق خوندنش نصیبتون بشه.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5803369796154163223.pdf
3.54M
📮فایل PDF کتاب #سلام_بر_ابراهیم1
📖 زندگینامه و خاطرات پهلوان شهید ابراهیم هادی
⭕️ اونایی که نخوندن حتما بخونند 😊
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اسمش #داود بود، بارها از #ابراهیم شنیده بود، تشابه زیادی به چهره او داشت، به دنبال ابراهیم رفت، خبر
5⃣9⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰مختصرے از زندگینامه
شهیدی که شباهت زیادی به شهید ابراهیم هادی دارد 👇👇
🌷 #داوود_عابدي که يکي از يلان #گردان ميثم بود، با صداي رسا و قشنگي روضه مي خواند و با لهجه اصيل تهراني و بسيار تو دلي دعا مي کرد.😌
بچه ها به داوود مي گفتن: «داوود غزلي».
او يک بار هم #ابراهیم_هادي را زيارت نکرده اما مريدش شده بود.
هر وقت مرا مي ديد، از پهلواني و مرام و مسلک ابراهیم مي پرسيد.
مي خواست مثل ابراهیم داش بشود. گيوه ي نوک تيز مي پوشيد☺️.
شلوار کردي تن مي کرد و کلاه کف سري مي گذاشت.
اين جوري، بسيار خوش رخ تر مي شد😍👌.
🔰کمـ کمـ زمزمه هاے #عملیات به گوش مي رسید 👇👇
داوود از عمليات #والفجر چهار به گردان ميثم آمد .
کم کم زمزمه عمليات پيچيد و توجيه عملياتي و شناسايي ها بيشتر شد.
معلوم شد نام عمليات، #بدر، و خود عمليات، چيزي شبيه خيبر و ادامه آن است.
نيروهاراه و چاهش را خوب مي دانستند✔️ و تقريبا توجيه بودند.
🔰شب عملیات داود شروع به روضه خواني کرد👇👇
شب دومـ نوبت گردان میثم بود عصر یک مجلس عزا و #روضه_خوانی برای امام حسین دست داد وداوود عابدی روضه خواندند.
داوود، آخر شب، روضه #حضرت_ابوالفضل را خواند.
تا زمان حرکت به طرف👈 خط مقدم، همه مان بیدار بودیم.
نصف شب سوار کامیون شدیم🚛 و نزدیک صبح🌥 رسیدیم لب آب.
وقتی قایق 🛥ما به لب و ساحل رسید و از آن پیاده شدیم،
گفتند: باید تا تاریکی کامل هوا باید صبر کنید
🔰به دلم افتاد داود رفتنی شده👇👇
داود صدایم کرد #آسیدابوالفضل
- دوست داری با چه ذکری بریم تو عراقی ها؟ شما #ساداتی.
گفتم (حیدر یا علی). و شروع به خواندن روضه #حضرت_زهرا کرد.
یکی یکی بچهها آمدند و دورمان جمع شدند.
سید ابوالفضل گفت الان همه مون لو میریم.»
آخرش داوود خواند:
🍂 اگر از کوی تو ای دوست برانند مرا
🌿باز آیم به خدا گر چه نخواهند مرا
🍂شدم ای دوست، سگ قافله درگاهت
🌿به امیدی که به کوی تو رسانند مرا.
همه مان گریه کردیم😭.
به دلم افتاد داوود رفتنی است.
واقعا آسمانیـــ🕊 شده بود.
از رخش پیدا بود
🔷وشهادت داود 👇👇
حین عملیات سعید طوقانی #مصدوم شد.
جلوتر رفتم و دیدم باز بچهها حلقه شدهاند دیدم #داوود است!
تیر #دوشکا خورده بود.
چمباتمه زده بود و میلرزید.😖
تمام لباسش را خون گرفته بود.
بچهها تا مرا دیدند،
گفتند : داوود، داوود، ببین آ سید ابوالفضل😭 .
نگاهم کرد و گفت : «یا علی...آسید ابوالفضل، دیدی من #مسافر شدم؟»
گفتم:«سلام منو به #مادرم_فاطمه برسون، داوود جان.»
جملهای زیر لب زمزمه کرد:«سید، آن جا #منتظرت هستم.»
بغلش کردم و ماچش کردم.
یک وری افتاد زمین و #شهید🌷 شد.
و دعوت پروردگارش را لبیک گفت .
#شهید_داوود_عابدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_15519465.mp3
3.62M
🎼غروب جمعہ ست دوباره
دل تنڱم بهونه داره...
🎤 ڪربلایے جواد مقدم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh