🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻شعری از زبان #حمید_آقا برای همسر بزرگوارشان😍 👈 #شهید حمید سیاهکالی شاعر بودن😍 🍃🌹🍃🌹 🌾حالت چگونه ا
🍃🌺🍃🌺
#عاشق هم بودیم
شب آخر تا صبح بیدار بودم و #نگاهش میکردم
موقع رفتن بهم گفت:
#دلم را لرزاندی، اما #ایمانم را نمۍتوانی بلرزانی
در #معراج بهش گفتم:
#حلالم کن که دلت را #لرزاندم
#شهیدحمیدسیاهکلۍمرادی🕊
#شهید_مدافع_حرم
#شبتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کاروان #شهدا در حال عبور است🚃 دست دراز کرده اند به #سویت✋ دل به #دلشان که بدهی❤️ تا #بهشت همسفرشان خ
ســـــلام ..
♨️اومدم چند ڪلامے باهات حرف بزنم.😊
نمیدونم الان چیـا ڪم دارے⁉️
ڪجـاهاے زندگیت گره داره⁉️
ناراحتیـت چیا هست⁉️
نمیدونم چقدر تلاش ڪردے برے #سمت_خدا..
نمیدونم چقدر برا #امام_زمانت دلـ💔ـواپسے..
چقدر دلت هوایے میشہ برا اومدنش..😔
♨️چند تا حرف دارم برات
ڪہ اگہ خوب دل بدے
شاید یہ جا پیدا ڪنے
ڪہ برے دردودل ڪنے
غصه هاتو ڪم ڪنے
دیگہ هے نگے من ڪہ تنهـام☺️
👈هر وقت دلتــ💔ــ ـگرفت از آدما،
دلت تنگ شد براے یہ رفیق مهربون💞
ڪہ بتونے حرفاتو بهش بگے
برو سر مزار #شهـــــدا...🌷
اونجا یہ #دوست_شهید برا خودت انتخاب ڪن، سر مزارش حرفاتو بزن..
اگہ نمیتونے برے، بگرد دنبال شهیدے ڪہ #نگاهش تورو نگہ میداره...👌
باهاش #رفیق شو😊
حرفاتو بهش بزن..
اصلا رودربایستے نڪنیااا
همہ رو بگــــو
بےتعارف..
این رفیق با بقیہ رفقات فرق دارهااا😌
حتے اگہ غصہ هات😓 سر اشتباهات خودت بود..
نمازت قضا شد،
غیبت شنیدے،
نگاهت بہ خطا رفت⛔️
برو بهش بگــو
ڪہ دلت شڪستہ از گناه📛،
بگو غم دارے برا دورے از #خدا،
بگو دستتو بگیره..
بهش بگو :👥
من یہ رفیق شهید🕊 دارم
اونم #تویے؛هوامو داشته باش😔
تویے ڪہ زنده اے
تویے ڪہ دنیا رو چشیدے و دردامو میفهمے..
آخ اگــہ ڪہ دلــت بشـڪنہ... 😔
خودش خریدار دلتــ❤️ــہ
حتما امتحانش ڪن 👌
#شهدا_زنده_اند...✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 مصاحبہ با شهید جواد محمدی ، قبل از اعزام #وصیت_شهید_برای_حجاب 🖇 بسیار زیبا همراه با بیانات #حضر
+ #عاشق شدی تاحالا؟
-بله 😌😍
+کی بود؟
چیشد که عاشقش شدی؟
-شهید مدافع حرمه، توهم #نگاهش رو میدیدی #عاشقش میشدی😍
#شهید_جواد_محمدی🌷
#رفیق_شهید_داری؟
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
صحبتهای حجت الاسلام #شهید_مجید_سلمانیان شهید کربلای خانطومان درباره #شهید_علمدار❤️ 👈شهید علمدار در
#علمدار_عشق
تنها #دل بیچاره ی من، نقش زمین شد!
یا هر که #نگاهش به تو افتاد چنین شد؟!
#شهید_علمدار🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 ما دنیایی را #جدی گرفتهایم که شما به آن #خندیدید و رفتید ... #شهید_حسین_
0⃣5⃣8⃣ #خاطرات_شهدا
💠 آرامش شهدا
🌾فرمانده ها شلوغ می کردن سر به سر #حاج_حسین میذاشتن باز ساکت بود؛ کاظمی گفت: حاجی! حالا همین جا صبحونمونو🌯 می خوریم، یه ساعتی⏰ می خوابیم، بعد هم هرکسی #کارخودش
🌾گفت؛ من #بایدبرم خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتم, زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین #حاج_حسین شد🚙، بعد فرو کردش توی گِل. چهار چرخ ماشین توی گل بود.
🌾گفت؛ حالا اگه میتونی برو! #لبخندش از روی
صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد🚙. دنده عقب➡️ گرفت. ماشین از توی گل درآمد رفت. فقط #نگاهش میکردیم
⭕️وقتی #دلمون_و_ذهنمون همه اش برای #خدا باشه آرامش داریم؛ شبیه #شهدا🌷 رفتار کنیم
#شهید_حسین_خرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣7⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠 #اشکهای_جاری_خودرا_آماده_کنید 🍃🌹آخرين نماز صبح «علاء نجمه» نماز #وداع او ب
🍃🌸🍃🌸🍃
شوق شهــ🌷ـادت . . .
در #نگاهـش موج می زد
مرغ مهاجر🕊 بود و
دلـ❤️ بر اوج میزد
#شهید_علاء_حسن_نجمه🌷
#شهید_مدافع_حرم_لبنانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦️شما اگر محمودرضا را با #کوثر میدیدید، لطافت خاص و دیدنیای در ارتباطشان💞 قابل درک بود. یک بار به
5⃣3⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 آخرین تماس
🔰 آذرماه 92 عمه شان در میانه #فوت کرد. پدر برای مراسمات به میانه رفته بود. آنجا بود که محمودرضا زنگ زد. بابا منم میخوام بیام میانه. لازم نیست من اینجا هستم، عذری برای شماها نیست. تو به کارت برس.اما او #اصرار کرد، پدر اجازه داد.
🔰 پدر بی خبر بود که محمودرضا هدف دیگری دارد. محمودرضا می دانست همه فامیل آن جا #جمع هستند و می توانست همه را، همه را ببیند. با همان پراید سفید رنگش آمد. همه را دید، با همه #خداحافظی کرد.
🔰 بعد از مراسم، پدر گفت محمودرضا بریم تبریز؟ بله بابا. آمدند، ماندند. فردا هم مادر گفت محمود امروز هم می توانی بمانی؟ گفت چشم، ماند.
🔰فردای آن روز #جمعه بود. پدر میخواست به عادت دیرین به کوه برود. کوه های زیادی را در اینجا رفته بود. بارها بچه هایش را هم برده بود. محمود گفت بابا من را هم بیدار کن. صبح میخواهم با تو به کوه بیایم. صبح پدر بالای سرش که رفت دید خوابیده است. چند دقیقه ایستاد و #نگاهش کرد. خیلی زیبا خوابیده بود. خیلی آرام، عمیق. دلش نیامد بیدارش کند. #تنها رفت.
🔰وقتی برگشت محمودرضا پرسید پدر چرا بیدارم نکردی؟ و بعد به لباس های پدر اشاره کرد و گفت پدر لباسات خیلی نازک نیست؟ برای کوه مناسب نیست. پدر گفت همین نزدیک رفته بودم. محمودرضا گفت پدر من برایت لباس میخرم. پدر گفت نه میخوام لباس کلار بخرم. محمود گفت من از #تهران میخرم و برایت میفرستم. فردای آن روز صبح #خداحافظی کرد و راه افتاد. ظاهرا همه چیز عادی بود. طبق معمول #دست پدر و مادر را هم بوسید، مادر بالای سرش را قرآن گرفت و رفت
🔰اما سرکوچه که رسید دنده عقب برگشت، از ماشین پیاده شد پاهایش را جفت کرد و به هم کوبید. انگار #احترام_نظامی می گذارد. گفت بابا مامان حلال کنید دیگه. تعجب کردن. پدر گفت نکنه قصد #سفر مکه و کربلا داری؟ #خنده کوچکی روی صورت محمودرضا شکفت. چیزی نگفت. نشست پشت فرمان و رفت که رفت.
🔰آنقدر آرام و عادی که آب در دل پدر ومادر تکان نخورد. یک هفته نشده بود که دوباره زنگ زد. بابا من اینجا میخواهم برات لباس بخرم ولی جنسی که شما میخواهید نیست. یک چیز پرز دار دیگه دارند، اجازه میدید بخرم؟ پدر گفت نه خودم بعدا میخرم و این #آخرین_تماس محمودرضا بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کاروان #شهدا در حال عبور است🚃 دست دراز کرده اند به #سویت✋ دل به #دلشان که بدهی❤️ تا #بهشت همسفرشان خ
ســـــلام ..
♨️اومدم چند ڪلامے باهات حرف بزنم.😊
نمیدونم الان چیـا ڪم دارے⁉️
ڪجـاهاے زندگیت گره داره⁉️
ناراحتیـت چیا هست⁉️
نمیدونم چقدر تلاش ڪردے برے #سمت_خدا..
نمیدونم چقدر برا #امام_زمانت دلـ💔ـواپسے..
چقدر دلت هوایے میشہ برا اومدنش..😔
♨️چند تا حرف دارم برات
ڪہ اگہ خوب دل بدے
شاید یہ جا پیدا ڪنے
ڪہ برے دردودل ڪنے
غصه هاتو ڪم ڪنے
دیگہ هے نگے من ڪہ تنهـام☺️
👈هر وقت دلتــ💔ــ ـگرفت از آدما،
دلت تنگ شد براے یہ رفیق مهربون💞
ڪہ بتونے حرفاتو بهش بگے
برو سر مزار #شهـــــدا...🌷
اونجا یہ #دوست_شهید برا خودت انتخاب ڪن، سر مزارش حرفاتو بزن..
اگہ نمیتونے برے، بگرد دنبال شهیدے ڪہ #نگاهش تورو نگہ میداره...👌
باهاش #رفیق شو😊
حرفاتو بهش بزن..
اصلا رودربایستے نڪنیااا
همہ رو بگــــو
بےتعارف..
این رفیق با بقیہ رفقات فرق دارهااا😌
حتے اگہ غصہ هات😓 سر اشتباهات خودت بود..
نمازت قضا شد،
غیبت شنیدے،
نگاهت بہ خطا رفت⛔️
برو بهش بگــو
ڪہ دلت شڪستہ از گناه📛،
بگو غم دارے برا دورے از #خدا،
بگو دستتو بگیره..
بهش بگو :👥
من یہ رفیق شهید🕊 دارم
اونم #تویے؛هوامو داشته باش😔
تویے ڪہ زنده اے
تویے ڪہ دنیا رو چشیدے و دردامو میفهمے..
آخ اگــہ ڪہ دلــت بشـڪنہ... 😔
خودش خریدار دلتــ❤️ــہ
حتما امتحانش ڪن 👌
#شهدا_زنده_اند...✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼کاش #صاحب برسد
🌿بنده به زنجیر کند
🕊ما #جوانان همه را
در ره خود پیر کند
🌼کاش چشم #گل_زهرا
🌿به دل♥️ ما افتد
🕊با #نگاهش به دل غمزده تاثیر کند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊معنای نگاهش...
کرشمه ی #نگاهش، تو را
رها نمی کند، وقتی به نگاه
او، گره می خورد نگاهت👀
نمیتوانی از زیر پرتو انوار
نگاهش، بگذری و ...
#گرمای نگاه آبیِ آسمانی او
را حس نکنی...
چقدر معنا دار است👌نگاه
پر تلاطم این #مرد قبیله ی
خورشید...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرگ را حقير میکنند عاشقـ♥️ـان زندگی را #بی_نهايت بی آنکه سخنی گفته باشند✘ جز "چشمهايشان" در اوج
🔰پنج پسر داشتم، اما #عبدالله چیز دیگری بود.
♦️یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. #نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس #پسرهات رو بدی⁉️
✳️گفتم: مادر نرو🚷 سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو #هیئت و مسجد🕌
♦️در روضه ضجه می زدی😭 و می گفتی: کاش #کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که #خانم_زینب من و بچه هام فدات بشیم.
✳️بفرما الان #وقت_عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون💓 مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا #راضی ام کرد.
✍🏻راوی: مادر شهید
#شهید_عبدالله_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چقــدر از مَــنش این شهدا دور شـدیم آنقدر خیره به دنیا شده و کــور شدیم معذرت از همه خوبان و همه هم
#رفیقِشهید میدونی یعنی چی⁉️
یعنی:
وقتی گنــ🔞ـاه درِ قلبت رو میزنه
یادِ #نگاهش بیوفتی ودر رو بازنکنی❌
یعنی #مَحرمِ اسرار قلبت
اون اسراری که هیچکس نمی دونه✘
بینِ خودت و #خدا و رفیقِ شهیدت🌷باشه
💥امتحان کن
زندگیت #زیباتر میشه😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃
🥀بیهـوده نگردید به #تکراردر
این شهــــر
🍁او طرز #نگاهـش
به خـدا شعبه ندارد..
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨ و عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ
❇️ و با آنان(زنانتان)، بطور شایسته رفتار کنید!
📔 قسمتی از آیه 19 سوره نساء
✍🏻 همسر #شهید منوچهر مدق:
💠 هرچه سختی بود، با یک #نگاهش می رفت. همین که جلوی همه بر میگشت میگفت: "یک موی خانم را نمیدهم به دنیا، تا آخر عمر #نوکرش هستم"، خستگیهایم را میبرد.🍃
💠هیچ وقت بودن با #منوچهر برایم عادت نشد. گاهی یادمان میرفت چه #وضعیتی داریم. بدترین روز ها را باهم خوش بودیم! از خنده و شوخی اتاق را میگذاشتیم روی سرمان...
📚 اینک شوکران۱، ص57 و 58
#آیه_گرافی
#شهیدانه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطره ☘✨ ⚜از کنار صف #نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته
(خاطرهای_ناب_از_حاج_قاسم)
🍂زدیم #بغل. وقت نماز بود.
گفتم: «حاجی قبول باشه.»🌸
گفت: «خدا #قبول کنه انشاءاللّه.»
نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!»
نگاهش کردم.ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی #جبهه هم نخوندم.
🍃ــ حاجآقا شما همه #نمازهاتون قبوله.☺️قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا #رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت❗️. صدایش پیچید توی سالن.
🍂 بعد هم ایستاد به نماز. همه #نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از #نماز نبرده بوده.
پایان نماز پیشانیاش را #گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت:
☘«خدایا این بود #کرامت تو، یه روزی توی #کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا #نماز خوندم.» ✌️
✍راوی: ابراهیم شهریاری
منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه
یاران، صفحه ۱۰۹
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#دلمان_سخت_تنگ_شماست
#سردار_جان
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰اولین #شهید تفحص شده در #شلمچه که بود⁉️👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
#بسم_رب_الشهدا🌸
📝#تفحص_نامه
🔰 16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه🏚 آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از #چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر #ماند تا دل 💞مادر را به دست آورد.
🔰بیست و #یکم اردیبهشت📅 سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، #نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است.
🔰عملیات به #خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر #مفقود شدن مهرداد به مادر رسید.
او برای یافتن #فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت.💥
🔰سال ها #گذشت، جنگ ☄تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را #مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، #سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب🌙 های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که #مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود.☄
🔰... پیشانی بند #یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را #نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن #نوشته شده بود: اگر #شهید شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، #محتویاتی بود که در جیبش یافت شد.
🔰هشت سالی از #شهادت مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر #مطهرش بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد.خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و #چهار ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به #قطعه 26 بهشت 🌸زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد...
#شهید_مهرداد_سیستانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨ و عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ
❇️ و با آنان(زنانتان)، بطور شایسته رفتار کنید!
📔 قسمتی از آیه 19 سوره نساء
✍🏻 همسر #شهید منوچهر مدق:
💠 هرچه سختی بود، با یک #نگاهش می رفت. همین که جلوی همه بر میگشت میگفت: "یک موی خانم را نمیدهم به دنیا، تا آخر عمر #نوکرش هستم"، خستگیهایم را میبرد.🍃
💠هیچ وقت بودن با #منوچهر برایم عادت نشد. گاهی یادمان میرفت چه #وضعیتی داریم. بدترین روز ها را باهم خوش بودیم! از خنده و شوخی اتاق را میگذاشتیم روی سرمان...
📚 اینک شوکران۱، ص57 و 58
#آیه_گرافی
#شهیدانه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh