eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از ماه ها! 😔 🔴تشییع و تدفین پیکر مطهر مدافع حرم سردار رشید اسلام 📆یکشنبه ٢٨ اردیبهشت مصادف با ۲۳ رمضان ⏰ساعت ١٠ صبح 💥رعايت مسائل بهداشتی الزامی است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚨 💐با توجه به درخواست های مکرر مردمی و موافقت خانواده محترم شهید مدافع حرم " " امکان زیارت همرزمان و دوستداران شهید امروز ( یکشنبه) از ساعت ۱۶ الی ۱۷ ویژه برادران مهیاست. 💐زیارت ویژه و خانواده معظم شهدا فردا(دوشنبه) از ساعت ۱۶ الی ۱۷ برقرار است. ⛔️لذا از خواهران محترمه درخواست می گردد امروز به مراجعه نفرمایند🚷🚷 بر همین اساس اعلام می گردد: رعایت پروتکل های بهداشتی و از ورود زائرین بدون و ممانعت به عمل خواهد آمد📛 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️مراسم تشییع پیکر پاک شهید مدافع حرم 📆چهارشنبه ۲۸ خرداد ماه ۱۳۹۹ 📌قطعه ۵۰ بهشت زهرا سلام الله علیها 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 6⃣ 💟روزای اول یه روز دستمو گرفت و گفت: خانومی بیا پیشم بشین کارِت دارم. گفتم: بفرما آقای گلم☺️ من سراپا گوشم. گفت: ببین خانومی همین اول بهت گفته باشمااا، کار خونه رو تقسیم میکنیم☝️ هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی 💟گفتم: آخه شما از سر کار برمیگردی خسته میشی. گفت: حرف نباشه! حرف آخر با منه! اونم هر چی تو بگی. من باید بگم 😄 واقعاً هم به قولش عمل کرد. از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی، شروع میکرد کردن 💟مهمون که میومد، بهم میگفت: شما بشین خانوم از مهمونا پذیرایی ميکنم. فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن: خوش به حالت خانوم. آقای مهدی، واقعاً یه مرد واقعیه♥️منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم 💟واسه زندگی اومده بودیم . با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود. ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود. سر کار که میرفت میشدم. بر که میگشت میفهمید، با وجود خستگی میگفت: نبینم خانومی من دلش گرفته باشه هااا😉 پاشو حاضر شو بریم بیرون. میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم 💟اونقدر و بگو و بخند راه مینداخت که همه اون ساعتایی که کنارم نبود هم جبران میکرد و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل😍 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 2⃣ 📝آن زمان مدرسه ها خیلی نبود. کاری به حجاب نداشتند. با این که مدیرمان خیلی روی برداشتن حجاب اصرار داشت، من و چند تا از بچه ها سرمان می کردیم. مدیر بیش تر وقت ها سر صف تذکر🚨 می داد و بچه های چادری را مسخره می کرد.  📝چون بعضی ها با می آمدند، می گفت: این چادرِ شما که حجاب نیست، خودتون رو پشت ویترین کردین. ولی به چادر من کاری نداشت❌ چون همیشه شاگرد اول بودم و برای مدرسه رتبه می آوردم، سخت نمی گرفت. سال چهل و نه، رشته ی دانشگاه علوم اصفهان قبول شدم. 📝شیمی راخیلی دوست داشتم. دختر فامیل بودم که دانشگاه می رفتم. خواهرم که دوسال از من بزرگ تر بود، وقتی دیپلم گرفت، ازدواج کرد. ولی من خیلی دوست داشتم درسم📚 را بخوانم. برای همین، مادر و بابا مخالفتی نکردند. حتی یادم هست چند تا کتاب مرجع بود که لازم داشتم. چندتا کتاب شیمی بود، به زبان انگلیسی. 📝با این که خیلی هم برای درسم لازم نبود، ولی وقتی یک بار بابا می خواست برای کاری به برود روی کاغذ اسم کتاب ها را نوشتم و گفتم اگر توانست برایم بگیرد. بابا وقتی رفته بود تهران، به چندتا کتاب فروشی سر زده بود تا کتاب ها را پیدا کرده بود✅ خوشحال بود که اهل درس بودم. 📝با همین کارهایش ام به درس بیش تر می شد. آن موقع خانواده های مذهبی به سختی با ادامه ی تحصیل دخترشان موافق بودند. فامیل های ما هم چشمشان به من بود. همان روز اولی که سرکلاس نشستم، اوضاع دستم آمد. ما دخترها یک طرف کلاس کنار هم👥 نشستیم. آن هایی هم که خیلی اهل و این حرف ها نبودند، تک تک یا با فاصله روی صندلی ها نشستند. 📝کلاس زبان انگلیسی🔠 داشتیم. استاد که وارد شد، نگاهی به بچه ها انداخت و گفت: این چه وضعيه؟ چرا مثل عهد بوق نشستیم؟ دفعه ی دیگه نبینم این طوری نشسته باشین. یه پسر بشینه، یه دختر؛ یکی در میان. ولی ما گوش ندادیم به حرفش. خیلی سخت بود، ولی می خواستیم باشیم. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣1⃣ 📝سال پنجاه و چهار📆 از یوسف خواستند برود ؛ پادگان لویزان، گارد شاهنشاهی یوسف تردید داشت. با استادش و چند نفر دیگر مشورت کرد. گفتند: به صلاح است که برود تا شک هایی که تا به حال ساواک به او داشته، از بین برود. 📝می گفتند: موقعیت خوبی است. یوسف هم قبول کرد و رفتیم تهران. خیابان دماوند، یک خانه🏡 اجاره کردیم که طبقه ی بالایش هم یک افسر با خانمش زندگی می کرد. سال اولی که تهران آمدیم، سخت ترین دوران زندگی من بود. همان غربت و که ازش می ترسیدم‌ و به خاطر همان هم نمی خواستم با یک نظامی ازدواج کنم😢 سرم آمده بود. باید بنشینم و کتاب ها بنویسم از آن غربت. 📝یوسف ساعت⏰ شش صبح می رفت سرکار و پنج بعد از ظهر می آمد خانه. توی این مدت من همه اش بودم. هیچ برنامه و سرگرمی ای نداشتم. البته حامد بود و سرم به او گرم بود، ولی او هم هشت نه ماهه بود و هم صحبتی نداشتم 📝از تنهایی خیلی میترسیدم😰 از اینکه یک نفر یکدفعه بیاید توی خانه و من تنها باشم. تلفن☎️ که نداشتیم جایی راهم که بلد نبودم. همان اتفاقی افتاد که ترسم بیشتر شد 📖زهرا سینی را از توی آشپزخانه برداشت، حوصله اش از چهار دیواری خانه سر رفته بود رفت توی تراس تا گوشت هایی🍖 که صبح خریده بود خُرد کند. توی اتاق بند نمیشد آنقدر نق زد که زهرا بلند شد و آوردش توی تراس گذاشتش روی صندلی بغل دستش و مشغول کارخودش شد 📖حامد میخواست دولاشه و مادرش را تماشا کند اما یکدفعه سنگینیش را جلو داد و صندلی برگشت و حامد خورد زمین، زهرا وحشت زده😱 داد کشید . سر حامد خورده بود به لبه ی تیز سنگ⚡️ باغچه ی کوچیکی که توی تراس بود و مثل فواره از سرش خون میریخت. 📖زهرا مانده بود چه کند سریع حامد را بغل گرفت و سعی کرد کند. هنوز یک هفته نشده بود که آمده بودند تهران، کسی را نمیشناخت، تلفن که نداشتند. دکتر و درمانگاهی هم که نمیشناخت😢 فقط شب اول ورودشان به این خانه با بالایی در حدِّ سلام و علیک آشنا شده بود. آخرش با هول و ولا رفت طبقه بالاو زنگ هسایه شان را زد. فرزانه خانم همراهش آمد و باهم حامد را بردند دکتر. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣1⃣3⃣1⃣🌷 💠شهیدی که از پشت بی سیم خبر را اعلام کرد 🔰صب🌤ح ۲۸ مرداد ۹۲ 📅محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیروهای خودی متوجه دشمن شدند. محسن پشت بیسیم می گوید: دارند دورمان می‌زنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید. حالا خودی دور تا دور تپه را می‌زد. مسئول آتشبار🔥 نگران نیروهای خودی بود و از محسن می‌خواست حواسش را بیشتر جمع کند. 🔰محسن در جواب بی سیم می گوید: دوربینم 📸را زدند، جایم بد است.قرار شده جایش را کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بوده که با اصابت 💥خمپاره از ناحیه پا مجروح شده. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه می‌گردند باز به دنبال انجام وظیفه اش بوده 🔰به هوای پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفته ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دیده به بهداری می گوید: من خوبم به دیگران برس و برمی گردد. تانک‌های زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و می‌خواستند تک دشمن 👹را جواب دهند. 🔰محسن که را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو می‌رفت تا دیدبانی کند. مسئول بار بی سیم می زند، محسن جواب می دهد: دارند ما را می زنند. من کنار تانک هستم. گرای محل خودش را میدهد که در این حین ☄ روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد قرار می گیرد. 🔰محسن در بی سیم می گوید: دارند ما را می‌زنند ... زدنمون ... یا حسین ..." و دیگر صدای محسن شنیده نشده. دو روز بعد از به پدرم گفته بودند که محسن مجروح شده است. همان شب 🌙تا صبح صدای پدر را شنیدم که مدام می شود به آقا ابا عبدالله(ع).آن شب مرضیه(فرزندشهید) هم خیلی بی تابی می‌کرد. 🔰صب🌤ح برادرم آمد پدر و گفت: محسن مجروح شده و در یکی از های تهران بستری است. و گفت یکی از دوستانش هم شده است. رفتم لباس 👕هایم را بپوشم که برویم . رو به برادرم کردم و گفتم: نکند محسن هم شده باشد. 🔰نمی‌دانم این حرف چرا به به زبانم آمد. همین حرف کافی بود تا از رفتار برادرم شوم که محسن به رسیده است.✅ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعالیتهای سیاسی دوران خدمت او با مبارزات امت💪 اسلامی همزمان بود🗓. با وجود خفقان شدید حاکم👹بر مراکز نظامی🏰، اعلامیه‌های حضرت امام(ره) را مخفیانه به «پادگان عباس‌آباد» منتقل و آنها را پخش می‌کرد🖨. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها کرد👌 و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی شکوهمند اسلامی فعالیت کرد💪 و در جریان تشریف فرمایی امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.😊 در بهار سال ۱۳۵۸ به هنگام تأسیس سپاه پاسداران💪 کاشان با احساس، به عضویت درآمد و در قسمت مشغول به خدمت شد💐 در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات - عملیات همکاری کرد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨پرواز🕊 همیشه زیباست.❤️ 🍃 فروردین ماه سال ۱۳۳۵ 🗓 در شهر به دنیا آمد او که در خانواده‌ای پر جمعیت👥زندگی خود را آغاز کرده بود، بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی به برای ادامه تحصیل👨‍🎓 نزد خواهرش رفت و بعد از پایان تحصیلات وارد شد. 🍃 شهید ابراهیم در روزهای بهمن ماه با انبوهی از مردم مواجه می‌شود که برای به خیابان هجوم اورده ‌اند فرمانده اجازه به مردم بی ‌گناه را صادر می‌کند😱اما اسلامی با شجاعت تمام از این کار سر باز می‌زند.👌 🍃 این‌چنین او زندانی ‌میشود و در روز ۲۲ بهمن دستور را صادر می‌کنند.اما با خواست خدا در همان روز پیروز😍 می‌شود و او رها شده و به جماران می‌رود و مانند پروانه🦋دور امام می‌گردد.😍 🍃 و سرانجام به‌دست بر اثر انفجار هواپیما✈️به درجه رفیع نائل می‌آید.😔 ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
^'💜'^ 🌿شھیدۍ ڪھ از بـےڪسے براۍ آب مےنوشـټ..😳 ⚘؛ در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد😔 یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد😞. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر از دنیا رفت😨و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت🤯 بعد همراه برادرش به رفت. با پیروزی و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان امام پا به عرصه انقلاب گذاشت👌 در همین سال‌ها برادر یوسف در حادثه‌ای درگذشت😢 ⚘همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف نشسته و نامه می‌نویسد✍. با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز...😳 ⚘یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد.☺️ نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت😳. چشمانش پر از اشک شد و گفت من برای نامه می‌نویسم. کسی را ندارم که!!!😭 ⚘او سرانجام در عملیات ۵، در به شهادت رسید.😢 چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان(؏ـج‌)💚. ♥️🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚متروی ایستگاهی🚉 دارد به نام جوانمرد قصاب📚 این، همیشه با و‌ضو بود.😊 می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: 🤲، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه👌...!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.😍 اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت🥩 می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.😍 گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.😊 گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی، دوباره بر میگرداند به.😔 گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی💶.» نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از را گذراند🗓 و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در هیاهوی دهه سی، اردیبهشتی که بیستم آن را به نام مهدی(عج) آذین بسته بودند تو پا به این دنیا نهادی و شدی پرویز خیامیان. سربازی که بلندای آسمان جایگاهش بود. شوق را در دل داشتی و فکر خدمت را در سر. پس پرواز کردی بر فراز آسمان های تا سپهری امن برای هم‌میهنانت بسازی. 🍃آرمانهایت را گره زدی به نهال و با هم رشد کردید تو شدی یکی از همافرانی که با پیر خمین بیعت کرد و با خون خویش پای را امضا زدی. جنگ محکی شد برای آنان که ادعا داشتند تو نیز در صف مدعیان بودی با این تفاوت که جامه عمل پوشاندی به ادعاهایت. 🍃خود را با پرواز محک زدی! خبر سربلندی ات در آزمون رستگاری در آخرین روزهای بهار شصت تیتر روزنامه ها شد: یك فروند هواپيماي توربو ـ كوماند ارتش جمهوري اسلامي ايران كه از اروميه عازم بود در نزديكي زنجان در اثر برخورد با كوه در ساعت پنج بعد از ظهر سقوط مي‌كند. 🍃 در اين حادثه 7 تن سرنشينان و آن به شهادت مي‌رسند. اسامي آنها به‌شرح زير است. همافر دوم پرويز خياميان، همافر دوم اكبر معبوديان، ستوانيار خلبان سيدمهدي علوي و... 🍃آن روز آسمان برای تو و‌ هم‌ رزمانت آغوشش را باز کرد تا برا همیشه در او جاودانه شوید. ✨✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۱ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ خرداد ۱٣۶۰ 📅تاریخ انتشار : ٢۱ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : زنجان 🥀مزار شهید : اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بهمن سال ۱٣۵٧ شهید احمد کاکا که سرباز گارد جاویدان بود به فرمان ، با اسلحه و مهمات، از لشکر گارد فرار کرده و روزهای ٢۱ و ٢٢بهمن را در کنار مردم، علیه عوامل شاه می جنگد. بعد از پیروزی انقلاب، یک عده از دوستانش که گرایش به افکار، منافق و چریک و فدایی داشتند دور و برش را گرفته و باعث می شوند تا او از دور شود. 🍃روزی به پیشنهاد و اصرار برادرش که خیابان های را نمی شناخت و تمایل داشت تا به دیدن در جماران برود با او همراه شد. در این دیدار امام در رابطه با که به گروهک منافقین می پیوستند، صحبت  کردند و خطاب به آنان فرمودند: "نمی خواهید آدم بشوید؟ کی می خواهید برگردید؟" بعد از این شهید احمد گفته بود. مثل اینکه امام تنها به من نگاه می کرد و می گفت: احمدِ کاکا! تو نمی خوای بشی؟ تا کی می خوای ادامه بدی؟ من سرم رو برگردوندم و چند بار به اطرافم نگاه کردم، اما انگار چشم امام فقط به چشمای من افتاده بود. 🍃بعد از این ماجرا اول وارد کمیته و بعد سپاه شد و با آغاز جنگ به رفت وسر انجام در ۱۱\٨\۱٣۶۱ در منطقه عین خوش در بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به پاكش به خیل شهدا پیوست و پیكر مطهرش در گله محله آرام گرفت.  ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ آبان ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عین خوش 🥀مزار شهید : گله محله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡هو‌العشق♡ 🍃چشم هایم مسیر تا حلب، مازندران تا و... را می‌کاوید به امید اینکه کوچ عشاق را ببیند. اگر عشاق به قاعده یک پر میگیرند و با یک روی بام زینبیه فرود می‌آیند، هستند کسانی که با یک یا حسین تا خود پرواز می‌کنند... 🍃پاییز آن سال شهر با تنی زخمی و خسته را به آذر رساند، دود سیاهی که حاصل به شهر بود به هوا می‌رفت و آینه آسمان رو به سیاهی و کدری می‌رفت. 🍃مرتضی در تکاپو بود قائله را بخواباند اما، روضه این بار نه در و دمشق بلکه در تهران تکرار شد ضربه ای به پهلویش زدند و روضه کوچه پیش چشمانش جان گرفت. خون از فرق سرش جاری شد و شکاف سرش او را برد به ، پای آن سجاده خونین... 🍃دیگر نفس های خونینش یارای مقابله با خوی وحشی‌شان نبود که آخرین ضربه کار خودش را کرد یاحسینش آسمان شب را آزرده خاطر کرد. 🍃در میان آن هیاهو فقط یک آرزو داشت دست بر سینه نهاد و زیر لب زمزمه کرد: . دیگر حتی صدای زمزمه اش هم نمی‌آمد. و آرامشی که در آشوب را در آغوش کشیده بود او را با خود تا عرش اعلا برد. 🍃تاریخ شاهد داغی بود که بر دل ها نهادند و یک را عزادار کردند. نود و هشت، سال پر کشیدن بود. مدافع امنیت❤ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ بهمن ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ آبان ۱۳۹۸ 📅تاریخ انتشار : ٢۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امامزاده اسماعیل. شهریار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شهید حاج رضا فرزانه سال ۱۳۴۳ در دنیا آمد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و تا آخر جنگ با سمتهای مختلف به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت. سال ۶۳ کرد و صاحب سه فرزند پسر شد. 🍃شهید فرزانه در مدت هشت سال حضور در جبهه، بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت.با حمله تکفیریها به، خود را برای دفاع از آل الله آماده کرد 👊 🍃اگر چه مسئولان رضایت به این سفر ندادند ولی شهید حاج رضا تصمیم خود را گرفته بود. ۱۲ دی ماه سال ۹۴ آغاز سفرش شد و چهل روز بعد، ٢٢ بهمن خبر شهادتش رسید🕊 🍃پیکر مطهرش را دوستان زینبی اش، برای خنثی کردن توطئه تکفیریها مخفی کردند و بدین ترتیب پیکرش هم شد♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۲ خرداد ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨شهید بهروز آهندوست 🍃شهید آهندوست سال ۴۷ در خرم آباد دنیا آمد. تحصیلاتش را در شهر ارومیه تا مقطع دبیرستان سپری کرد، سپس به پیشنهاد برادرش به شیخ عبدالحسین در وارد شد. 🍃پدر شهید بهروز، ارتشی بود ولی حال و فضای خانه، سنتی و دینی بود. بچه های خانواده از کودکی توسط مادر، نماز و را می آموختند و از به مسجد و مراسم مذهبی می رفتند. 🍃شهید بهروز از سن نوجوانی مانند دو برادر بزرگترش مومن و معتقد رشد کرد و از طریق بسیج و سپاه به نبرد با حکومت و نظام سلطه و نوکرشان صدام پرداخت. مدتی در حوزه علمیه درس خواند ولی پس از شهادت دو برادر بزرگترش، جاوید و بهزاد، به برگشت و در بخش تخریب خدمت کرد. 🍃عاشق بود و همواره می گفت باید به فرامین امام جامع عمل بپوشانیم. شهید بهروز سالها به مبازه با دشمن ادامه داد، سرانجام تاریخ ۶۵.۱.۹ با انفجار مین به شهادت رسید🕊 🍃خواهر شهید می گوید: مادرم از علیه السلام، تقاضای فرزند پسر کرد. در خواب دید به او می گویند، به تو سه فرزند پسر می دهیم ولی از تو می گیریم. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ اسفند ۱٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ٩ اردیبهشت ۱٣۶۵ 🥀مزار شهید : باغ رضوان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭐️✨⭐️✨⭐️✨⭐️✨⭐️ 💫دوست داشت برود ولی پدرش اجازه نداد❌ 💫همه کارهایش را کرده بود و عجیب دوست داشت برود که نشد. و قسمتش این بود در به شهادت برسد🕊🌷 ✍🏻به روایت مادر 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🇮🇷🌹🌹🌹🌹اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه ۱۴۰۱🇮🇷 ---------------------------------------------------------- : ۱. طلبه ۲. ۳. حسنوند ۴. ۵. ۶. ۷. ------------------------------------- : ۸. ------------------------------------- : ۹. (گرمسار) -------------------------------- ۱۰. : ۱۱. - ۱۲. - ۱۳. - نیروی امنیتی ----------------------------------- : ۱۴. (سراوان) ۱۵. ایرانشهر ۱۶. (خاش) ۱۷. (زاهدان) ۱۸. (زاهدان) ۱۹. (زاهدان) ۲۰. (زاهدان) ۲۱. (زاهدان) ۲۲. (زاهدان) ۲۳. (زاهدان) ۲۴. (زاهدان) ۲۵. (سراوان) ۲۶. (سراوان) ۲۷. ۲۸. ( ) ---------------------------------------- : ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴.۳۵. دو نفر مجهول الهویه ----------------------------------- : ۳۶. ۳۷. ---------------------------------------- : ۳۸. دانشجو ۳۹. دانشجو ۴۰. ( ) ۴۱. ۴۲. ( ) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹دیشب مادرم خواب (س) را دیده و حضرت نسبت به کارهایم در اردوگاه به مادرم کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ها رو اذیت می کنی⁉️ حلالت نمی کنم...😭😭 🔸حالا من اومدم که حلالیت بطلبم😭😭 کم کم محبت حاج اقا در دل ایشان جا باز کرد و شد مرید ایشان💖بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری بفرستند و بسیار دلگیر بود. 🔹وقتی ایرانی آزاد شدند، برا خداحافظی با آنها بخصوص آقای ابوترابی تا مرز ایران🇮🇷آمد. بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کند و برای دیدن شان راهی شد. وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف💥 مرحوم شدند به شدت متاثر شد. 🔸رفت سر مزارش و مدتها آنجا بود. از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. حتی ایشان رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شان کرده بود و حلالیت طلبید😔 حتی تا روستاهای خراسان رفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📄۸۲ شهید امنیت در ۲ ماه / اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه ۱۴۰۱ 🔻 : ۱. شهید طلبه آرمان علی وردی ۲. شهید حسین تقی پور ۳. شهید فرید کرم پور حسنوند ۴. شهید امیر کمندی ۵. شهید سلمان امیراحمدی ۶. شهید پوریا احمدی ۷. شهید مهدی لطفی : ۸. شهید حسین اجاقی زنوز : ۹. شهید محمدحسین سروری راد ۱۰. : ۱۱. شهید اسماعیل چراغی ۱۲. شهید محسن حمیدی ۱۳. شهید محمدحسین کریمی : ۱۴. شهید_محمد_عباسی ۱۵. شهید_محسن_رضایی ۱۶. شهید مرتضی_غلامیان ۱۷. شهید سید حمیدرضا هاشمی ۱۸. شهید محمدامین آب در شکر ۱۹. شهید علی بیک وارازی ۲۰. شهید محمدامین عارفی ۲۱. شهید سعید برهانزهی ریگی ۲۲.شهید مهدی ملاشاهی زارع ۲۳. شهید سجاد شهرکی ۲۴. شهید_جواد_کیخا_جهانتیغی ۲۵. شهید رضا رضوانی ۲۶. شهید امیرحسین نیکپور ۲۷. شهید رسول حسینی محمد آبادی ۲۸. شهید ناصر براهویی : ۲۹. شهید رضا شریعتی ۳۰. شهید کیان پیرفلک ۳۱. شهید_اشرف نیکبخت ۳۲. شهید آبتین رحمانی ۳۳. شهید علی مولایی ۳۴. سپهر_مقصودی ۳۵.میلاد سعیدیان جو : ۳۶. شهید روح_الله عجمیان ۳۷. شهیدعلی اصغر بیگلو : ۳۸. شهید حسین زینالزاده ۳۹. شهید دانیال رضازاده ۴۰. شهید محمدرسول دوست محمدی ۴۱. شهید حسن براتی ۴۲. شهید مسلم جاویدی مهر : شهید علی نظری : ۴۴. شهید مجتبی امیری دوماری : ۴۵. شهیده زهرا اسماعیلی ۴۶. شهید علیرضا سرایداران ۴۷. شهید آرشام سرایداران ۴۸. شهید مجتبی ندیمی ۴۹. شهید حسنعلی پورعیسی ۵۰. شهید بهادر آزادی شیری ۵۱. شهید سیدفریدالدین معصومی ۵۲. شهید علی اصغر لری گویینی ۵۳. شهید نوجوان محمدرضا کشاورز ۵۴. شهید محمدولی کیاسی ۵۵. شهید احساس مرادی ۵۶. شهید هوشنگ خوب ۵۷. شهید امید خوب ۵۸. شهید رضا زارع مویدی ۵۹. شهید طلبه محمد زارع مویدی ۶۰. شهید امیررضا اولادی ۶۱. شهید هادی عرفانی نیا ۶۲. شهید نورالدین جنگجو : ۶۳. شهید علی فاضلی ۶۴. شهید هادی چاکسری ن ۶۵. شهید محمد فلاح : ۶۶. شهید رحیم سحابی ۶۷. شهید مهدی اثنی عشری ۶۸. شهید رضا الماسی ۶۹. شهید سید عباس فاطمیه : ۷۰. شهید غلامرضا بامدی ۷۱. شهید حسین یوسفی ۷۲. شهید رضا آذربار ۷۳. شهید داوود عبداللهی ۷۴.. شهید سروان تورج اردلان : ۷۴. شهید طلبه مهدی زاهدلویی : ۷۵. شهید عباس خالقی : ۷۶. شهید_مجید_یوسفی ۷۷. شهید حمید پورنوروز ۷۸. شهید حمزه علی نژاد مرز شمال غرب: ۷۹. شهید رضا خانیچگنی ۸۰. شهید وجیه الله آذرنگ : ۸۱. شهید نادر بیرامی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣3⃣ 📖با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود، تا دو ساعت بعد هنوز جای دو تا فرو رفتگی روی چشمهایش بود با همین اش دوباره کنکور شرکت کرد. 📖آن روزها در دانشگاه ازاد تبریز زبان انگلیسی🔠 میخواند. گفتم: تو استعدادش را داری که دانشگاه قبول شوی. ایوب دوباره کنکور داد کارنامه قبولیش که امد برای زهرا پستش کردم📬 او برای ایوب انتخاب رشته کرد 📖ایوب زنگ زد تهران -چه خبر از انتخاب رشته ام؟ -تو کاری نداشته باش طوری زده ام که تهران قبول شی، قبول شد. "مدیریت دولتی دانشگاه تهران" 📖بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و امد بین تهران و تبریز🚌 تمام شد. برای درس ایوب امدیم . ایوب مهمان خیلی دوست داشت😍 در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود 📖دوستان و فامیل برای دیدن ایوب امده بودند. ایوب با هیجان از میگفت. مهمانها به او نگاه میکردند و او مثل همیشه به من♥️ قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش میشوم و احساس میکنم با این کارش ب باقی مهمانها بی احترامی میکند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت😅 📖آخر سر با چشم و ابرو به مهمانها اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من. از خجالت سرخ شدم☺️ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. دوست داشت همه ی حرفهایش من باشم. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠امام خامنه‌ای: این حدیث تنم را لرزاند که امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یک نماز صبحت شود، کل دنیا طلا شود و در راه خدا بدهی جبران نمیشود❌ در یکی از مجالس علما حضور داشتم. بعد از پایان جلسه، یکی از آقایان روحانی جلو آمد و سلام کرد. بنده را شناخته بود و گفت: در مورد باید مطلبی را بگویم. من سالها قبل کتاب سلام بر ابراهیم📚 را خواندم و به دوستانم توصیه به مطالعه می کردم. یکبار عجیبی از این شهید عزیز دیدم. ایشان ادامه داد: در عالم رویا دیدم که این مرد الهی آنقدر عظمت و بزرگی پیدا کرده بود که بر شهر تهران مشرف شده بود. یعنی بزرگ در مقابل شهید ابراهیم هادی مثل یک نقشه کوچک بود! اما من احساس می کردم که ابراهیم از چیزی ناراحت است😢 دنبال علت ناراحتی این شهید عزیز بودم. ✅آن لحظات موقع طلوع آفتاب🌥 در تهران بود. ابراهیم اینطور به من فهماند که چرا مردم به شان اهمیت نمی دهند؟! 📙برگرفته از کتاب اثر گروه شهید هادی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 
⭕️میخوای بدونی مداح مورد علاقت کجا میره❓❗️ حاج‌محمود / وحید / حسین / حسن / میثم / سید رضا نریمانی / مهدی / مجید / مهدی / محمد رضا / مهدی / روح الله / رضا / محمدحسین/ امیر / رو و مورد علاقت کن پیدا میشه 👆 🚫تو این کانال اعلامیه های سراسری استان های کشور 👇💥 🔥 ، ، ، .....🔥 گذاشته میشه 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3245211764Ca8509c29c8 اعلامیه های بروز 🔥