eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 💢کسی که از طریق نمایش دادن ظاهر خود ، را به سوی خویش جلب می کند ،👌 قطعاً باید بداند کسی را شکار کرده است که چیزی جز انسان نمی شناسد🚫 . 💢در قرآن کریم آمده است: ⚜" زنان ،از آن مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آن زنان ناپاک،و از آن مردان پاک و مردان پاک از آن زنان پاک اند."✅ 💢اگر های عالی انسانی مانند ✓عفت، ✓ایمان ، ✓پاکدامنی ، ✓خوش قلبی و ✓سلامت نفس برای کسی معنا پیدا نکرده باشد ، او می تواند زندگی خود را از طریق سطح پایین تر سامان دهد .  💢ولی کسی که به سطوح دسترسی پیدا کرده است⚡️ هر چند که مدتی نیازهای جسمانی او به تأخیر بیفتد ، حفظ ارزش های عالی انسانی او را می نماید  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺 ♦️همیشه وقتی از حرف میزنیم از خانم ها میگیم. از ها 💥اما امروز مے خوام بگم 🌹سلامتی هر که ⇜ داره ⇜وبهش تیکه میندازن وخم بہ ابرو نمیاره🚫 🌹سلامتے اونی که ⇜پاتوقش 🌷 ✘نه سرکوچه ها😉 🌹سلامتی کسی که ⇜جای پرورش و تزریق بازو ⇜پرورش میکنه وخودسازے😍 🌹سلامتی پسری که ⇜سرشو خم میکنه تاسنگ فرش خیابونا... ✘نه رودر روی مردم👌 🌹سلامتی هرچے پسرےکه ⇜بلوز معمولی میپوشه👕 وشلوارکتان ✘نه لباس هاے تنگ و شلوارجاستین. 🌹سلامتی اون پسرےکه ⇜ اول وقتش حجته. 🌹سلامتی اون آقایی که ⇜ظهر تو ، پشت کفشاشو👞خم میکنه وآستیناش بالا👕وآب میچکه از صورتش😌و جوراباشم از جیبش آویزونه☺️و مهم نیست❌ که دخترا جفنگِ دانشگاه کنند. 🌹سلامتی هرچی این جوریه ... ❤ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜بدانید روزگار خود را آرایش به زیور های #دنیوی می کند و شما سعی کنید که فریب این زیور های دنیوی را ن
💢عید قربان بود و راهی #مشهد، زمینه سفر را دلهای دلتنگ امام رضا چیدن. خاله و مادر و اصرار به پدری که می دانست خبری در راه است😔 #پدر دل آشوب بود و خبر از بازگشت پاره جگر داشت💔 اما نتوانسته دعوت امامش را رد کند، شاید آنجا بهترین مکان بود تا #دلش آرام شود. 💢مشهد بود و قدم های پدری که قلبش میتپید💗 به شوق #پسری، که شاید برگردد نشانی و باشد #سجادش. تماس و تماس☎️ و .... دل نگرانی مادر از حال همسر؛ همسری که همدم💞 دل منتظرش بود. دست های دعای #مادر رو به ضریح پرمی کشید🕊 تا شاید خبرآمدن سجادش بیاید😔 💢صحن #جوادالائمه برایش بوی دیگری داشت. قدم هایش آهسته تر می شد. بوی #جوان_امام_رضا؛ یا امام رضا جوانم فدای جوادت. سجادم چون جوانت قد رشیدی دارد😭 چهره ای دلربایی دارد. #مدافع عمه جان شده . کاش از سفر برگردد. برسانید که مادرش دلتنگ💔 است و بی قرار. 💢از سفر بر می گردند. #عیدغدیر است و سادات پذیرای مهمانان، خانه ای🏡 که چند سالی است مسافرش دیر کرده. پدر اما خبری را شنیده. چگونه به #مادر بگوید⁉️ مادر ذوق شنیدن آمدن دارد اما چگونه بتواند #سجادش را در یک تابوت⚰ مجسم کند؟ 💢سیدزهراجان، #سادات عزیزم عید غدیر مولایمان عیدی و چشم روشنی داده. سجاد برگشته😍 اشک های مادر ذکر #شکر به زبان دارد. یا امام رضا (ع) دعایم مستجاب شد😭چه زود جوابم را دادی آقاجان #جوانم برگشت. 💢بعد یکسال #شب_شهادت امام جواد (ع )🏴 در حرم مطهر امام رضا (ع) مادری آمده که هم درد #امام_غریبمان در این شب است و ذکر لب هایش آشناست. یا امام رضا (ع) جوانم چون #جوادت قد رشیدی داشت😔 #شهید_سیدسجاد_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 💟حالم خوش نبود رفتیم و
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 1⃣1⃣ 💟از وقتی که فهمید مراقبتاش ازم چند برابر شده بود. بیشتر کارای خونه رو انجام میداد حتی پخت و پز🍲و رفت و روب هر چقد میگفتم: نکن بابا آخه مردی گفتن…زنی گفتن... تو از سرکار میای کارای خونه رو انجام نده دیگه 💟مگه تو کتش میرفت، میگفت: من کمکت کنم مولاعلی(ع) تو خونه عدس پاک میکرد و کمک به همسرو یه افتخار میدونست👌 ولی تو میدون جنگ شمشیر دستش بود مرد یعنی این من زندگیم ایشونه. تا جایی که میتونست بعد ساعت کاری فی الفور میومد خونه و تموم اوقات فراغتش با من سپری میشد 💟جنسیت بچه که مشخص شد، گفت: خدا کمکون کنه، تربیت کنیم که آقا امام زمان(عج)♥️ ازش راضی باشه. حالا که جنسیت بچه مشخص شده بگو چه اسمی رو دوست داری...؟ گفتم: هر چی تو بگی گفت: نه دیگه زحمت ۹ ماه حمل و سختیاشو تو میکشی اون وقت من اسمشو انتخاب کنم...؟ 💟هر کی در مورد اسم بچه میپرسید میگفت: هر چی خانومم بگه💕 خلاصه اونقده اصرار کرد تا اینکه گفتم: من از اسم همیشه خوشم میومد. با ذوق و شعف خاصی گفت: واقعا که خوش سلیقه ای منم این اسمو خیلی دوست دارم😍 ایشالا بشه سرباز آقا... 💟تو هر کاری ازم مشورت میگرفت تو تصمیم گیریاش سهیمم میکرد. همیشه میگفت: باس با کمک و همفکری هر دو نفر👥 ساخته بشه اینجوری لذت بخش تره ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_رضا_قربانی_میانرودی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣3⃣3⃣1⃣🌷 🔰بعضی از افراد وقتی درباره فرزندان صحبت می کنند خیال میکنن چون  هست دارن اینطور تعریف میکنند.ولی رضا از بدو تولد شهید بود کاملا درنگارش من اگر دقت کنید  خواهید شد که شهیدان درحیاتشان هم شهیدند دایی بزرگوار شهید رضا نیز ازشهدای دفاع مقدسند  و  رضا را دراین مکتب ما پرورش دادیم. 🔰 آقا رضا اولین نوه بابابزرگ مادریش بود یعنی بعد دایی شهیدش به دنیا آمد و از همان اول همه فکر میکردند احسان مجددا متولد شده است حالاشما فرض کنیدهمه شهید رضا را درجایگاه دایی اش که اصلا ندیده است می بینند و اینجاست که آقا رضا یک شهید زنده است راستی چرا درتمام جملاتم آقا رضا راتکرار میکنم علتش اینه که در زندگی ما بچهها اسامیشان با احترام یاد میشوند 🔰دراوج هم اسم رابد تکلم نمی کنیم این موضوع نیز درزندگی ما کاملا جاافتاده است البته این نیز خود نکته می باشد آقا رضا دردوران ابتدایی همیشه جزء شاگردان ممتاز بااخلاق مدرسه بود تا جایی که هرمدیری درمقابلش وادبش کم می آورد این رو من اززبان خود مدیران میگم دراکثر مدرسه آقا رضا را بعنوان الگو برای خانوادها مثال میزدند میگفتند این بچه به یک جای بالایی میرسد الان اکثر مدیرانش هستند وبعد شهادتش میگویند اگر ایشان شهید نمی شد 🔰مابه خیلی چیزها شک می کردیم دوران پیش دبستانی وابتدایی راباموفقیت کردنه فقط درسی بلکه حتی معنوی دردوران ابتدایی جزء سی قرآن 📖را با موفقییت حفظ کرد وبعنوان مکبر حسینیه محل زندگی شناخته شد واذان زدن راهم یاد گرفت واذان نیزموجود وبر روی گوشیهایمان نصب است که برایتان ارسال خواهم کرد 🔰وقتی به محله میرفتیم همه محل باخبر میشدند که بچه ها ان شب 🌙پیش پدربزرگشان هستند چون محل رو آن شب آقا رضا میزد چون پدربزرگ مادری که بود متولی مسجد🕌 محل هم بود واذان راازمنزل پخش میکردند لذا آقا رضا شبهایی🌟 که پیش بابابزرگ بود ازداخل خانه میکروفون رامیگرفت و اذان میگفت دوران راهنمایی شهید رضا دیگه وارد  محل زندگی شد 🔰 مسئول فرهنگی با آ ن سن کم، آقا رضا دیگه شده بود یک پای ثابت راهیان نور  .  رضا درکنار رشد معنوی رشد فرهنگی زیادی به لطف جایگاه اجتمایی که داشت رسیده بودودر راه درست یک ولایی محض بود ⚡️ 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣6⃣#قسمت_شصت_نه 💢وفریاد مى زند: _جلاد! بیا و گردن این
📚 ⛅️ 0⃣7⃣ 💢مامور و به دیگرى مى گوید:_اینها را نگاه کن ! قرار است فردا همگى کشته شوند و امروز نگران فروریختن سقف اند. که این کلام، رعب و وحشت را بیشتر کند... اما تسلى و آرامششان مى بخشد: _✨عزیزانم ! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما به عزیمت مى کنیم و شما باز مى گردید. 🖤دلهاى💗 بچه ها به امید آینده آرام مى گیرد.... اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جاى زندگى کردن نیست... چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده، باید در هجوم سرماى شب بسوزند... و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند.... انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را به کویرى ترین نقطه جهان ، تبعید کرده باشند.... 💢تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى، هنوز اشکهایشان را نسترده اى ، هنوز آرامشان نکرده اى... و هنوز گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته اى... که با ظرفى از غذا وارد خرابه مى شود.... به تو سلام مى کند و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد. بوى غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند و جز نان خشک نچشیده اند، به خود جلب مى کند. تو زن را مى کنى و ظرف غذا را پس مى زنى و به زن مى گویى: _✨مگر نمى دانى که بر ما است؟ 🖤زن مى گوید: _به خدا قسم که این صدقه نیست ، است بر عهده من که هر و را شامل مى شود. تو مى پرسى که:_✨این چه عهد و نذرى است ؟! و او توضیح مى دهد که: _در زندگى مى کردیم و من بودم که به گرفتار شدم. پدر و مادرم مرا به خانه بنت رسول الله بردند تا او و على براى شفاى من دعا کنند. در این هنگام خوش سیما وارد خانه شد. او فرزند آنها بود.... على او را صدا کرد و گفت: 💢''حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفاى او را از خدا بخواه. حسین، دست بر سر من گذاشت و من شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به بیمارى مبتلا نشده ام.... گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف داد.... من از آن زمان کرده ام که براى آقا حسین به اسیران و غریبان ، احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را ببینم. تو همین را کم داشتى زینب..! 🖤که از دل بکشى... و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى. و حالا این است که باید تو را آرام کند... و این که باید به دلدارى تو بیایند... در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى:_✨حاجت روا شدى زن! به وصال خود رسیدى. من زینبم، دختر فاطمه و على وخواهرحسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید. 💢زن نعره اى از جگر مى کشد و بر زمین مى افتد.... تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى... زن به هوش مى آید،... گریه مى کند، زار مى زند، گیسوانش را مى کند، بر سر و صورت مى کوبد. و دوباره از هوش مى رود. باز به هوش مى آید،.... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
به روایت از مادر: چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر اصغرامام حسین (ع)🌷 باشد! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخواند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: ابن الحسین امام سجاد (ع)🌷! هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگر‌ ‌«حجابش»را ‌رعایت‌ کند، و‌ ‌«غیرتش» را حفظ کند، و‌ هر ‌ که «نما‌ز‌اول‌وقت‌» را در حد توان شرو‌ع‌ کند؛ اگر‌ دستم‌ برسد‌ سفارشش‌ را به ‌مولایم امام‌حسین‌(ع) خواهم‌ کرد و ‌او را‌ دعا ‌میکنم! 🪖شهیدحسین‌محرابی🕊 ♥️•••|↫ ♥️•••|↫ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh