eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
4_345554935284236936.mp3
4.03M
🎵حسِّ رهایی | کلیپ صوتی ❣بیانات امـامـ ســیـد عَـلـے خـامـنهـ ای 🎤🎤با صدای سیدرضا نریمانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_عباس_آبیاری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣5⃣9⃣ ‍🌷 ❤️خواب شہید مدافع حرم، دو روز قبل از شهادت: 💕شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال بود ڪہ در خواب (س) را صدا میزد. دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند... 🌷بہ نقل از شہید بزرگوار عباس آبیارے: 🔰در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوے قد خمیده گفت: بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را دارے 🔰بعد را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم، 🔰 را صدا ڪرد و فرمودند: هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم، میثم ( ) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل رفتیم... 🌷دو روز بعد از خواب شہید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر رسیدند. شادی روحشان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصه مستند پلاڪــــــــ۳۳🎬 زندگی و مجاهدت های شهید ورزشکار، شهید عباس آبیاری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔹رهبر انقلاب در جمع خانواده شهدا: از تصور این فکر که خدا شاهد است آن چنان قلبم فشار می آید... ای کاش که مرگ ما هم مثل مرگ بچه های شما باشد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ببینید ✊امروز حماسه 22 دی، سالروز دستگیری تفنگداران آمریکایی در خلیج فارس است 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🖌 #خاطرات ❣یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم #نماز_خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم #جماعت می خواندیم، اگر یک روز بدون من نماز می خواند #ناراحت میشدم و گله میکردم. ❣وقتی مهدی را نمیدیدم #مریض میشدم، قلبم درد می گرفت، سردرد می گرفتم، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت: "فکر کنم مریضی هایت #احساسی هست" ❣زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد، مهدی #غسل_شهادت انجام داد، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت #بغل بگیرم. ❣لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از #ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای #شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد، مثل #پروانه دورم می چرخید. #شهید_مهدی_نوروزی🌷 #شیر_سامرا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷آیت الله حاج میرزا احمد سیبویه، ساكن تهران، از آقای شیخ حسین سامرایی كه از اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند: در ایامی كه در مشرف بودم، در روز جمعه ای، طرف عصر به رفتم. دیدم غیر از من احدی نیست. حالی پیدا كردم و متوجه مقام حضرت علیه السلام شدم. در آن حال از پشت سر شنیدم كه به فارسی فرمود: به شیعیان و دوستان بگویید كه خدا را به حق عمه ام علیهاالسلام قسم دهند، كه مرا گرداند. 📚ستاره ی درخشان شام ص ۳۳۰ 📚به نقل از شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج ۱، ص ۲۵۱ 📸 آیت الله میرزا احمد سیبویه ❣اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری(س)🍃🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Karimi-Milad-Hazrat-Zeinab-95-01.mp3
22.28M
#سرود{🎉} 🎊|هرکس حسینی مذهب است✌️ 🎊|مدیون لطف زینب است🌈 🎼 #مولودی 🎤 #حاج_محمود_کریمی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یادی کنیم از پرستار جبهه مقاومت سوریه، ❣ 💠چشمان شیدایی 🌷در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های لبنان اصطلاح «چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند خواهد شد! علی الهادی چشم‌هایی داشت. 🌷من او را تا وقتی که به دفتر حزب‌الله در بیروت آمد، نمی‌شناختم. یک روز نوجوانی کم سن و سال به دفتر آمد و گفت: می‌خواهد به اعزام شود. من مسئولیتی در دفتر نداشتم. به عنوان یک فرد علاقه‌مند به کار‌های با بچه‌های حزب‌الله همکاری می‌کردم. ولی وقتی دیدم یک نوجوان با ظاهری به‌اصطلاح امروزی می‌خواهد به سوریه برود، شدم. 🌷جلو رفتم و نگاهی به قد و هیکلش انداختم. بود و چهره‌ای جذاب داشت. توی دلم گفتم پسر جان تو نمی‌توانی از چنین جنگی بربیایی. همین را به زبان آوردم و تصمیمش برای مدافع حرم شدن را پرسیدم. 🌷سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. برای یک آن چشم در چشم شدیم و از نگاهش . من از چشم‌های شنیده بودم و حالا نمونه بارزی از این چشم‌ها را رو‌به‌رویم می‌دیدم. چشم‌های علی الهادی داد می‌زدند که خواهد شد. شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻روایتی از دختر فرمانده🔺 🌷وقتي بچه بودم، چند باري چند تا از #فاميلامون با تمام اسباب و وسايل خونه شون اومدن خونه ي ما. 🌷مدتي رو كنار ما زندگي كردن،توي عالم بچگي خيلي #خوشحال بودم كه اونها پيش ما مي مونن و ميتونيم كنار هم باشيم. 🌷اما بعدها وقتي بزرگ شدم فهميدم كه اونها چون #پول_كافى براي گرفتن خونه نداشتن و صاحبخونه #بيرونشون كرده بود، بابا بهشون گفته بود كه بيان با ما زندگي كنن،تا زماني كه بتوانن جاي مناسبي پيدا كنند... 🌷بابا هميشه به ما ميگفت: اسلام توصيه كرده كه در كمک به ديگران اول از قوم و خويشان #نيازمند خودتان شروع كنيد. 🌷هميشه هر كسي از فاميل پولي ميخواست بابا بهش #قرض ميداد و هيچ وقت نمي گفت پولمو پس بديد. #شهید_سیدحمید_تقوی_فر #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹🕊زور بازویتـان، نه از این لقمه نانِ ناچیز، که از همان رمز #یا_زهرا بود ... #مردان_بی_ادعا🕊🌷 #عملیات_کربلای_پنج 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 💠💠 و (36) قسمت ششم 2⃣عصر پادشاهان! در زمان سموئیل نبی واقعه ای رخ داد که تأثیر بسزایی در تاریخ بنی اسرائیل داشت. در زمان این پیامبر بزرگ، به نقل قرآن کریم(سوره بقره؛ 246_252)، بنی اسرائیل به دنبال بهانه گیری های پیشین و همچنین نداشتن روحیه جهادی از وی می خواهند که برای آنان پادشاهی تعیین کند تا همراه او به جهاد در راه خدا بپردازند. سموئیل آنان را نسبت به عواقب این درخواست و نگرانی وی از فرار آنان از صحنه جهاد بیم می دهد، اما این برخورد ناصحانه در آنان تأثیری نمی کند و به اصرار خود ادامه می دهند. سموئیل نیز به دستور خداوند متعال طالوت را که در تورات از او به شائول پسر قیس و از قبیله بنی بنیامین نام برده شده است، به پادشاهی آنان می گمارد. این انتخاب از همان ابتدا با مخالفت بنی اسرائیل مواجه می شود تا سرانجام با بازگشت تابوت عهد به میان قوم و به دست او به عنوان نشانه ملک که از جانب خداوند پیش از آن اعلام شده بود، زمینه برای فرمانروایی وی تا حدودی فراهم می شود. اما این نکته نیز درد ولایت ناپذیری و ترس آنان را از جنگ و جهاد در راه خدا درمان نمی کند و تنها تعداد قلیلی در جنگ با جالوت به یاری وی می شتابند. در این جنگ جالوت به دست داوود جوان کشته می شود و خداوند او را به رهبری بنی اسرائیل، برگزیده و پیامبری و پادشاهی را در او یکجا جمع می کند. این همان مقطع تشدید ملک در میان بنی اسرائیل است. از این مقطع است که بنی اسرائیل رفته رفته-و البته عالمانه و عامدانه-راه و رسم پیامبری را برانداخته و تلاش می کند تا آن را در تاریخ گم کند. از همین رو است که ترجیح می دهند در متون تاریخی و فیلمهای سینمایی برخاسته از آن، داوود و فرزندش سلیمان علیها السّلام را که آخرین پیامبران دارای حکومت در بنی اسرائیل بودند، به جای پیامبر، پادشاه بخوانند. به هر حال داوود پیامبر به مدت چهل سال از 1057 تا 1017 پیش از میلاد با اقتدار و عدالت بر بنی اسرائیل فرمانروایی می کند. در متون تاریخی یهود که رد آن در اسرائیلیات دین اسلام نیز قابل تعقیب است، تهمت های ناجوانمردانه ای به این پیامبر بزرگ الهی زده شده که حتی قلم از بیان آن شرم دارد. این موضوع می تواند نشانه عمق کینه و دشمنی این قوم پس از انحراف و تبدیل شدن به حزب شیطان نسبت به پیامبران راستین خداوند باشد که یکی پس از دیگری برای بازگرداندن آنان به دین خداوند و صراط مستقیم مبعوث شدند. 🔻🔻🔻 . . . 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6005645782085010129.mp3
7.12M
#سفر_پرماجرا ۱۵ ✍دلی که در دنیا، اِلهــه ای جز اللّــه نداشت؛ مورد احترام فرشته ی مَرگ است. ✨حضرت عزرائیل، این عاشق را آرام کرده، و به اهلِ آسمان، معرفی می نماید👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مادر بزرگوار من هستم. منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند من مادر شهیدم که منافقین👹 بچه ام را جلویم سر بریدند😨 شکم بچه ام را پاره کردند و را دراوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند💔 و من 24 ساعت⏰ با این بدن تنها ماندم و با دستم قبر کندم و کفن کردم و . ♨️بابت اقتدار و امنیت مان به چه کسانی بدهکاریم😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهید_کاظمی یار صادق و راستین سرداران ⇜شهید باکری 🌷 ⇜زین‌الدین ⇜ #خرازی ⇜همت ⇜بقایی و... بود و تمام وجود خود را #وقف حضور در جبهه‌های نبرد کرده بود و بی‌شک یکی از برجسته‌ترین و مقتدرترین #فرماندهان دفاع مقدس محسوب می‌شود👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣5⃣9⃣ 🌷 💠خاطره سردار حاج قاسم سلیمانی از سردار شهید حاج احمد کاظمی🌷 🔰هیچ ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت🚫 كه او باكری و خرازی و همت و این شهدا🌷 را نكند. 🔰هیچ نمازی📿 ندیدم، كه احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نكند😭 وپیوسته این ذكر:⇜«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان بود و بعد گریه می كرد. 🔰از دست دادن احمد همه را ناراحت كرد😔 اما آن چیزی كه بچه های جبهه با احمد بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود كه، احمد رفتارهای جنگ بود✊ تداعی خلوص، صفا، پاكی، صداقت بود. 🔰وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد می انداخت💭 به یاد 🌷 می انداخت حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از جنگ می انداخت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 🌷دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره. 🌷ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت ی گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن با ناخنگیر ! 🌷می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو پانسمان کرد و پاشد. 🌷چون بود تمام تلاششو می کرد که حتی ی ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه . 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 چـــادر ٺـو عَلَم این جبهـۂ اسٺ 🌸 مــبادا دشمن، چــادر از سـرٺ بردارد گردان باید با چادرش، بوے یــ🌸ــاس را در شــهر پخش ڪند این را بدان که همان کسی ست که در راه عباس میدهد. ✌️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻 به نماز _حفظ حریم نامحرم به دوستش گفت: بیا یه کاری کنیم رفیقش سرش را انداخت پایین و با گفت: چکار کنیم؟ رسول گفت بیا قرار بذاریم مراقب دوتا چیز توی باشیم. ➖مراقب چی؟ یکی نماز؛ بخصوص ، یکی هم .... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 0⃣3⃣ 💞ﺑﻌﺪ از ﺟﻨﮓ و ﻓﻮت اﻣﺎم زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ آدم ﻫﺎي ﺟﻨﮓ وارد ﻣﺮﺣﻠﻪ ي ﺟﺪﯾﺪي ﺷﺪ. ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﺎ را ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ و ﻧﻪ ﻣﺎ ﮐﺴﯽ را ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﻢ.اﻧﮕﺎر ﺑﺮاي اﯾﻦ ﺟﻮر زﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮدن ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪه ﺑﻮدﯾﻢ. ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻋﻮض ﺷﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ دﯾﺮوز ﺑﺎﻫﺎش ﺗﻮي ﯾﮏ ﮐﺎﺳﻪ آﺑﮕﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺧﻮردﯾﻢ، ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯿﻢ ﺑﺮوﯾﻢ ﺗﻮي اﺗﺎﻗﺶ، ﺑﺎﯾﺪ از ﻣﻨﺸﯽ و ﻧﻤﺎﯾﻨﺪه و دﻓﺘﺮ دارش وﻗﺖ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. ﺑﺤﺚ درﺟﻪ ﻫﻢ ﻣﻄﺮح ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺮ اﺳﺎس ﺗﺤﺼﯿﻼت و درﺻﺪ ﺟﺎﻧﺒﺎزي و ﻣﺪت ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮدن درﺟﻪ ﻣ ﯽ دادﻧﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﯿﭻ ﻣﺪرﮐﯽ را رو ﻧﮑﺮد. ﺳﺮش را اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد ﭘﺎﯾﯿﻦ و ﮐﺎر ﺧﻮدش را ﻣﯽ ﮐﺮد، اﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﮐﺎﺳﻪي ﺻﺒﺮش ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ .ﺣﺘﯽ اﺳﺘﻌﻔﺎ داد ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮدﻧﺪ. 💞ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و ﻧﻪ، ﭼﻬﺎر ﻣﺎه رﻓﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ. آن ﻗﺪر ﺣﺎﻟﺶ ﺧﺮاب ﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻮن ﺑﺎﻻ ﻣﯽ آورد. ﺑﺎ آﻣﺒﻮﻻﻧﺲ آوردﻧﺪش ﺗﻬﺮان و ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮي ﺷﺪ. از ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎش ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﭼﻨﺪ ﺑﺎر آﻧﺪوﺳﮑﻮﭘﯽ ﮐﺮدﻧﺪ و از ﻣﻌﺪه اش ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﺮداري ﮐﺮدﻧﺪ، اﻣﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﭼﻪش اﺳﺖ. ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪه ﺑﻮد. 💞ﮔﻔﺖ: "ﻓﺮﺷﺘﻪ، دﻟﻢ ﯾﮏ ﺟﻮري اﺳﺖ .اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﻨﻢ روده ﻫﺎم دارد ﺑﺎد ﻣﯽ ﮐﻨﺪ." دو ﺳﻪ ﺗﺎ ﺗﻮت ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻮﺑﺮاﻧﻪ ﮐﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪ آورده ﺑﻮد، ﺧﻮرده ﺑﻮد. ﻧﻔﺲ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ، ﺷﮑﻤﺶ ﻣﯽ آﻣﺪ ﺟﻠﻮ و ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺸﺖ. ﺷﺪه ﺑﻮد ﻋﯿﻦ ﻗﻠﻮه ﺳﻨﮓ. زود رﺳﺎﻧﺪﯾﻤﺶ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن. اﻧﺴﺪاد روده ﺷﺪه ﺑﻮد. دوﺑﺎره از روده اش ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﺮداري ﮐﺮدﻧﺪ. ﻧﻤﻮﻧﻪ را ﺑﺮدم آزﻣﺎﯾﺸﮕﺎه. ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮدم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﺮده ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﺨﺶ ﺟﺮاﺣﯽ. دوﯾﺪم ﺑﺮوم ﺑﺎﻻ، ﯾﮏ دﺧﺘﺮ داﻧﺸﺠﻮ ﺳﺮ راﻫﻢ را ﮔﺮﻓﺖ. ﮔﻔﺖ: "ﺧﺎﻧﻮم ﻣُﺪق اﯾﻨﻬﺎ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺳﺮﻃﺎن داده اﻧﺪ وﻟﯽ ﻏﺪه را ﭘﯿﺪا ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﮑﻤﺶ را ﺑﺎز ﮐﻨﻨﺪ و ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﻏﺪه ﮐﺠﺎﺳﺖ. ﮔﻔﺘﻢ: "ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺬارم." ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را آﻣﺎده ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﺒﺮﻧﺪ اﺗﺎق ﻋﻤﻞ. ﮔﻔﺘﻢ: "دﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺰﻧﯿﺪ روزﮔﺎرﺗﺎن را ﺳﯿﺎه ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﭘﻨﺒﻪ ي اﻟﮑﻞ را ﺑﺮداﺷﺘﻢ، ﺳﺮم را از دﺳﺘﺶ ﮐﺸﯿﺪم و ﻟﺒﺎس ﻫﺎش را ﺗﻨﺶ ﮐﺮدم. زﻧﮓ زدم ﭘﺪرم و ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ دﻧﺒﺎﻟﻤﺎن. ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را از آﻧﺠﺎ ﺑﺒﺮم. دﮐﺘﺮ ﮐﻪ ﺳﻤﺎﺟﺘﻢ را دﯾﺪ،ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺖ، ﮔﺬاﺷﺖ روي آزﻣﺎﯾﺶ ﻫﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﻣﺎ را ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮد ﺑﻪ دﮐﺘﺮ.......، ﺟﺮاح ﻏﺪد ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺟﻢ. 💞ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را روز ﻋﺎﺷﻮرا ﺑﺴﺘﺮي ﮐﺮدﯾﻢ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺟﻢ. اذان ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺑﺎ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺳِﺮُم داﺷﺖ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ اﯾﺴﺘﺎد و ﻧﻤﺎز ﺧﻮاﻧﺪ. ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮد. ﺳﻼم ﻧﻤﺎزش را ﮐﻪ داد، رﻓﺖ ﺳﺠﺪه و ﺷﺮوع ﮐﺮد ﺑﺎ ﺧﺪا ﺣﺮف زدن:"ﺧﺪاﯾﺎ ﮔﻠﻪ دارم. ﻣﻦ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎل ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮدم.ﭼﺮا ﻣﻦ را ﮐﺸﺎﻧﺪه اي اﯾﻨﺠﺎ، روي ﺗﺨﺖ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن؟ ﻣﻦ از اﯾﻦ ﺟﻮر ﻣﺮدن ﻣﺘﻨﻔﺮم.... ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 1⃣3⃣ 💞ﺑﻌﺪ ﻧﺸﺴﺖ روي ﺗﺨﺖ ﮔﻔﺖ:"ﯾﮏ ﺟﺎي ﮐﺎرم ﺧﺮاب ﺑﻮد. آن ﻫﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﻋﺜﺶ ﺑﻮدي. ﻫﺮ وﻗﺖ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺮوم آﻣﺪي ﺟﻠﻮي ﭼﺸﻤﻢ ﺳﺪ ﺷﺪي. ﺣﺎﻻ دﯾﮕﺮ ﺑﺮو. ﻫﻤﻪي ﺑﯽ ﻣﻬﺮي و ﺳﺮﺳﻨﮕﯿﻨﯿﺶ ﺑﺮا ي اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ دل ﺑﮑﻨﻢ . ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: "ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﺎن ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﻪ رﯾﺸﺖ ﭼﺴﺒﯿﺪه ام و وﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ. ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻦ." ﻣﺎ روزﻫﺎي ﺳﺨﺖ ﺟﻨﮓ را ﮔﺬراﻧﺪه ﺑﻮدﯾﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدم اﯾﻦ روزﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬرد، ﭘ ﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ و ﺑﻪ اﯾﻦ روزﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﻢ. ﻧﺎﻫﺎر ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن را ﻧﺨﻮرد. دﻟﺶ ﻏﺬاي اﻣﺎم ﺣﺴﯿﻦ(ع) ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ. دﮐﺘﺮش ﮔﻔﺖ:"ﻫﺮﭼﻪ دﻟﺶ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺨﻮرد. زﯾﺎد ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪارد." ﺑﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪ زﻧﮓ زدم و او از ﻫﯿﺌﺖ ﻏﺬا و ﺷﺮﺑﺖ آورد. ﻫﻤﻪ ي ﺑﺨﺶ را ﻏﺬا دادﯾﻢ. دو ﺑﺸﻘﺎب ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺮاي ﺧﻮدﻣﺎن.ﯾﮑﯽ از ﻣﺮﯾﺾ ﻫﺎ آﻣﺪ. ﺑﻬﺶ ﻏﺬا ﻧﺮﺳﯿﺪه ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺸﻘﺎب ﻏﺬاش را داد ﺑﻪ او و ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ از ﯾﮏ ﺑﺸﻘﺎب ﺧﻮردﯾﻢ. ﻧﮕﺮان ﺑﻮدم دوﺑﺎره دﭼﺎر اﻧﺴﺪاد روده ﺑﺸﻪ، اﻣﺎ ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ ﮐﻪ از ﺧﻮاب ﺑﯿﺪار ﺷﺪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮد. ﮔﻔﺖ: "از ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ. ﻧﻈﺮ اﻣﺎم ﺣﺴﯿﻦ روي ﻣﻦ ﻫﺴﺖ. ﻓﺮﺷﺘﻪ، ﻫﺮ بلایی ﺳﺮم ﺑﯿﺎد ﺻﺪام در ﻧﻤﯿﺎد." 💞{ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪار ﻣﺎﻧﺪ. ﻧﻤﺎز ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ، دﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﺮد، زل ﻣﯽ زد ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ آرام ﺧﻮاﺑﯿﺪه ﺑﻮد ،اﻧﮕﺎر ﻓﺮدا ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎر دارد. از ﺧﻮدش ﺑﺪش آﻣﺪ. ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﺮدن را ﯾﺎد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. ﮐﺎري ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد ﺑﺘﻮاﻧﺪ. اﯾﻦ ﭼﻨﺪ روز ﺗﺎ آﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮد ، ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺟﻠﻮي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪه ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺳﺮﻃﺎن روده داده ﺑﻮد. ﺳﺮﻃﺎن ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪي روده ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﺪه زده ﺑﻮد. ﺟﻮاب ﮐﻤﯿﺴﯿﻮن ﺳﭙﺎه ﻫﻢ آﻣﺪه ﺑﻮد: ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻧﻮد درﺻﺪ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ دﯾﺮوز زﯾﺮ ﺑﺎر ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎري ﻫﺎ از ﻋﻮارض ﺟﻨﮓ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﺎ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎز ﺑﻨﯿﺎد ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﯿﻤﺎري ﻫﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﺎدرزادي اﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﻮدﻧﺪ؛ ﻓﺮﺷﺘﻪ، ﺟﻤﺸﯿﺪ، دوﺳﺘﺎن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ. اﻣﺎ ﺧﻮدش ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮐﻪ « وﻗﺘﯽ ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪم، ﺑﺪﻧﻢ ﭘﺮ از ﺗﺮﮐﺶ ﺑﻮد. ﺧﺐ، راﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ.» ﻫﯿﭻ وﻗﺖ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮد ﻣﺜﻞ او ﺳﮑﻮت ﮐﻨﺪ... ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh