eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣9⃣1⃣ 🌷 💠 خواب (عج) و نوید شهادت 🌷يك روز او را بسيار ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين‌طور سرحال شدى!» پاسخ داد: «ديشب وقتى كرده بوديم، در خواب، صحراى وسيعى را در مقابلم ديدم و را كه صورتش مى ‌درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا ما چه مى ‌شود؟» فرمودند: « با شماست ولى اگر پيروزى واقعى را مى ‌خواهيد، براى من دعا كنيد.» 🌷باز پرسيدم: «آقا من مى شوم؟ فرمودند: «اگر بخواهى، بله. تو در همين مسير شهيد مى ‌شوى، به اين نشانى كه از سينه به بالا چيزى از بدنت باقى نمى ماند. به بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.» 🌷اين وصيت‌نامه‌اش را نوشت و از شهيد برونسى خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه‌اش را به قم برساند. چند روز بعد متوجه حضور ما شد و ما را به بست. طلبه ى جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزى از بدنش نماند. 📚 كتاب ١٥ آيه، صفحه ٩١ راوى: محمد قاسمى 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید ذوالفقاری🌷 🔰علمای نجف در مراسم چهلم او می‌گفتند: #شهیدذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از
2⃣6⃣8⃣ 🌷 💠طلبه لوله کش 🔰هادی متوجه شد که بیشتر دوستان ، از خانواده‌های مستضعف نجف هستند و در منازلی🏠 زندگی می‌کنند که آب لوله کشی نداشت🚱 و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت. 🔰هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی شد🚌 بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه می‌کرد و به خانه می‌رفت. از خود طلبه‌ها کمک می‌گرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن👌 نجف را آب می‌کرد. 🔰هادی شهریه و هیچ مزدی💰 برای لوله کشی نمی‌گرفت🚫 یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی‌گیری⁉️ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم و... خندید و گفت:‌ خدا خودش می‌رسونه☺️ 🔰سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خودش می‌رسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این را شنیده‌ایم. ⚡️اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامه‌ریزی کنه👌 تو پس فردا می‌خوای زن بگیری و... 🔰هادی دوباره لبخند زد😊 و گفت: آدم برای باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت داشتیم برامون می‌فرسته✅ بعد مکثی کرد و عجیبی را برایم تعریف کرد. 🔰گفت: یه شب🌙 تو همین خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم🕌 و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا (ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه به شانه من زد و گفت:‌ آقا این پاکت💌 مال شماست. 🔰برگشتم و دیدم یک است که او را نمی‌شناختم. بعد هم بی‌اختیار پاکت را گرفتم📩 بعد از راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول💵 داخل آن پاکت است. 🔰هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: ، همه چیز دست خداست. من برای این مردم ، ولی با ایمان✨ کار می‌کنم. هم هروقت احتیاج داشته باشم برام می‌ذاره تو پاکت و می‌فرسته📨 📚برگرفته از کتاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید خواب #امام_زمان(عج) رو میبیند آقا به او می فرمایند: چرا مانع میشوی که #فرمانده نیروهایم به
9⃣9⃣8⃣ ‌ 🌷 💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷 🔮ما میدانستیم او ان قدر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند❌ حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این را ماشین نابود میکند چون به اطرافش توجه نداشت. اما داستان دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان🏚 تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد. 🔮همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد🗣 آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری📛 او می گفت مادر من و مادر اصرار، که نمیگذارم.. 🔮 مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده🛌 است میگوید ، چشمم بیدارشد ⚡️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد✨ و پشت سر آن وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک (عجل الله تعالی فرجه) نیست❌ 🔮به استقبالش وگفتم. ❣السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند🚫 فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده به جبهه برود⁉️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه💔 دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره. 🔮باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش❌😢 🔮تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم👁 را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و ومن هم روبروی ایشان👥 زانو زدم. 🔮یک لیوان چای☕️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند گفتم نه آقا میل ندارم و حضرت شده بودم😍بازفرمودند: بخور.گفتم آقا . فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز📗 بسیار قشنگ و بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود⭕️ 🔮روی آن چیزهایی نوشتند که من خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در🚪 بدرقه کردم. وتشریف بردند. 🔮ناگهان با مسجد🕌ازجا پریدم چراغ💡خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا💌 هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی⁉️گفتم: مادر دیگه نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی می گرفتی 🔮گفتم ببین (علیه السلام) برایت نامه نوشته💌 و کاغذ سبز را بهش دادم. از شادی پروازکرد🕊 گاهی می بوسید و می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و . بعد که آرام شد😌 آماده شد📿 🔮آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت این واقعه را حتی به پدرم هم نگو❌گفتم: چشم و اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند👥👥 وخداحافظیش👋 میکردند 🔮و میگفتند چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی⁉️ می گفت: سپردمش به برود به امیدخدا. و او رفت پانزده روز شد که 🌷 آوردند... ⚜فاعتبروا یا اولی الابصار. ❣ببینید آنان که ره صدساله رفته اند. 🌷 🔷راهشان پر رهرو🔷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🔸می شـود عالـ🌎ـم پُـر از ▪️آوازه‌ ی #آقـایی ات 🔹یوسفان را محو خواهی کرد ▫️با زیبایی ات😍 🔸می شود تسلیم محضِ #ذوالفقارت ▪️شرق و غرب↔️ 🔹سجده↶ خواهد کرد ▫️پای هیبت #زهرایی ات #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به روایت از مادر: چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر اصغرامام حسین (ع)🌷 باشد! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخواند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: ابن الحسین امام سجاد (ع)🌷! هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🔅سلام بر شکوه سَروَری و تو که از پدران خویش به ارث برده ای 🔅 بر تو و بر روزی که بر سروری خواهی کرد😍 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَادَةِ الْبَشَرِ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh